آیا عمر بن خطاب در نهم ربیع الأول به قتل رسیده است؟
تذکر: این نوشتار سابق بر این، در چنین روزهائی در همین وبلاگ بازنشر شده بود؛ اما به دلیل درگیر بودن مردمان جامعه ما با این مقوله مجدداً با اضافاتی اندک تقدیم می گردد.
مقدمه:
1 - روز نهم ربیع الأول ، روز آغاز ولایت و امامت امام دوازدهم(عج) است.
2 - روایاتی وارد شده است که مردم را در این روز تشویق به خجسته و میمون داشتن این روز و تبریک آن به یکدیگر و نوپوشی و ... کرده است.
{مرحوم علامه مجلسی در بحارالانوار مینویسد: قَالَ إبراهِیمُ بنُ عَلِیٍّ الکَفعَمِی فِی سِیاقِ أعمالِ شَهرِ رَبیعِ الأوَّلِ أنّه رَوَى صَاحِبُ مَسَارِّ الشِّیعَةِ أَنَّهُ مَنْ أَنْفَقَ فِی الْیَوْمِ التَّاسِعِ مِنْهُ شَیْئاً غُفِرَ لَهُ، وَ یُسْتَحَبُّ فِیهِ إِطْعَامُ الْإِخْوَانِ وَ تَطْیِیبُهُمْ وَ التَّوْسِعَةُ فِی النَّفَقَةِ، وَ لُبْسُ الْجَدِیدِ، وَ الشُّکْرُ وَ الْعِبَادَةُ، وَ هُوَ یَوْمُ نَفْیِ الْهُمُومِ، وَ رُوِیَ أَنَّهُ لَیْسَ فِیهِ صَوْم. (بحارالأنوار، ج 31، ص 119)
ترجمه: شیخ ابراهیم بن علیّ کفعمی (در کتاب مصباح) گفته است: صاحب کتاب مسارالشیعة (یعنی شیخ مفید) روایت کرده است که هر که در روز نهم ماه ربیع الاول چیزی انفاق کند، حق تعالی گناهان او را بیامرزد. و در این روز اطعام برادران مؤمن و خوشبو گردانیدن ایشان و توسعه دادن بر عیال خود و دیگران و پوشیدن جامههای نو و شکر و عبادت حق تعالی مستحبّ است. این روز، روز برطرف شدن غمهاست. و روزِ روزه داشتن نیست. (زادالمعاد، ص 411)}
حال سؤالی که در اینجا مطرح است، این است که علاوه بر مقام ولایت و آغاز امامت حضرت حجت(عج)، آیا مناسبت دیگری نظیر حادثه قتل خلیفه ثانی نیز در این روز اتفاق افتاده است یا خیر؟ و در هر صورت آیا دعوت به خوشحالی مردم در این روز از باب آغاز امامت حجت ثانی عشر(عج) -که از زمان پیامبر(ص) در بین مردم داستانش و غیبتش و ظهورش و دادگستری اش زبان به زبان می چرخیده و از مسلمات روائی و عرفی بین همه مسلمانان بوده است - می باشد یا به دلایل دیگر نظیر به قتل رسیدن خلیفه دوم؟
پاسخ:
روز نهم ربیع الأول در بین عوام شیعه از دیرباز به عنوان روز قتل عمر بن خطاب تلقی و آن را به عنوان عید الزهراء گرامی میداشتند و حتی برخی که دین را جز ظاهر و پوسته نمی بینند و نمی دانند، برای ارتکاب برخی معاصی به حدیث رُفِعَ القلم (عن أبی عبدالله-ع- قال: قال رسول الله-ص- رُفِع عن امّتی تِسعةٌ: الخطأ و النسیان و ما اُکرِهوا علیه و مالایعلمون و مالایُطیقون و مااضطُرّوا علیه و الحسد و الطَیَرة و التفکر فی الوسوسة فی الخلق مالم ینطق بشفةٍ = امام صادق فرمود: رسول خدا فرمودند: از امت من 9چیز برداشته شده است: خطا و فراموشی و آن چه بر آن اکراه شوند و آن چه نمی دانند و و آن چه توان آن را ندارند و آن چه بدان مضطرّ شده اند و حسد و فال بد و وسوسه در آفرینش، تا زمانی که بر زبان نیاید. خصال شیخ صدوق، ج2 ، ص184) متمسک شده و بر این باورند که در این روز قلم (سخط) الهی از شیعیان برداشته شده تا هر امر خطا و خلافی از آنان به بهانه عیدالزهرا و قتل عمر بن خطاب که موجب شادی دل حضرت زهرا(س) شده است، سر بزند!!! ناگفته نماند که چنین چیزی - رفع قلم بدون اقتضای موارد نه گانه مطرح در مباحث اصولی و کلامی - حتی برای پیامبر هم تجویز نشده است چه برسد به سایرین. حال چگونه این جماعت چنین باور مزخرف و موهنی را ترویج می کنند؟ فقط از عوامان و عوام زدگان و متولیانی که حیات و بقا و تداومشان در عوامفریبی در سایه دین و مذهب است، بر می آید. به هر حال چنین کسانی معتقدند در این روز عمر بن خطاب به دست ابولؤلؤ (فیروز)؛ غلام ایرانی (اهل فین کاشان!) کشته شده است. اما این تمام واقعیت نیست.
