سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هفت بـاور غـلـط دربـاره سـیـگـار

 کمتر کسی می تواند مایکل داگلاس، هنرپیشه معروف و دوست داشتنی هالیوود را بدون سیگارش تصور کند؛ سیگاری که اعتیاد به مصرف آن باعث سرطان حنجره اش شد

 وقتی پزشکان به داگلاس گفتند سرطان حنجره اش در مرحله ششم قرار دارد، یک مصاحبه مطبوعاتی ترتیب داد و به همه خبرنگاران گفت: «من خیلی خوش بین هستم و می دانم که می توانم از پس این بیماری بربیایم». روحیه او ستودنی بود، اما هیچ کس فکرش را هم نمی کرد که بعد از اتمام دوره های شیمی درمانی و رادیوتراپی، دوباره عکس داگلاس را سیگار به دست ببیند. پزشکان وی معتقدند که مایکل به مصرف سیگار اعتیاد فیزیکی پیدا کرده است و نه اعتیاد روانی. آنها می گویند که خود او نمی خواهد سیگارش را کنار بگذارد؛ حتی اگر به قیمت زندگی اش تمام شود

نظر خود داگلاس هم شنیدنی است: «زندگی من با سیگار عجین شده است و حتی اگر من بخواهم، سیگار نمی خواهد مرا ترک کند!» داگلاس باور دارد که دیگر نمی تواند سیگار را ترک کند و خیلی از سیگاری های دیگر هم باورهای عجیب و غریب زیادی درباره سیگار کشیدن دارند. باورهایی که ما 7مورد از رایج ترین آنها را در این بخش مورد بررسی قرار می دهیم

باور اول: چون من سالم زندگی می کنم، سیگار کشیدن مشکلی برایم به وجود نمی آورد

 بعضی از سیگاری ها فکر می کنند خوردن 3وعده غذای سالم در روز و 30دقیقه ورزش، می تواند آثار مخرب سیگار را بر سلامت آنها از بین ببرد در حالی که تحقیقات جدید نشان می دهند ورزش و تغذیه سالم، نمی توانند عوارض ناشی از مصرف سیگار را در افراد سیگاری کاهش دهند. هر پکی که به سیگارتان می زنید، می تواند روی بندبند وجودتان تاثیر منفی بگذارد و اینکه شما فکر کنید، می توانید با ورزش و تغذیه مناسب، جلوی این تاثیر منفی را بگیرید، یک فکر کاملا آرمان گرایانه است

باور دوم: استفاده از سیگارهای «لایت» برای سلامت من ضرر ندارد

 افرادی که سیگارهای لایت می کشند، احساس می کنند نیکوتین کافی به مغزشان نمی رسد و این کاهش مقدار نیکوتین سیگار را با افزایش تعداد سیگارهایی که در طول روز می کشند، جبران می کنند بنابراین با افزایش تعداد سیگارهای مصرفی، احتمال ابتلا به سرطان ریه، سکته و حمله قلبی در آنها به مراتب بالاتر می رود. به یاد داشته باشید که مصرف هیچ یک از انواع سیگارها، نمی تواند برای بدنتان بی ضرر باشد

باور سوم: مدت هاست که سیگار می کشم، اگر قرار بود بلایی سرم بیاید، تا حالا آمده بود

 گاهی عوارض مصرف سیگار، خود را سریع و به راحتی نشان نمی دهند. این عوارض می توانند طول سالیان، روی هم انباشته شوند و یک دفعه خود را به شکل سرطان یا حمله قلبی نشان دهند آن هم درست وقتی که کار از کار گذشته و دیگر امیدی باقی نمانده است بنابراین اگر از هر سنی و در هر شرایطی، سیگار کشیدن را کنار بگذارید، می توانید مطمئن باشید که بُرد کرده اید. هر چقدر سیگار را زودتر ترک کنید، اجازه نفس کشیدن بیشتری به ریه هایتان می دهید و احتمال ابتلا به حمله قلبی هم تا 50درصد کاهش می یابد. متخصصان جامعه سرطان آمریکا می گویند اگر بتوانید عادت به سیگار کشیدن را قبل از 35سالگی کنار بگذارید، خطر ابتلا به ناراحتی های قلبی در شما تا 90درصد کاهش خواهد یافت

