از انتشار کتابی با این عنوان از نویسنده ای که نمیدانم این روزها به نوشته های آن روزهایش که در سالهای اول انقلاب اسلامی و بحبوحه انقلابی بودن و انقلابی گری نوشته است معتقد است یا نه خبر دارم ، اما خاطرم نیست که آن کتاب را خوانده ام یا نه ، اما یقین دارم که اگر هم خوانده باشم فقط حتما روخوانی بوده و درکی از موضوع و محمل بحث تا این روزها که واپسین روزهای دهه چهلم زندگیم را سپری میکنم و موهای سپیدم آینه عبرتم گردیده نداشته ام ولیکن اکنون شناخت افکار و عقاید و عملکرد " حزب قاعدین زمان " دغدغه جدی این روزهایم شده است ، دغدغه ای که ممکن است بسیاری از باورها و افکارم را دستخوش تحولاتی جدی کند و امیدوارم که دست هدایتگر رب مهربان دستگیر همه کسانی گردد که اندک مجاهده ای در مسیرش میکنند و آنها را به سُبُلی که با چندین تاکید غلیظ هدایت بندگان مجاهدش را به آن راهها وعده داده رهنمون سازد، انشاالله ! و یقین دارم که " ان وعد الله حق"
دوست داشتم برای نوشته ام عنوان دیگری برگزینم که تصادفا با مطالب ناخوانده کتاب مذکور تطبیق یا تضادی را به ذهن متبادر نکند اما واژه بهتری را نیافتم و احساس میکنم که فارغ از محتوای نادانسته کتاب مذکور ، این عنوان بهترین عنوانی بود که میتوانست زبان حال این خفتگان متنسک دیروز و امروز و آینده تاریخ باشد ، کسانی که امام عظیم الشان بارها شکایت خون دلهایش را از دست این جماعت متعبد جاهل و شاید مغرض به خداوند متعال و مردم عزیز عرضه کرد و فرمود" خون دلی که این پدر پیرتان از دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها وسختیهای دیگران نخورده است " ، این جمله ای نیست که امروز یک جناح سیاسی بوسیله آن جناح سیاسی مقابلش را در صف نیروهای انقلابی بکوبد ، این عرض شکایت بنیانگذار انقلاب از جماعتی است که ذره ای به اندازه پرکاهی قدم برای انقلاب اسلامی بر نداشته اند و صادقانه میگویم که امروز بعد از اتفاقاتی که در جریان آن هستید من تازه دارم ذره ای از عظمت مصیبتی که بر آن عزیز سفر کرده رفته است را درک میکنم و میفهمم که دشمنیهای آمریکا و اسراییل و صدام و اذنابش و منافقین امام را به اندازه دشمنیهای این جماعت پیر نکرد . به دلایل مختلف وقتم محدود است و فرصتی برای نوشتن بقیه مطالبم ندارم اما بازخوانی فرازی از منشور روحانیت حضرت امام که شاید یکی از آخرین نوشته های ایشان باشد و یا حتی بعد از وصیتنامه شان هم نوشته باشد برای خود من این روزها پیامهایی دارد که شاید اگر در این مسیر نمیافتادم عمر دنیایی ام توان درک این موضوع را به من نمیداد . خواهش میکنم فکر نکنید جوگیر شده ام ، من همان اهل تدبیر و امید و اعتدال دیروزم اما احساس میکنم خطری که انقلاب را تهدید میکند از ناحیه دیگریست ، دوست دارم شما هم با من روایت امام خمینی را از این حزب قاعدین زمان بازخوانی کنیم تا انشاالله به توفیق الهی بقیه حرفم را در نوشته بعدیم بزنم ، باز هم از اینکه مثل همیشه حوصله میکنید سپاسگزارم و این روزها به دعایتان بسیار محتاج .
