سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگاهی به سیاست امام در مقابل خلفاء

اگر این سخن درست ‏باشد که در حیات رسول خدا (ص) دو جریان سیاسى مختلف در میان مهاجران وجود داشته و کسانى براى به دست آوردن خلافت تلاش میکرده‏ اند باید پذیرفت که میان امام و شیخین از همان زمان، مناسبات خوبى نبوده است  . در اخبار سیره چیزى که شاهد نزاع بین اینان باشد دیده نشده، اما هیچ خاطره‏ اى نیز که نشان دهنده رفاقت آنها با یکدیگر باشد وجود ندارد . دشمنی هاى عایشه با امام على (ع) که به اعتراف خودش از همان زمان پیامبر(ص) وجود داشته، میتواند شاهدى بر اختلاف آل ابى بکر با آل على تلقى شود . گفته ‏اند زمانى که فاطمه (س) رحلت کرد، همه زنان پیامبر(ص) در عزاى بنى هاشم شرکت کردند، اما عایشه خود را به مریضى زد و نیامد و حتى براى على (ع) مطلبی نقل کردند که گویا عایشه اظهار سرور کرده بود . هر چه بود، بلافاصله پس از خلافت ابوبکر، و اصرار امام بر اثبات حقانیت ‏خود نسبت ‏به خلافت، سبب بروز مشکلاتى در روابط آنان شد .

حمله به خانه امام و حالت قهر حضرت فاطمه(س) و عدم اجازه براى حضور شیخین بر جنازه آن حضرت، اختلاف را عمیق‏ تر کرد. از آن پس امام گوشه‏ گیر شد و به سراغ زندگى شخصى رفت. حکومت انتظار داشت که امام، همانطور که بیعت کرده، دست از ادعاى حقانیت‏ خود نیز بردارد و شمشیر به دست ‏براى تحکیم پایه‏ هاى قدرت آنان با مخالفانشان از مرتدان بجنگد. امام این درخواست را رد کرد. با چنین موضعى، طبیعى بود که حکومت ‏باید او را در دیدگان مردم تحقیر کند. این سیاست می‏توانست ‏به انزواى بیشتر آن حضرت بیانجامد . امام در نفرین به قریش فرمود: خدایا! من از تو بر قریش و آن که قریش را کمک کند یارى میخواهم .

"فانهم قطعوا رحمى، و صغروا عظیم منزلتى، واجمعوا على منازعتى امرا هولی ‏" آنان پیوند خویشى مرا بریدند و مرتبت والاى مرا خُرد کردند و در چیزى که حق من بود با من به ستیز پرداختند  .

امام در ادامه می فرماید: " نگریستم و دیدم نه مرا یارى است نه مدافعى و مددکارى جز کسانم، دریغ کردم که آنان را به کام مرگ  برانم، پس خارغم در دیده نهاده، چشم پوشیدم."

این سخن امام اشاره  به سیاست ‏خلفا در تحقیر امام است. امام در خطبه شقشقیه نیز با اشاره به شورا می فرماید: "چون زندگانى او(عمر) به سر آمد، گروهى را  نامزد کرد، و مرا در جمع آنان قرار داد . خدایا چه شورایى! من از نخستین چه کم داشتم که مرا در پایه او نپنداشتند و در صف قرار دادند."

قرار گرفتن امام در کنار کسانى چون طلحه و زبیر و عثمان، براى امام شکننده بود، چرا که در این جمع هم امام را تحقیر کردند. عجیب آن است که عمر در زمانى که شش نفر را برگزید، هر یک از آنان را متهم به صفتى کرد. در این میان، صفتى به امام نسبت داد که بی اندازه بی پایه و در عین حال خُرد کننده بود. عمر امام را متهم کرد که «فیه دعابة‏» فرد شوخى است. بعدها معاویه و عمرو بن عاص بر اساس همین سخن عمر، درباره امام مى‏گفتند:" فیه تلعابه".( شوخ طبع) امام اتهام عمرو بن عاص را به شدت رد کرد و این در اصل، ردّ سخن عمر بود.