عمر بن خطاب، چنان که مصادرش می آید، در 25 یا 26 یا 27 یا 29 ذیحجه سال 23 هجری به قتل رسیده است. و آن که در نهم ربیع الأول (سال 66هجری) کشته شده است، چنان که علامه مجلسی میگوید، عمر بن سعد است که پس از قیام مختار و به دست یکی از سربازان مختار کشته شد. (زادالمعاد، ص412)
تفصیل مطلب
اهل سنّت و مورّخین آنها و بعضی از علمای شیعه، تاریخ مرگ عمر بن خطاب را در اواخر ماه ذیالحجّة گزارش نموده اند که به بعضی از آنها اشاره میشود.
مسعودی (م346ه) در مُرُوج الذّهب مینویسد: أبولؤلؤ فیروز، غلام مغیرة بن شعبة، روز چهارشنبه، 4 روز مانده به پایان ماه ذیالحجّة، در سال 23 هجری، عمر بن خطّاب را در نماز صبح و در سن 63 سالگی به قتل رساند. (ج 2، ص 304)
شیخ مفید (م413ه) در مَسارالشیعة روز بیست و ششم ذیالحجّة را روز ترور عمر بن خطاب؛ و روز بیست و نهم این ماه را روز مرگ وی گزارش میکند. (ص 42)
ابن عبدالبرّ در الاستیعاب، قتل عمر بن خطاب را در سه روز یا چهار روز مانده به پایان ذیالحجّة گزارش میکند. وی به نقل از زُهری نقل می کند که صُهَیب (غلام عمر) کسی بود که بر عمر بن خطاب نماز خواند. (ج 3، ص 1152 و1157)
سیّد بن طاووس (م664ه) در اقبالالاعمال مینویسد: در روز بیست و ششم ذیالحجّة، دشمن اهل بیت پیامبر صلّیاللهعلیهوآله کشته شد. (ص 861)
مرحوم شیخ بهایی در توضیح المقاصد مینویسد: در روز بیست و ششم ماه ذیالحجة، ابولؤلؤ، عمر بن خطاب را ترور کرد و در بیست و نهم ذیالحجة سال 23، عمر کشته شد. (ص 545)
شیخ ابراهیم کفعمی در مصباح مینویسد: عمر بن خطاب در بیست و هفتم ذیالحجة ترور شد و هر کس بپندارد که وی در روز نهم ربیع الأول کشته شده است، به خطا رفته است. (ص 515)
وی در ذیل اعمال ماه ربیع الاول میگوید: نویسنده کتاب مسارالشیعة (مرحوم شیخ مفید) روایت میکند که «... اکثر مردم شیعه این گونه میپندارند که در این روز (نهم ماه ربیع الأول)، عمر بن خطّاب به قتل رسیده است، در حالی که این سخن، صحیح نیست.» محمّد بن ادریس حلّی در کتاب سرائر مینویسد: «هر کس این چنین بپندارد که عمر در نهم ربیع به قتل رسیده است، به اجماع مورّخین اشتباه کرده است.» مرحوم شیخ مفید در کتاب تاریخی خود اینچنین میگوید: «عمر بن خطاب در روز دوشنبه، چهار شب مانده به پایان ماه ذیالحجّة سال 23 هجری کشته شد.» و صاحبان کتابهای الغرّة، معجم، طبقات، مسار الشیعة و اقبال الأعمال و بلکه شیعه و اهل سنّت بر این قول تاریخی، اجماع دارند. (مصباح کفعمی، ص 510-511 ؛ بحارالأنوار، ج 31، ص 119)
شیخ عباس قمی نیز در وقایع الایّام مینویسد: در روز بیست و نهم ماه ذی الحجه، سنه23، عمر بن خطاب وفات کرد، و صُهَیب رومی بر وی نماز گذاشت. (ص 133) وی در کتاب تتمة المنتهی چنین میگوید: عمر بن الخطّاب ... موافق تواریخ ، مقتل او در روز چهارشنبه 26ذیحجه سال23 هجری به دست فیروز غلام مغیرة بن شعبة معروف به أبولؤلؤه واقع شد. (ص25)