استکبار وقتى که از نابودى مطلق روحانیت و حوزه ها مأیوس شد، دو راه براى ضربه زدن انتخاب نمود؛ یکى راه ارعاب و زور و دیگرى راه خدعه و نفوذ در قرن معاصر. وقتى حربه ارعاب و تهدید چندان کارگر نشد، راههاى نفوذ تقویت گردید. اولین و مهمترین حرکت، القاى شعار جدایى دین از سیاست است که متأسفانه این حربه در حوزه و روحانیت تا اندازه اى کارگر شده است تا جایى که دخالت در سیاست دون شأن فقیه و ورود در معرکه سیاسیون تهمت وابستگى به اجانب را به همراه مى آورد؛ یقیناً روحانیون مجاهد از نفوذ بیشتر زخم برداشته اند. گمان نکنید که تهمت وابستگى و افتراى بىدینى را تنها اغیار به روحانیت زده است، هرگز؛ ضربات روحانیت ناآگاه و آگاه وابسته، به مراتب کاریتر از اغیار بوده و هست.
در شروع مبارزات اسلامى اگر مىخواستى بگویى شاه خائن است، بلافاصله جواب مى شنیدى که شاه شیعه است! عده اى مقدس نماى واپسگرا همه چیز را حرام مى دانستند و هیچکس قدرت این را نداشت که در مقابل آنها قد علم کند. خون دلى که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختیهاى دیگران نخورده است. وقتى شعار جدایى دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احکام فردى و عبادى شد و قهراً فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و در سیاست [و] حکومت دخالت نماید، حماقت روحانى در معاشرت با مردم فضیلت شد. به زعم بعض افراد، روحانیت زمانى قابل احترام و تکریم بود که حماقت از سراپاى وجودش ببارد و الاّ عالم سیّاس و روحانى کاردان و زیرک، کاسه اى زیر نیم کاسه داشت. و این از مسائل رایج حوزه ها بود که هر کس کج راه مى رفت متدینتر بود. یاد گرفتن زبان خارجى، کفر و فلسفه و عرفان، گناه و شرک بشمار مىرفت. در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفى از کوزه اى آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه مى گفتم. تردیدى ندارم اگر همین روند ادامه مىیافت، وضع روحانیت و حوزه ها، وضع کلیساهاى قرون وسطى مى شد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان و مجد واقعى حوزه ها را حفظ نمود.
علماى دین باور در همین حوزه ها تربیت شدند و صفوف خویش را از دیگران جدا کردند. قیام بزرگ اسلامى مان نشأت گرفته از همین بارقه است. البته هنوز حوزه ها به هر دو تفکر آمیخته اند و باید مراقب بود که تفکر جدایى دین از سیاست از لایه هاى تفکر اهل جمود به طلاب جوان سرایت نکند و یکى از مسائلى که باید براى طلاب جوان ترسیم شود، همین قضیه است که چگونه در دوران وانفساى نفوذ مقدسین نافهم و ساده لوحان بیسواد، عده اى کمر همت بسته اند و براى نجات اسلام و حوزه و روحانیت از جان و آبرو سرمایه گذاشته اند. اوضاع مثل امروز نبود، هر کس صد در صد معتقد به مبارزه نبود زیر فشارها و تهدیدهاى مقدس نماها از میدان به در مى رفت؛ ترویج تفکر «شاه سایه خداست» و یا با گوشت و پوست نمى توان در مقابل توپ و تانک ایستاد و اینکه ما مکلف به جهاد و مبارزه نیستیم و یا جواب خون مقتولین را چه کسى مى دهد و از همه شکننده تر، شعار گمراه کننده حکومت قبل از ظهور امام زمان ـ علیه السلام ـ باطل است و هزاران «إن قُلت» دیگر، مشکلات بزرگ و جانفرسایى بودند که نمى شد با نصیحت و مبارزه منفى و تبلیغات جلوى آنها را گرفت؛ تنها راه حل، مبارزه و ایثار خون بود که خداوند وسیله اش را آماده نمود. علما و روحانیت متعهد سینه را براى مقابله با هر تیر زهرآگینى که به طرف اسلام شلیک مى شد آماده نمودند و به مسلخ عشق آمدند. اولین و مهمترین فصل خونین مبارزه در عاشوراى 15 خرداد رقم خورد. در 15 خرداد 42 مقابله با گلوله تفنگ و مسلسل شاه نبود که اگر تنها این بود مقابله را آسان مى نمود. بلکه علاوه بر آن از داخل جبهه خودى گلوله حیله و مقدس مآبى و تحجر بود؛ گلوله زخم زبان و نفاق و دورویى بود که هزار بار بیشتر از باروت و سرب، جگر و جان را مى سوخت و مى درید. در آن زمان روزى نبود که حادثه اى نباشد، ایادى پنهان و آشکار امریکا و شاه به شایعات و تهمتها متوسل شدند حتى نسبت تارک الصلوة و کمونیست و عامل انگلیس به افرادى که هدایت مبارزه را به عهده داشتند مى دادند. واقعاً روحانیت اصیل در تنهایى و اسارت خون مى گریست که چگونه امریکا و نوکرش پهلوى مىخواهند ریشه دیانت و اسلام را برکنند و عده اى روحانى مقدس نماى ناآگاه یا بازى خورده و عده اى وابسته که چهره شان بعد از پیروزى روشن گشت، مسیر این خیانت بزرگ را هموار مى نمودند.