زندگى امام در انزواى مدینه، سبب شد تا آن حضرت ناشناخته باقى بماند. زمان به سرعت مى‏گذشت و امام تنها در مدینه، آن هم در میان چهره‏ هاى قدیمى صحابه، چهره‏ اى آشنا بود. اما در عراق و شام کسى امام را نمی شناخت. تنها برخى قبایل یمنى که از زمان سفر چند ماهه امام به یمن، آن حضرت را دیده بودند، با وى آشنایى داشتند. جندب بن عبدالله مى‏گوید: زمانى پس از بیعت‏ با عثمان به عراق رفتم، در آنجا براى مردم فضایل على (ع) را نقل مى‏کردم. بهترین پاسخى که از مردم می شنیدم این بود که، این حرفها را به کنارى بگذار، به چیزى فکر کن که نفعى برایت داشته باشد. من مى‏گفتم: این مطالب، چیزهایى است که براى هر دوى ما سودمند است، اما طرف بر می خاست و می رفت.

به نقل ابن ابى الحدید، تحلیل محمد بن سلیمان این بوده است که یکى از عوامل اختلاف در دوره عثمان تشکیل شورا بود. زیرا هر یک از اعضاى شورا هوس خلافت داشتند. طلحه از کسانى بود که در انتظار خلافت می بود. زبیر نیز، هم به او کمک می کرد و هم خود را لایق حکومت می دید. امید آنان به خلافت، ‏بیش از امید امام على (ع) بود. دلیلش نیز این بود که شیخین او را از چشم مردم ساقط کرده و حرمت او را در میان مردم خُرد کرده بودند؛ به همین جهت او فراموش شده بود. بیشتر کسانى که فضایل او را در زمان پیامبر(ص) می شناختند مرده بودند و نسلى پدید آمده بود که او را همانند سایر مسلمانان می دانستند. از افتخارات او تنها همین مانده بود که پسرعموى پیامبر(ص) ، همسر دختر او و پدر نوادگان اوست. باقى امور فراموش شده بود. قریش نیز چنان بغضى به او می ورزید که به هیچ کس چنان نبود . قریش به همین اندازه طلحه و زبیر را دوست می داشت، زیرا دلیلى براى وجود کینه نسبت‏ به آنها وجود نداشت. خود ابن ابى الحدید پس از اشاره به این نکته که مردم در صفین منتظر بودند تا حضور عمار را در یک جبهه معیار حقانیت آن جبهه بدانند، می گوید: تعجب از این مردم است که عمار را به عنوان ملاک حق و باطل می پذیرند اما خود على را که پیامبر(ص) حدیث ولایت را درباره‏اش فرموده و نیز فرمود: "لا یحبک الا مؤمن ولا یبغضک الا منافق." معیار قرار نمی دهند. دلیل این مطلب آن است که تمامى قریش از همان آغاز در پوشاندن فضایل او، فراموش کردن یاد او، محو خصایص و حذف مرتبت والاى او از سینه‏ هاى مردم کوشیدند.

ابن ابى الحدید تحلیل جالبى از علل بغض قریش نسبت ‏به امام على (ع) کرده است.

یک بار کسى از امام على(ع) می پرسد: به اعتقاد شما، اگر رسول خدا (ص) فرزند پسرى میداشت که بالغ و رشید بود، آیا عرب حکومت ‏خود را به او می سپرد؟ امام پاسخ داد: اگر جز آنچه من ‏کردم انجام می داد، او را می ‏کشتند. عرب از کار محمد (ص) متنفر بود و نسبت ‏به آنچه خداوند به او عنایت کرده بود، حسادت می ورزید... آنها از همان زمان حضرت کوشیدند تا کار را پس از رحلت آن حضرت، از دست اهل بیت او خارج کنند. اگر نبود که قریش نام او را وسیله‏ اى براى سلطه خویش قرار داده بود و نردبان ترقى خود می دید، حتى یک روز پس از رحلت آن حضرت، خدا را نمی پرستید، و به ارتداد می گرایید.

