شاید بتوان در پاسخ شما چنین گفت که وقتی پای اصل دین در میان است منافع و حتی حقوق شخصی جایگاهی ندارد. چنان که فرمایش امیرمؤمنان -ع- را آوردم. یادآوری میکنم که گر چه ما از حیات پربار امام حسین -ع- فقط حدود هفت ماه را -یعنی از نیمه ماه رجب که معاویه مرد و یزید زمام امور را به دست گرفت تا اربعین شهادت آن حضرت- میدانیم و ارج مینهیم اما امام حسین در طول حیات سیاسی خود -چه آن هنگام که فرزندی مطیع در دوران سکوت پدر بزرگوارش در قبال تحولات سیاسی آن زمان بود و چه آن هنگام که فرماندهی دلاور در عهد خلافت پدر بزرگوارش بود و چه آن زمان که مشاوری امین و صادق برای برادر گرامیش بود و چه آن زمان که خود امامت و زعامت معنوی امت را در عهد معاویه بر عهده داشت- چنان که خود آن حضرت و دیگر تحلیلگران گفته اند و آورده اند ، علت این که آن حضرت به مانند برادرش هیچ اقدامی در سرنگونی حکومت معاویه و به دست گرفتن حکومت انجام ندادند ، این بود که گر چه تحریفاتی در روند حکومت و حاکمیت دینی از طرف متولیان امر حکومت اسلامی صورت گرفته بود اما این تحریفات و حتی تغییرات تا بدانجا نبود که به اساس دین آسیب بزند و تا وقتی که دین آسیب جدی نمیدید امام بر خود فرض نمیدید که دست به شمشیر و قیام بزند ، چنان که نزد. بنابر این باید برای این مقوله جایگاهی قائل شد.
دیگر آن که چنان که بارها گفته شده است ما شیعیان برای ائمه خود سه شأن را قائلیم که پائینترینش تصدی حکومت ظاهری دنیوی بر مردمان آن هم در صورت تمایل و خواست خود مردم - ارجاع میدهم به فرمایش امیرمؤمنان(ع) که لولا حضور الحاضر و قیام الحجة و نیز استناد امام حسین(ع) به نامه ها و درخواستها و خواهشهای مردم کوفه و اجابت دعوت آنان - است. آنچه که در درجه اول از شأن و اهمیت است ولایت معنوی ایشان است که در حقیقت این شأن بیشتر مطمح نظر بوده و کسی هم از مسلمانان با آن مخالفتی نداشته و دربست آن را پذیرفته بودند. و این همان منصبی است که دست بشر از آن کوتاه است و نمیتواند در آن دخالتی داشته و دخل و تصرفی کند. دیگر ولایت علمی و مرجعیت دینی است که از قضا این منصب را هم همه مسلمین پذیرفته بودند و از باب اهل البیت أدری بما فی البیت در مراجعات خود این بزرگواران را شایسته ترین افراد در زمان حیات و زعامت خود میدانستند و به ایشان مراجعه میکردند ، گر چه رویکرد سیاسی و اجتماعیشان متفاوت بود. اما در باب مقوله سوم یعنی تصدی اداره امور سیاسی و اجتماعی و رتق و فتق امور بین ما و شیعیان تفاوت نگرش دیده میشود که نمیتوان این را نقطه مرکزی تبیین نور و ظلمت تلقی کرد. اول بدان دلیل که ما نباید آن دو جایگاه اول را که بسیار پر اهمیت تر از این جایگاه سوم است ، نادیده بگیریم و دیگر آن که نباید فراموش کنیم که شیعه -یعنی کسانی که امام علی(ع) را امام پس از پیامبر و جانشین ایشان در جایگاه معنوی و سپس علمی و بعد خلافت ظاهری مبدانند- خود بر سه دسته است که زیدیه -یعنی آنان که از امام باقر به سمت زید ورغلتیدند- معتقدند گر چه ابوبکر و عمر خطا کردند که حق امام علی را تصاحب کردند اما از باب جواز تقدم مفضول بر فاضل و بلکه افضل این جایز بوده و غصب تلقی نمیشود. فراموش نکنیم که زید همان است که در مقوله امامت با برادر خود امام باقر بحث و جدل داشت و قیام به سیف را از ارکان امامت میدانست و او همان است که عنوان رحم الله عمّی زید را پس از کشته شدنش از برادر زاده اش -امام صادق(ع)- گرفته است. حال این سؤال باید پاسخ داده شود که ما از کدامین زاویه به مطلب مینگریم؟ این دیگر دعوای شیعه و سنی نیست که بخواهیم در نص قرآنی خدشه و جدل کنیم بلکه اختلافی است که بین خود گروه شیعیان وجود دارد.
باز تکرار میکنم همان نکته کلیدی را -که شما آن را احساسی دانسته اید- که فکر نمیکنید همین چنین نگرشی خود خروج از نور و ورود در ظلمت تاریک اندیشانه نسبت به یک جریان که در طول تاریخ تداوم پیدا کرده است ، نیست؟ و آیا نباید این نگرش را اصلاح کرد؟ و البته کسی در محوریت نور بودن خدا و در امتداد او پیامبر(ص) و سپس علی(ع) و فرزندانش تردید ندارد اما آیا نباید نوع نگاه به این مقوله تغییر یابد تا هم سعه وجودی به این بزرگواران داده شود و هم این گرامیان را از این ضیق جایگاه رهایی بخشیم و در دایره تنگ نگاه مضیّق خود گرفتارشان نکنیم و آن را هم به ریش باور اعتقادی و تبیین و تفسیر آیت قرآنی و اساس دین نبندیم؟!!!
.: Weblog Themes By Pichak :.