آنقدر که اسلام از این مقدسین روحانى نما ضربه خورده است، از هیچ قشر دیگر نخورده است و نمونه بارز آن مظلومیت و غربت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ که در تاریخ روشن است. بگذارم و بگذرم و ذائقه ها را بیش از این تلخ نکنم. ولى طلاب جوان باید بدانند که پرونده تفکر این گروه همچنان باز است و شیوه مقدس مآبى و دین فروشى عوض شده است. شکست خوردگان دیروز، سیاست بازان امروز شده اند. آنها که به خود اجازه ورود در امور سیاست را نمى دادند، پشتیبان کسانى شدند که تا براندازى نظام و کودتا جلو رفته بودند. غائله قم و تبریز با هماهنگى چپیها و سلطنت طلبان و تجزیه طلبان کردستان تنها یک نمونه است که مى توانیم ابراز کنیم که در آن حادثه ناکام شدند ولى دست برنداشتند و از کودتاى نوژه سر در آوردند، باز خدا رسوایشان ساخت. دستهاى دیگر از روحانى نماهایى که قبل از انقلاب دین را از سیاست جدا مىدانستند و سر به آستانه دربار مى ساییدند، یکمرتبه متدین شده و به روحانیون عزیز و شریفى که براى اسلام آنهمه زجر و آوارگى و زندان و تبعید کشیدند تهمت وهابیت و بدتر از وهابیت زدند. دیروز مقدس نماهاى بیشعور مىگفتند دین از سیاست جداست و مبارزه با شاه حرام است، امروز مىگویند مسئولین نظام کمونیست شده اند! تا دیروز مشروب فروشى و فساد و فحشا و فسق و حکومت ظالمان براى ظهور امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ را مفید و راهگشا مى دانستند، امروز از اینکه در گوشه اى خلاف شرعى که هرگز خواست مسئولین نیست رخ مىدهد، فریاد «وا اسلاما» سر مىدهند! دیروز «حجتیه اى»ها مبارزه را حرام کرده بودند و در بحبوحه مبارزات تمام تلاش خود را نمودند تا اعتصاب چراغانى نیمه شعبان را به نفع شاه بشکنند، امروز انقلابیتر از انقلابیون شدها ند! «ولایتى»هاى دیروز که در سکوت و تحجر خود آبروى اسلام و مسلمین را ریختها ند، و در عمل پشت پیامبر و اهل بیت عصمت و طهارت را شکستها ند و عنوان ولایت برایشان جز تکسب و تعیش نبوده است، امروز خود را بانى و وارث ولایت نموده و حسرت ولایت دوران شاه را مى خورند! راستى اتهام امریکایى و روسى و التقاطى، اتهام حلال کردن حرامها و حرام کردن حلالها، اتهام کشتن زنان آبستن و حِلیّت قمار و موسیقى از چه کسانى صادر مى شود؟ از آدمهاى لامذهب یا از مقدس نماهاى متحجر و بیشعور؟! فریاد تحریم نبرد با دشمنان خدا و به سخره گرفتن فرهنگ شهادت و شهیدان و اظهار طعنها و کنایه ها نسبت به مشروعیت نظام کار کیست؟ کار عوام یا خواص؟ خواص از چه گروهى؟ از به ظاهر معممین یا غیر آن؟ بگذریم که حرف بسیار است. همه اینها نتیجه نفوذ بیگانگان در جایگاه و در فرهنگ حوزه هاست، و برخورد واقعى هم با این خطرات بسیار مشکل و پیچیده است
.: Weblog Themes By Pichak :.