آن چه گفته آمد و نیز منابع ذیل الذکر دلالت بر این دارند که اگر بنا است در چنین روزی عیدالزهراء اقامه شود، باید بابت آغاز ولایت و امامت امام منتظَر(عج) و در درجه دوم بابت کشته شدن عمر بن سعد ملعون اقامه کرد (نه عمر بن خطاب که هیچ مناسبتی با این روز ندارد.) هر چند به نظر میرسد شیعیان برای دلخوش بودن، عمر بن سعد را تبدیل به عمر بن خطاب کرده اند و جالب این که حتی علما هم که دستی بر تاریخ و حقیقت مطلب دارند، بعضاً خود نیز عوامی گریشان گل میکند و خود میداندار و معرکه گیر این قبیل محافل و مجالس میشوند.
به سایر منابع دقت کنید:
الفتوح ابن أعثم کوفی:246 ؛
اُسدُالغابّه 4: 145؛
تاریخ ابن خلدون 539:1 ؛
خلفای راشدین در کلام پیامبر اسلام ، ص65 ؛
تاریخ یعقوبی110:2 ؛
بحار الأنوار علامه مجلسی113:13 و 529:92 ؛
حیاة الإمام حسن بن علی226:1 ؛
دائرةالمعارف تاریخی147:1
با این اوصاف هستند برخی کسانی که به واسطه برخی گزارشها و روایات قائل به قتل عمر بن خطاب در روز نهم ربیع الأول هستند. و ما ذیلاً به آن اشاره میکنیم:
سید بن طاووس با آن که خود قائل به قتل عمر در اواخر ذیحجه است اما در جای دیگر کتاب اقبال الأعمال و با تکیه بر روایتی منقول از شیخ صدوق و به گفته وی، نهم ربیع الأول را روز قتل عمر اعلام کرده است. گر چه سید اذعان دارد که روایتی که شیخ صدوق آورده است در تتبعات انجام شده در هیچ مدرک معتبر دیگری یافت نشده است. وی مینویسد:
ابوجعفر بن بابَوَیه(شیخ صدوق) روایت کرده است که دشمن اهل البیت(یعنی عمر بن خطاب) در نهم ربیع الأوّل به قتل رسیده است. حدیثی که ابن بابویه از حضرت صادق علیهالسلام نقل کرده است، حاکی از آن است که قتل آن دشمن، در روز نهم ربیع الأوّل رخ داده است. (بحارالأنوار، ج 31، ص 131-132به نقل از اقبال الاعمال)
با این وصف ایشان در ادامه مینویسد: ... امّا من با وجود آن که در کتب مختلف تفحّص نمودم، تاکنون روایتی که موافق با روایتی باشد که ابن بابویه نقل کرده و من بتوانم به آن اعتماد نمایم، نیافتهام. (اقبال الاعمال، ص 76 ؛ بحارالأنوار، ج 98، ص 355-356 به نقل از اقبال الاعمال)
لطیفه ظریفه: به نظر میرسد باب تغییرات و بلکه تحریفات در تاریخ، در آثار مورخان و مفسران شیعه، بیشتر از زمانی رو به فزونی گذاشته و در آثار و تألیفات و کتب مورخان و مفسران شیعه خودنمائی کرده است که شیعه پس از یورش مغولان و انقراض حکومت سنی مذهب عباسیان آن هم پس از قریب به 524 سال زمامداری، مجال یافته است تا هر آن چه را که به صورت بغض فرو خفته و فرو خورده در سینه دارد از رَطب و یابِس و از صحیح و سقیم و از درست و نادرست همه را بر روی دوری بیاورد تا اگر باز زمانه بر علیه شیعه شد، حداقل از فرصت پیش آمده بهترین و بالاترین استفاده را برده باشد. جالب است که بدانیم تحریفات عمیق در قضیه کربلا نیز از قرن هفتم آغاز شده است و داستانهای دیگر که به افسانه میزند و یا با اندک کنکاشی غیر واقعی بودنش عیان میشود نیز از این قرن استارت خورده است. به هر روی در مبحث حاضر نیز به نظر میرسد - کما این که شواهد چنین نشان میدهند - داستان از همین قرار باشد. سید بن طاووس ادعا میکند روایتی را از صدوق دیده (و البته اصل و متن حدیث را در اقبال نمی آورد) و با آن که خود میگوید من روایتی دال بر تأیید روایت مذکور نیافتم، با این حال همین دستمایه میشود تا دیگران و بعدیها این را مفروض و مسلم بگیرند و روز نهم ربیع الأول را قطعی تلقی کنند. و جالب آن که پیروی از عوام، به مانند فقه ما، در مسائل تاریخی نیز رخنه کرده است و شهرت در بین مردم و عوام یکی از مبانی باور مورخ ما (که باید تتبع در منابع باشد)، واقع میشود!!! به این جملات دقت کنید:
