سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پرده اول:
پس چون راه نجات از هر طرف بر معاویه بسته شد و مهلت خود را در چاره جویى اندک دید، فرمان داد هر قرآن که در سپاهیان بوده و هر جزوه و دفتر که صورت مجلد داشت و شبیهبه قرآن مى نمود بر سر نیزه ها نموده و قرآنی را که از مسجد دمشق آورده بودند و بسیار حجیم بود پیشاپیش دیگر قرآن ها بر سر دست برداشته فریاد برآوردند  :

که اى مردم این قرآن خدا و فرقان الله است که بهترین نزدیک کننده و نیک ترین جداکننده می باشد و تا این کتاب در میان ماست چگونه دو سپاه مسلمان باید به روى هم تیغ بکشند و بیایید تا کار خود را به حکمیت واگذار کنیم. به این صورت که معاویه و على هر دوکنار کشیده کار به مردم واگذارند تا خود هر که را خواهند گزیده اختیار بکنند. و گفتند اى گروه مسلمانان بترسید از خدا و رحم کنید بر زنان و کودکان ما و شما و ایننه ما دشمنان خداییم که به جدالمان آمده اید. چون این سخنان به على علیه السلام آوردند. سرفرا داشته گفت:

خداوندا تو خود بهتر دانى که معاویه این کار به خدعه آورده نظربه دین نمى دارد و هم تو خود داناى کلى که این مردم اغوا شده سخن ناحق بر حق ترجیح مى نهند.
و ناچار امیرالمومنین ابن هانى را مامور ساخته فرمود:  برو و مالک اشتر را بگوى تا جنگ را فرو گذارد.
ابن هانی هنگامی که مالک اشتر را دید، این پیام رسانید که اعظم سپاه شام پشت به میدان و رو به بیابان فرار مى کردند و چون مالک اشتر فرمان على شنید و گفت اى ابن هانی خدمت على برو و از من سلام رسانیده بگوى یک ساعت دیگر مرا به خود گذار تا با پرچم پیروزى به نزد تو بیایم و به نیکویى ملاحظه کنى که چگونه پشت دشمن دو تا شده میدان به ما مى گذارد و نسیم پیروزى چشم ودل مردم ما معطر مى دارد که ابن هانی با این درخواست بازگشته جریان به عرض رسانید،در این هنگام عبدالله پسر عمر و عاص از جانب معاویه به جانب سپاه على علیه السلام آمده گفت اى اهل عراق ما شما را به کتاب خدا مى خوانیم و شما از آن سر باز مى زنید، به خدا که اگر این جنگ براى دین بود حق آن ادا کردیم و اگر براى دنیا بود داد آن بدادیم و کم مانده که اگر روزى دیگر بر ما گذرد همین قلیل از کثیر که مانده اند هم نخواهند ماند و شما را سوگند به خدا مى دهم که دست از جنگ کشیده کار به قرآن بسپارید و هم باسخنان پسر عمر و عاص بود که خوارج شمشیرها از نیام کشیده گفتند یا على! ما تراگفتیم اشتر را فرمان کن تا دست از جنگ کشیده به جانب ما بیاید و تو فرمان تشدیدمحاربه اش گویى!
على فرمود مگر من جز در پیش روى شما ابن هانی را فرمان فرستادم. ناچار دوباره ابن هانی برگشته مالک را دستور موکد رسانید و چندان که اشترگفت اى ابن هانی آخر این چه جاى دست از مقاتله کشیدن است در حالى که همه روى ظفر به جانب ما بازگشته پشت دشمن را به فرار مشاهده مى کنیم. ابن هانی گفت آیا رضا باشى که چون ظفرمند بازگردى على را کشته باشند؟!
مالک اشتر جواب داد سبحان الله که قسم به خدا اگر همه ى عالم به من دهند و بخواهند تا من على را نبینم و در مفارقت او باشم نمى خواهم و گفت همه ى این فتنه ها از قرآن برداشتن ها بلند شده است و آنهایى که این خدعه پذیرفته اند جز نادانان نمى باشند و سوگند به خدا که من نتیجه ى این شعبده مى دانستم. ناگزیر شمشیر به غلاف فرو برده دل آزرده و ناچار بازگشته خود به على رسانید و بسا کلمات سنگین که خوارج را آورده بر بى وفاییشان منسوب ساخته کم ماند که میان اشتر و ایشان کار به جدال بینجامد که على به میان آمده غائله شان خاموش گردانید. برگرفته از کتاب علی مرحوم دکتر سید جعفر شهیدی