باور چهارم: اگر سیگار را ترک کنم، دچار استرس می شوم

 درست است که ترک مصرف تنباکو می تواند باعث استرس شود، اما در هیچ کتاب و منبعی گفته نشده که این استرس برای مدت طولانی با فرد باقی می ماند و زندگی او را تحت تاثیر قرارمی دهد. تحقیقات نشان می دهند ترک سیگار می تواند افراد را تشویق به بهتر غذا خوردن، ورزش و بودن در کنار خانواده بکند که تمام این کارها، استرس او را تا حد قابل قبولی کاهش می دهند. شرکت در کلاس های یوگا و مدیتیشن هم می تواند برای افرادی که به تازگی سیگار را کنار گذاشته اند، مفید باشند

باور پنجم: با ترک سیگار دچار اضافه وزن می شوم و این از سیگار کشیدن، برایم مضرتر است

 افرادی که سیگار را ترک می کنند، معمولا برای غلبه بر استرسشان به غذا خوردن روی می آورند. به همین دلیل ممکن است در ماه اول، با 5تا 7کیلوگرم اضافه وزن مواجه بشوند. بهتر است بدانید عوارض 7کیلوگرم افزایش وزن، به مراتب کمتر از عوارض دود سیگار است و این افزایش وزن را می توان به راحتی و با کمی ورزش از بین برد

باور ششم: برای حفظ سلامتم کافی است تعداد سیگارهایی که می کشم، کم کنم

 کم کردن تعداد سیگارهای مصرفی در طول روز، اقدام خوبی است اما این یک راهکار موثر برای از بین بردن عوارض سیگار نیست. حتی اگر روزی یک نخ سیگار بکشید، باز هم سموم آن وارد بدنتان می شود و سلامتتان به خطر می افتد بنابراین بهتر است به طور کلی دور سیگار را خط بکشید و برای ترک تدریجی هم به جای کم کردن تعداد سیگارها، از چسب یا آدامس های نیکوتین دار کمک بگیرید

باور هفتم: دود سیگار و عوارض ناشی از آن، فقط گریبان خودم را می گیرد

 به هیچ وجه این طور نیست. جامعه متخصصان بیماری های ریوی آمریکا اعلام کرده است که سالیانه 50هزار نفر در این کشور، به دلیل استنشاق دود سیگار اطرافیان خود به کام مرگ کشیده می شوند. متخصصان معتقدند سموم وارد شده به بدن اطرافیان یک فرد سیگاری به مراتب بیشتر از سم هایی است که با سیگار کشیدن، وارد بدن خود او می شود




تاریخ : پنج شنبه 91/7/20 | 7:10 صبح | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

یک تجربه عملی در خیابان های تهران!

گشتی در خیابان های شمال تهران با چادر مشکی و روبند؛ تقریبا می توانم بگویم تمام کسانی که در نگاه اول با این ظاهر مواجه میشوند دچار شک شده و این شک را با نگاه های خیره و حتی دوری از من نشان می دادند. مسافتی را پیاده طی کردم. زیرا تقریبا تاکسی برای سوار کردن من نمی ایستاد. تنها افرادی که تقریبا عادی رفتار کردند، کارگر های افغانی بودند. به نظر می آمد که این نوع پوشش برای آنها عادی تر است.

مردم پس از گذشتن از من شروع به پچ پچ می کردند و حتی برخی از آنها ناسزا هایی می گفتند. مانند: «همین ها مملکت را به گند می کشند!» زمانی که زیر پل پارک وی رسیدم توجه مردم و واکنش ها شدیدتر شد. اغلب ماشین ها بیجا بوق می زدن و برخی شیشه های ماشین را پایین کشیده، حرفی توهین آمیز می زدند. اما با این حال ترسی در مردم وجود داشت که مبادا من از دسته ی گشت های ارشاد باشم. زمانی که به پسر و دخترهایی که با هم بودند می رسیدم. دختر ها از پسر های همراهشان فاصله می گرفتند و روسری و موهای خود را مرتب می کردند. وقتی می خواستم از عابر پیاده رد شوم هیچ ماشینی به احترام من به عنوان یک عابر نمی ایستاد و همگی طوری رد می شدند که انگار می خواهند مرا زیر بگیرند.