اندکى بعد فتوحات آغاز شد؛سیرى پس از گرسنگى، و ثروت پس از نادارى. این باعث‏ شد تا اسلام عزیز شود و دین در قلوب بسیارى از آنان جاى گیرد، چرا که به هر حال اگر حق نبود چنین و چنان نمی شد، بعد از آن این فتوحات را به فکر و تدبیر امرا و ولات نسبت دادند. در این میان عده‏اى را بزرگ کردند و عده دیگرى را از یاد مردم بردند:" ما از کسانى بودیم که یادش به فراموشى سپرده شده، نورش به خاموشى گرایید و فریادش قطع شد، آن چنان که گویى زمانه ما را بلعید. سالها به همین منوال گذشت، بسیارى از چهره‏ هاى شناخته شده مُردند و کسانى که ناشناخته بودند برآمدند. می دانید که رسول خدا(ص) مرا به خاطر قرابت، به خود نزدیک نمی کرد؛ بلکه براى جهاد و نصیحت چنین می‏کرد.  درست ‏به دلیل همین فراموشى امام در جامعه مسلمانان بود که آن حضرت در دوره خلافت می کوشید تا از هر فرصتى براى معرفى خود و تلاش هایش براى اسلام در زمان رسول خدا (ص) براى مردم سخن بگوید.

روابط امام با ابوبکر بسیار سرد بوده و گویا خاطره‏ اى باقى نمانده است. در برخورد با عمر خاطرات زیادى به دست آمده است که عمدتا کمک هاى قضایى امام به عمر و نیز پاسخ به برخى رایزنی هایی است که امام انجام داده است .عمر از پرخاش ظاهرى به امام خوددارى  می کرد و احتمالا امام نیز مراعات می نمود. اما عثمان چنین نبود، او تحمل اظهارنظرهاى امام را نداشت و یک بار به امام گفت: تو نزد من بهتر از مروان بن حکم نیستى. عباس از عثمان خواست تا هواى امام را داشته باشد. عثمان گفت: اولین حرف من با تو این است که اگر على خودش بخواهد، کسى نزد من عزیزتر از او نخواهد بود. البته امام حاضر نبود به خاطرعثمان و رفاقت‏ با وى از انحرافات چشم پوشى کند. به همین دلیل روابط امام با عثمان، از جهتى نزدیک‏تر و از جهت دیگر تندتر شد. یک بار که زنى از انصار با یکى از زنان بنی هاشم نزاعى داشت، پس از آن که به نفع زن انصارى حکم شد، عثمان به او گفت: این راى پسرعمویت على است!

مخالفت ‏با حکومت‏ براى امام کار دشوارى بود. امام، به ویژه در سالهاى نخست کوشید تا با پناه بردن به انزوا، خود را از مواجه شدن با حکومت ‏باز دارد. سعد بن عباده تجربه خوبى بود. او بیعت نکرد و ناگهان در زمان خلافت ‏خلیفه اول یا دوم، خبر رسید که جنیان او را کشتند. که البته برخى از مصادر اشاره دارند که قتل او سیاسى بوده است.

ابن ابى الحدید مى‏گوید: من از ابوجعفر نقیب (یحیى بن ابى زید) پرسیدم: شگفتى من از على است که چگونه در این مدت طولانى بعد از وفات رسول خدا(ص) زنده ماند و با وجود آن همه کینه‏ هاى قریش، جان سالم به در برد. ابوجعفر به من گفت: اگر او خود را تا به آن اندازه کوچک نکرده و به کنج انزوا نخزیده بود، کشته شده بود. اما او خود را از یادها برد و به عبادت و نماز و قرآن مشغول کرد، و شمشیر را به فراموشى سپرد، گویى چون گناهکاری که توبه کرده، به سیر در زمین پرداخته و یا راهب در کوهها است. و از آن جا که به اطاعت ‏حاکمان زمان پرداخت، و خود را در برابر آنان کوچک کرد، او را رها کردند، اگر چنین نکرده بود او را به قتل رسانده بودند. او سپس به اقدام خالد براى قتل امام اشاره مى‏کند. مؤمن الطاق نیز بر این باور بود که عدم تلاش سیاسى از طرف امام در این دوره، ترس از آن بوده است که مبادا جنیان او را (همانند سعد) بکشند.