پرده دوم:
معاویه که زمانی خود رادر آستانه هلاکت می دید و با خدعه قرآن بر نیزه نهادن و حکمیت توانسته بود بر قدرت تکیه بزند، این بار با حماقت خوارج خبر شهادت علی به او رسیده و از خوشحالی در پوست خود نمی گنجد.
خوارجی که نقشه داشتند هم علی و هم معاویه و هم عمر وعاص را از صحنه خارج کنند تنها علی را به شهادت می رسانند. علی چشم از جهان گشوده بود و معاویه نیز مقصر نبود بلکه خوارج دست به این جنایت زده بودند. ملت اسلام به دامان امام حسن پناه می برند. و معاویه برای اینکه ضربه آخر را وارد کند سپاهش را روانه عراق می کند. امام دستور تجهیز سپاهیان را صادر کرده و خود رهسپار میدان جنگ بامعاویه می شود. سپاهیان امام حسن درحال پیشروی به سمت دشمن هستند. معاویه اینبار یکبه یک با سرداران سپاه امام حسن دیدار کرده و آنها را خریداری میکند. ابن عباس سردار بزرگ سپاه امام حسن نیز تسلیم می شود. پیشنهاد صلح داده می شود. سرداران سپاه امام، از این پیشنهاد استقبال می کنند و آن را تنها را ممکن می دانند. شرایط طوری می شود که امام برای افشای معاویه تن به صلح می دهد. صلح نامه بین معاویه و امام حسن تهیه و به امضای طرفین می رسد. شیعیان واقعی ناراحت و مغموم بوده و یاد و خاطره فتوحات زمان علی علیه السلام را برای هم یادآوری می کنند.

پرده سوم:
معاویه به صلح نامه با امام حسن عمل نکرده و همه مفاد آن را زیر پا می گذارد و یزید را بر مسند خلافت می نشاند. امام حسین به دعوت کوفیان برای تشکیل حکومت رهسپار عراق می شود...
سپاهیان امام حسین علیه السلام در شب عاشورا گرد او جمع شدند. امام فرمودند من بیعت از شما برمی دارم. هرکس می خواهد برود. هفتاد و دو تن از یاران با وفایش برعهد خود با امامشان می مانند. روز عاشورا فرا می رسد. یاران امام یک به یک به میدان می روند و همگی به شهادت می رسند. نوبت به امام مظلوم شیعیان می رسد. امام به شهادت می رسد. شیعیان هنوز در حسرت آن روز هستند که مالک اشتر در پس خیمه معاویه باخدعه او و با حماقت و کمک خوارج دست از جنگ کشید و میدان پیروزی را با شکست عوض کرد.

پرده آخر:
امام خمینی (ره) : من با جرأت مدعی هستم که ملت ایران و توده ی میلیونی آن درعصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله ص و کوفه و عراق در عهد امیرالمؤمنین وحسین بن علی:، می باشند. ...
پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به این مملکت آسیبی نرسد.
مردم ما بیدار و هوشیارند و البته نخواهند گذاشت که این کشور به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد.
خدایا به همه خوبان قسمت می دهیم در ظهور منجی عالم تعجیل بفرما ان شاء الله

پینوشت1) ما در زمان شاه چه کم داشتیم؟! زن با حجاب؟! حج؟! روزه؟! نماز؟! کربلا؟! نماز شب؟! ژاندارم منطقه نبودیم مگه؟! ...
پینوشت2) 
کسی که با ولی زمانش بیعت ببندد و مثلاً با علی زمانش بیعت کند و سپس از بیعتش برگردد به روزگار اولیه اش بر نمی گردد و قطعاً معاویه ها و حجاج ها نصیبشان خواهد شد.
پینوشت3) مسلم علیه السلام به محض دستگیری هانی، فرمان جهاد داد... سلیمان سُرد گفت من مانند یعقوب در فراغ یوسف گریه می کنم و منتظر قدومش خواهم بود تو که هستی که فرمان جهاد می دهی؟!!
پینوشت4) موسی علیه السلام به کوه طور رفت و قوم بنی اسرائیل را به برادرش هارون سپرد.. در همین ایام سامری با این ادعا که ارض موعود - بهشت وعده داده شده روی زمین به قوم بنی اسرائیل- وعده بیهوده است و موسی باز نخواهد گشت و مرده است و ارض موعود دروغین است... مردم را به گوساله پرستی دعوت کرد... و فتنه مذهبی به پا کرد

پینوشت5) حدود 900 ایه و یک هفتم آیات قرآن پیرامون قوم بنی اسرائیل و ملحقات آن است...که این خیلی عجیب است... روایت داریم از نبی گرامی اسلام صلی الله علیه و آله که یا علی "انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی" : تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی هستی با این تفاوت که بعد از من پیامبر دیگری وجود ندارد. ...حکایت مسلمین بسیار شباهت به این قوم دارد و یکی از علل تکثر این آیات به همین دلیل است... پیشنهاد می شود به دلیل این کثرت به عنوان یک موضوع ویژه به آن پرداخته شود و تحقیق و تفحص دقیق صورت بگیرد تا راه اشتباه را دوباره تکرار نکنیم و مورد لعن و تمسخر آیندگان نباشیم...




تاریخ : جمعه 92/10/13 | 7:28 عصر | نویسنده : علی رضائی | نظر