پایین پل برای مشاهده ی رفتار پلیس نسبت به این موضوع، به سمت پلیس رفتم. و برای این که افکار واقعی شان را متوجه شوم، از آنها آدرس تئاتر شهر را به زبان انگلیسی پرسیدم. مامور پلیسی که آنجا بود متوجه حرف من نشد و مافوق خود را که به نظرم سرگرد بود صدا کرد. ایشان نیز حرف مرا به سختی فهمید! برایم بسیار جالب بود که مامور های پلیس یک کشور زبان تقریبا بین المللی را به اندازه ی یک آدرس هم متوجه نمی شوند. سرگرد رفت و از راننده تاکسی های آن طرف آدرس خواست. آنها متوجه شدند که من فارسی بلد نیستم. به پلیس گفتند که ما دربست او را می رسانیم! پلیس پرسید چطور؟ راننده ها گفتند می‌گوییم 5-6 تا 5000 تومانی بدهد. او که ایرانی نیست! پلیس نیز چون آدرس درست را بلد نبود داشت قبول می کرد. پلیس به جای این که به خاطر گرفتن مبلغ اضافی با راننده ها برخورد کند هیچ واکنشی نشان نداد. من در این حین از آنها خواستم که راه اتوبوس را نشانم بدهند. واقعا تعجب برانگیز بود که زمانی که پلیس با یک فرد غیر ایرانی مواجه می شود و افرادی که می خواهند تخلفی انجام دهند مانند راننده ها، هیچ واکنشی نشان نمی دهد!

زمانی که سوار اتوبوس شدم توجه ها بیشتر شد. در لحظه ی اول تمام افراد به من با تعجب نگاه کردند. در نگاه برخی ها نفرت و انزجار کاملا واضح بود. واکنشی جالبی که وجود داشت این بود که خانم های چادری و باحجاب، زمان که مرا دیدند چادر خود را جلو تر می کشیدند و قسمت بیشتری از صورت خود را می پوشاندند. کنار خانمی نشستم که با ناراحتی از من فاصله گرفت. دختر و پسری کنار درِ وسط ایستاده بودند. هنگامی که من را دیدند پسر با لحنی جدی و با ناراحتی به دختر که ظاهری تقریبا ساده داشت گفت. «نگاه کن، به این می گویند خانم. چی می شد اگر تو هم یک کم اینجوری بودی!» بسیار جالب بود که هنوزم برخی از مردم و بخصوص مرد ها، این نوع پوشش را نشانه ی خانم بودن و شخصیت بالا می دانند.

در تئاتر شهر

زمانی که به تئاتر شهر رسیدم با همان نگاه های خیره مواجه شدم. در خیابان چند بار مردم محکم بهم تنه زدند و با واژه هایی از قبیل: طالبان، کثافت ها، آدم کش ها و... مواجه شدم. در تئاتر شهر با دوستانم قرار داشتم و قرار بود که یکی از پسر ها همراه من باشد تا عکس العمل مردم را زمانی که با یک نفر با این پوشش همراه با یک پسر ظاهر می شوند بررسی کنیم. من تقریبا قبل از این که با این ظاهر بیرون بیایم انتظار بیشتر این برخورد ها را داشتم. اما اتفاق بسیار جالبی که افتاد و انتظارش را نداشتم، برخورد با من به عنوان یک روسپی بود! زمانی که منتظر رسیدن دوستانم بودم و رفتارها را بررسی می کردم، متوجه نگاه های خیره بعضی از مردان شدم. بعضی از آنها پوزخند هایی می زدند و با شکلک هایی می خواستند چیزی را به من بفهمانند.

وقتی می خواستم به طرف دیگری بروم یکی از آنها دنبال من آمد و شروع به حرف ها و پچ پچ هایی کرد. من واقعا ترسیده بودم اما در همان لحظه یکی از دوستانم که قرار بود کنار من باشد و بقیه از دور رفتارها را زیر نظر بگیرند، رسیدند و آن فرد با این که مرا با او دید اما باز هم دست بردار نبود و همچنان پیش می آمد. رفتارهای مردم عادی در تاتر شهر، می توانم بگویم با احترام تر بود. می توان گفت که فقط نگاه های خیره ی نه چندان طولانی وجود داشت. شاید برای این که تاتر مکانی است که هر کسی نمی رود و معمولا از طرز فکر و ذهن آزادتری نسبت به دیگران برخوردارند. در خیابان افراد مختلف با طرز فکر مختلف وجود دارند اما درتئاترشهر، احساس کردم حداقل طرز فکرها شبیه به هم است.