البته این بدان معنا نبود که امام از فرصت هاى مناسب براى احقاق حق از دست رفته خود تلاش نکند. آن حضرت در همان مرحله نخست ‏تا چند ماه از بیعت‏ خوددارى کرد. به علاوه در همان روزهاى نخست، دست زن و فرزندان خود را می گرفت و به خانه‏ هاى انصار می رفت تا حق از دست رفته را باز یابد. این اصرار در حدى بود که او را متهم کردند که حریص بر خلافت است. امام فرمود: یکى گفت: پسر ابوطالب! تو بر این کار بسیار آزمندى! گفتم: نه، به خدا سوگند شما آزمندترید، به رسول خدا  دورتر و من به ایشان نزدیکترم.  من حقى که از آنم بود خواستم، و شما نمیگذارید، و مرا از رسیدن به آن باز میدارید.

درباره ارزیابى امام از خلافت‏ سه خلیفه، باید گفت: امام در هیچ زمانى آزاد نبود تا ارزیابى خود را از شیخین بیان نماید. برعکس نسبت‏ به عثمان، هر آنچه که به آن اعتقاد داشت، فرصت‏ بازگو  کردن آن را داشت. دلیل این امر این بود که سپاه او در کوفه، کسانى بودند که جز عده محدودى، شیخین را پذیرفته بودند و امام نمی توانست در جمع آنان در سخن گفتن درباره آنها آزاد باشد. یک بار که فرصتى به دست آمد، به بیان بخشى از رنج هاى خود پرداخت و بلافاصله از ادامه سخن باز ماند و در برابر اصرار ابن عباس به ادامه صحبت فرمود: «تلک شقشقة هدرت‏» ، نه ابن عباس! آنچه شنیدى شعله غم بود که سر کشید. با همه دقتی که امام داشت، در زمان شوراى خلافت، حاضر به پذیرفتن شرط عبدالرحمان بن عوف براى قبول خلافت نشد. ابن عوف شرط کرد: اگر امام بپذیرد تا به سیره شیخین عمل کند حاضر است ‏خلافت را به او واگذار کند، اما امام فرمود: تنها به اجتهاد خود عمل خواهد کرد. این رد آشکارى از امام نسبت‏ به روش و سیره شیخین بود که به اعتقاد امام در قسمتهاى زیادى بر خلاف سیره رسول خدا (ص) و بر پایه اجتهادی نادرست صورت گرفته بود. امام اطاعت ‏خود را نیز از ابوبکر، در امورى دانسته که او از خدا اطاعت می کرده است. سخنان امام در دوره خلافت، و نیز روش برخورد امام با مسائل مختلف نشان مى‏دهد که امام شیوه‏ هاى گذشته را نمی ‏پسندیده است. بعدها معاویه در نامه‏ اى به امام نوشت که تو بر خلفاى پیشین حسد بردی و بر آنها بغض کردى! امام در پاسخ او نوشتند: " پنداشتى که من بد همه خلفا را خواستم و به کین بر آنان برخاستم. اگر چنین است، و سخنت راست است- تو را چه جاى بازخواست است؟ جنایتى بر تو نشده بلکه از تو پوزش خواستند... و گفتى مرا چون شترى، بینى مهار کرده می راندند تا بیعت کنم. به خدا که خواستى نکوهش کنى، ستودى؛ و رسوا سازى، خود را رسوا نمودى. مسلمان را چه نقصان که مظلوم باشد و در دین خود بدگمان؟ یقینش استوار و از دو دلى به کنار؟... و از این که بر عثمان به خاطر برخى بدعتها خُرده مى‏گرفتم، پوزش نمی خواهم .      ادامه دارد...

                    تهیه وتنظیم:ریحانه سادات حسینی




تاریخ : پنج شنبه 93/12/14 | 12:17 عصر | نویسنده : دکتر سیدحسین حسینی | نظر