صاحب جواهر الکلام مینویسد:
صاحب مصابیح گفته است: مشهور بین علمای ما و علمای عامّه آن است که مرگ عمر بن خطاب در بیست و ششم یا بیست و هفتم ذی الحجّة اتفاق افتاده است، امّا من میگویم: هم اکنون بین شیعه معروف است که مرگ عمر در نهم ربیع الأول واقع شده است. (جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج 5، ص 43-44)
مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در المراقبات مینویسد:
در میان شیعیان نیز این روز (نهم ربیع الأول) به همین مطلب (روز قتل عمر بن خطاب) مشهور شده است.
مرحوم علامه مجلسی در زادالمعاد مینویسد:
مشهور میان فریقین آن است که قتل وی در روز بیست و ششم ماه ذیالحجّة واقع شده و بعضی بیست و هفتم نیز گفتهاند، و مستند این دو قول، نقل مورّخان است. و از کتب معتبره(!) چنان معلوم میشود که چنانچه الحال میان عوام شیعه مشهور آن است، قتل او در نهم ماه ربیعالاول واقع شده است. (زادالمعاد، ص 404)
مرحوم میرزا عبدالله اصفهانی افندی در کتاب تحفه فیروزیه شجاعیه می نویسد:
در زمانهای سابق نیز متعارف در میان شیعیان، عید بابا شجاع الدین(عنوانی که بر أبولؤلؤ گذاشته اند.) همین روز (نهم ربیع الأول) بوده است. (مقالات تاریخی، دفتر هفتم، گزارش کتاب تحفه فیروزیه شجاعیه، ص 80-81)
وی سپس با نادیده گرفتن اصلی اساسی در رویکردهای تاریخی (تقدم اعتماد بر منابع متقدم) و احتمالاً صرفاً جهت اثبات نظر خود و هم نظرانش، حاضر میشود امثال شیخ مفید و سید بن طاووس را مورد ملاطفت ادبی قرار دهد! ( مقالات تاریخی، دفتر هفتم، گزارش کتاب تحفه فیروزیه شجاعیه، ص73 و 82) دقت کنید:
جمعی از شیعیان نادان اولاً، حتی بعضی از اکابر علما و دانایان شیعیان ثانیاً، که اکتفا به مطالعه همین کتابهای سنیان که متداول و مشهور فیما بین الفریقین بوده، مینمودهاند، آنها نیز، مِن حَیثُ لایَشعُر، اذعان به صدق این قول ایشان کرده، بدون آن که مطّلع بر حقیقت حال شده، مراجعت به کتب معتبره خودشان و احادیث جلیله علمای شیعیان نمایند، آن را در کتابهای خود آوردهاند. (مقالات تاریخی، دفتر هفتم، گزارش کتاب تحفه فیروزیه شجاعیه، ص 32-33)
مرحوم ابن ادریس حلی که از نوادگان شیخ طوسی است، پس از آن که نزدیک به دو قرن فقهای ما چشم بسته به هر آن چه که شیخ طوسی گفته است، به اعتبار و به احترام این که شیخ طوسی گفته و شاید هم به دلیل آن که از مخالفت با وی خوف داشتند، اعتماد و اکتفا کرده و نظر مخالفی نمی دادند، خطاب به آنها میگوید: آنها فقیه نیستند بلکه (هُم المقلِّدَه) مقلدینی هستند که عنوان فقیه و مجتهد را یدک می کشند. فقیهی که نتواند از خود استقلال رأی و استدلال در مبانی داشته باشد که نمیتوان نامش را فقیه گذاشت. این تازه پیروی فقها از شخصیتی نظیر شیخ طوسی است. حساب عالمان و فقیهانی که از عوام پیروی می کنند که دیگر ناگفته واویلا است!
