دکترعبدالکریم سروش
تلقیات سه گانه سروش
وی در ابتدا می گوید:
پس از درگذشت خاتم رسولان، آدمیان در همه چیز حتی (و بالاخّص) در فهم دین به خود وانهاده اند و دیگر هیچ دست آسمانی آنان را پابه پا نمی برد تا شیوه راه رفتن بیاموزند و هیچ ندای آسمانی تفسیر «درست» و نهایی دین را در گوش آنان نمی خواند تا از بدفهمی مصون بمانند. راه دینداری از آن پس، چون راه زندگی، از میان زد و خوردها می گذرد و تکامل خود را نه از دخالت های گاه و بیگاه ماورائی، بل از تنازع و تعاون خِرَدهای وارسته زمینی می گیرد که در نقد و فهم و تحلیل، بی پروا و از تقلید رسته اند. این رهایی از دخالت مستقیم آسمان را شیعیان از دوران غیبت امام مهدی(عج) آغاز می کنند و دیگر مسلمانان، به گفتة اقبال، از هنگام رحلت حضرت محمّد(ص).
به باور دکتر سروش تحولات معرفتی و معیشتی که در عالماتفاق افتاده، ما را وادار میکند که مفهومی نو از خاتمیت ارائه کنیم. علاوه بر این، وی خاتمیت را یک مدعای درون دینی میداند نه برون دینی؛ یعنی معتقد است که نمیتوان با ادلّه عقلی و تجربی حتمیت خاتمیّت رسول اکرم صلی الله علیه و آله را اثبات نمود، بلکه صرفاً می توان با مفروض و مقبول گرفتن اصل مدعا و چون و چرا نکردن در آن، درصدد معقول سازی آن برآمد و نه برهان پردازی بر اثبات.(بسط تجربه نبوی ، ص147)سروش در مقام معقول سازی این آموزه، تطوراتی را در مقام نظر تجربه کرده است. با جست و جو در آثار ایشان میتوان سه نوع تلقّی در باب فلسفه خاتمیت، تبیین کرد. این سه تلقّی بر اساس ترتیب زمانی میان آن ها بیان میگردد.
تلقّی اول
در اولین تلقّی آقای سروش با تکیه بر نظریه قبض و بسط، راز خاتمیت دین اسلام را آن میداند که وحی پیامبر به نحو تفسیر نشده در اختیار مردم قرار گرفته است و تفسیرش با مردم است.( فربه تر از ایدئولوژی ، ص77) وی می گوید: «پیامبر، خاتم النبیین بوده است ولی خاتم الشارحین که نبوده است و ما گرچه دین خاتم داریم، اما فهم خاتم نداریم و گرچه دین کامل داریم، اما معرفت دینی کامل نداریم.( بسط تجربه نبوی، ص 148) وی تأکید می کند که تنها بر اساس نظریه قبض و بسط است که ابدیت و تغییر با همدیگر آشتی می کنند و این گونه راز پایان ناپذیری تفسیر وحی و نحوه ارتباط عقل با دین به وضوح به دست می آید.( قبض و بسط تئوریک شریعت ، ص55)
با این تلقّی، آقای سروش کماکان وحی را زنده و انسان ها را بدان نیازمند می بیند. و همین ، وجه تمایز ایشان با اقبال لاهوری است که خود نیز بدان تصریح کرده است: قول بنده با آنچه که مرحوم اقبال لاهوری گفته است، تفاوت دارد. ظاهرا ایشان طفولیت بشر را سبب حاجت به دین می شمارد، گویی از بشر بالغ رفته رفته رفع حاجت می شود. اما سخن بنده این است که ما با یک تجربه باطنی تفسیر نشده رو به رو هستیم و لذا آن را مستمرا تفسیر می کنیم و لذا مستمرا بر ما وحی می بارد... پس به این معنا باید گفت: "دوام یافتن وحی" راز خاتمیت است؛ چون وحی پیامبر همچنان زنده است و پیامبر همچنان حاضر است، حاجت به پیامبر دیگر نیست.( فربه تر از ایدئولوژی، ص 78)
نقد تلقّی اول: ایشان در این تلقّی ، بر اساس نظریه قبض و بسط، در واقع عقیده دارد که کلمات با ما سخن نمی گویند، بلکه ما هستیم که با آگاهی و پیشینه های ذهنی خویش، الفاظ را به سخن در می آوریم. کلام آن قدر لرزان و از معنا تهی است که فروتنانه با دستاوردهای متحول حس و عقل موافق و همراز می شود و در هر لحظه و هرجا، به شکل و صورتی درمی آید. بر این اساس، وی کلمات قرآنی را تجربه محض پیامبر می داند که هرکس متناسب با ساخت ذهنی و بافت ادراکی خویش، این تجربه را معنابخشیده و درمی یابد. در نقد این سخن باید گفت: این که وحی پیامبر به نحو تفسیر نشده در اختیار مردم قرار گرفته، سخنی ناصواب است. پذیرفتن این مطلب که وحی همان تجربه باطنی است، جای تأمل دارد؛ چرا که وحی در حوزه اسلام، وحی گزاره ای است که از طریق نزول فرشتگان و ابلاغ پیام خدا به رسول صورت می پذیرد. علاوه بر این، نمی توان تردید کرد که پیامبر به هنگام ارائه آن تجربه در قالب الفاظ و کلمات کتاب قرآن، خود به تفسیر آن پرداخته است و تفسیر و فهم او از تجربه باطنی خویش، بهتر و ارجح از هر تفسیر دیگری است. باید از آقای سروش پرسید که آیا اصولاً تجربه بدون تفسیر ممکن است؟ چگونه تجربه مستقیما و بی آن که از شبکه ساخت های منطقی و زبانی بگذرد، به چهره کلمات در می آید؟
وی در تأیید این تلقّی تأکید می کند که با این تلقّی، تداوم و تازگی وحی در ادوار مختلف تضمین می شود. ما نیز بر تداوم وحی و طراوت آن تکیه و تأکید داریم، اما راز خاتمیت آن را این گونه نمی پذیریم که وحی به نحو تفسیر نشده در اختیار ما قرار گرفته و ما با استمداد از عقل و حس به تفسیر مستمر وحی دست می زنیم و از این رهگذر، وحی بی وقفه بر ما می بارد، بلکه معتقدیم از آنجا که تعالیم وحیانی بر فطرت آدمی بنا شده و محتوای شریعت اسلام نسبت به جمیع شئون انسانی جامعیت دارد، از این رو، وحی هیچ گاه کهنه و منسوخ نمی گردد و همیشه تداوم و پویایی دارد و بر حوادث و مسائل زمانه تطبیق می گردد.
.: Weblog Themes By Pichak :.