سخن پایانی
به هر تقدیر ، به نظر میرسد از هنگامی (پس از شهادت اباعبدالله الحسین-ع-) که تفکر شیعی، به نوعی رویکرد صوفیانه و قدسی مآبانه پیدا کرده است (چنان که در کتاب مکتب در فرایند تکامل به صراحت بدان اذعان شده است.) و در این راستا از هر تمهیدی جهت تقدیس پیشوایان و سپس ترتیب مناسک در تعظیم شعائر، کوتاهی نشده است، ما شاهد این قبیل امور هستیم.
نکته دیگر آن که هر آن چه ما از غلظت مناسک مشاهده میکنیم، از توبره علمای اخباری مسلک ما بیرون می آید. که صرفاً به ظاهر روایات، آن هم با خوشبینی مفرط (اگر ملاحظه کنید میبینید که مثلاً شیخ صدوق یا علامه مجلسی یا محدث نوری یا شیخ عباس قمی یا هر محدث یا مورخی که رویکرد اخباری داشته و در تتبعات خود نمیخواهد بر اثر باور فکری خود، زحمت بررسی بدهد و با خوشبینی به روایات به ویژه موافق طبع و باور و نظر خود، نگاه میکند، در آثار خود فراوان از این واژگان استفاده میکند: و در روایتی معتبر، و به سند معتبر یا موثق یا صحیح ... {اساساً این عنوان که در بین ما متداول شده که بدون تحقیق و تفحص صرفاً با شنیدن از یک نفر که ما به او اعتماد داریم، میگوئیم خبر موثق، از همین جاها سرچشمه گرفته است و اگر ریشه یابی کنید میبینید که عالمان جلیل القدر ما نیز به دلیل همان روحیه لری و دهاتی خود (به فرمایش شهید مطهری) با اندک اعتمادی به گفته دیگری بر اساس آن مطلبی را تلقی به صحّت کرده و آن را مبنای یک عمل یا تأیید یک حادثه قرار داده اند. مثلاً در همین مطلب فوق الذکر سید بن طاووس روایتی را از شیخ صدوق دیده بوده و بعد دیگر روایتی دیگر و مؤیدی دیگر هم نتوانسته برای آن بیابد و در ذکر روایت هم مدرکی ارائه نکرده و بلکه او به نقل صدوق صرفاً به واسطه دیدن این روایت بسنده کرده و دیگران هم به نقل سید بن طاووس چشم بسته اعتماد کرده اند.} زهی خیالات خوش و حاشا به عناوینی که به این بزرگواران اعطا میشود.) اکتفا کرده و برای دیگران تجویز می کنند. ما نیز که فکر می کنیم مسلمانی و بندگی به همین است که صُمًّ(گوش بسته) بُکمً(دهان بسته) عُمیً(چشم بسته) هر آن چه را که بزرگان از رَطب و یابس میگویند بدون تحقیق، بدون کاوش، بدون این که احساس کنیم آیا این واقعاً نیاز حقیقی و واقعی ما در زندگی است یا خیر؟ خود را دربست در اختیار چنین روندی و جریانی و تفکری قرار میدهیم. و حقیقتاً مشکل حقیقی و واقعی، تبعیت کورکورانه ما به ویژه از اموری است که هیچ اولویت فکری و مبنائی ندارد، ولی آن قدر تبلیغ کرده اند که جزو مسلّمات و ارکان اعتقادی ما قلمداد شده است. در حالی که قرآن به صراحت در آیاتی چند، تبعیت کورکورانه از آباء و اجداد را نهی و مذمت کرده است.
از خداوند که عالم بر همه امور است ، توفیق وقوف بر حقایق امور را خواهانیم. (آمین)
.: Weblog Themes By Pichak :.