در کافه تمدن

درکافه، اول دوستانم وارد شدند و نشستند. چند دقیقه بعد من به تنهایی وارد شدم. واکنش متصدی کافه بسیار جالب بود. کاملا وحشت کرده بود و از جایش بلند شد. زمانی که به تنهایی پشت میز نشستم تمام افراد داشتند به من نگاه می کردند. حتی برخی افراد که در دیدشان نبودم، خم شده بودند تا من را ببینند. چند دختر با دیدن من بلند بلند شروع به خندیدن کردند. زمانی که کسی وارد کافه می شود، رسم است که برایش جا سیگاری بیاورند. پیش خدمت با شک و تردید جلو آمد و جا سیگاری را تنها نشانم داد و اجازه خواست که بگذارد یا نه. این نشان می دهد که به نظر آنها یک زن با آن ظاهر سیگار نمی کشد و جا سیگاری بی احترامی تلقی می شود. شک اول زمانی بود که من با آن پوشش وارد شدم و شک دوم زمانی بود که دوستم وارد شد و سر میز من نشست. این که یک دختر با آن ظاهر با یک پسر قرار داشته باشد بسیار عجیب می نمود. و باز هم همه با تعجب به من نگاه کردند. پس از مدتی میز کناری که در مورد سیاست های خاتمی مشغول به بحث بودند، صحبتایشان به حجاب کشیده شده بود.

اما موضوعی که در کافه جالب توجه بود، این بود که کسانی که آنجا بودند به خیره نگاه کردن پی در پی ادامه نمی دادند، برخوردشان بیشتر همراه با تمسخر یا تاسف بود. زمانی که خواستم از کافه خارج شوم، کیفم را گذاشتم و به دستشویی رفتم. در همین حین دوستان دیگرم گفتند که همه ترسیده بودند و فکر می کردند که در کیف تو بمب است و می خواستند کافه را خالی کنند که تو برگشتی و...

تجربه‌ی جالبی بود. بسیار دوست دارم آن را در یک کشور غیر مسلمان هم امتحان کنم.

این گزارش ارسالی یکی از دوستان بود.




تاریخ : چهارشنبه 91/7/19 | 10:56 صبح | نویسنده : محمد رجایی | نظر

من نمی­دانم چطور است دول بزرگ دموکرات، تعالی و ترقی و بقای مملکت خود را در آزادی و دموکراسی تشخیص داده­ اند ولی در ممالکی شبیه ایران سعی می­کنند که مردم را از این مزایا محروم کنند.

 (نطق­های دکتر مصدق در تدارک مقدمات ملی شدن صنعت نفت در دور? شانزدهم مجلس شورای ملی،ج1/انتشارات مصدق/ ج1/ص53)

 

حکومت زور و قلدری ممکن است یک شب و یا اینکه چند سال به مردم نانی بدهد ولی تا خود مردم نتوانند در امور اجتماعی دخالت کنند هیچ وقت صاحب نان نمی­­شوند و باید همیشه سر بی شام زمین بگذارند.

 (نطق­های دکتر مصدق در تدارک مقدمات ملی شدن صنعت نفت در دور? شانزدهم مجلس شورای ملی، ج 1/ انتشارات مصدق/ ج1/ص52)


مملکتی که رجال ندارد هیچ چیز ندارد مخالفت من با دیکتاتوری این بود که از خصائص دیکتاتوری یکی اینست که مملکت فاقد رجال و دیکتاتور رجل منحصر به فرد باشد. آنهائی که عقیده به ای رژیم دارند باید فکر کنند که بعد از دیکتاتور مملکت چه می شود.

 (نطق­های دکتر مصدق در تدارک مقدمات ملی شدن صنعت نفت در دور? شانزدهم مجلس شورای ملی،ج1/انتشارات مصدق/ ج1/ ص13)

 

ملتی که نداند نمی­داند آزاد است[نیست] در جهل مرکب است. البته عمال خارجی راضی نمی­شوند که ملت بداند آزاد نیست و می­خواهد همیشه در جهل بماند تا مورد استفاده خود و اربابانش واقع شود. ملتی که نداند آزاد نیست برای آزادی و استقلال خود تلاش نمی­کند و همیشه مجری اوامر بیگانگان است. آزادی ملت به حرف نیست ملت معناً مستقل آن است که راجع به صلاح و صواب خود هر تصمیمی خواست اتخاذ نماید.

(دکتر مصدق در دادگاه تجدید نظر نظامی/ص458(

 

«آزادی و استقلال» چیزی نیست که بتوان آن را بدون فداکاری و جانبازی به دست آورد. مللی که به این مقام نایل شده اند انقدر از خودگذشتگی نشان داده اند تا به مقصود رسیده اند.

(محمد مصدق در دادگاه تجدید نظر نظامی)

 

هیچ کس نمی­گوید که یک ملتی هرقدر دانا و متمدن باشد از کمک­های ملل دیگر بی ­نیاز است. ملت منصف آن ملتی است که معلومات و برتری سایر ملل را تصدیق کند و برای ترقی و تعالی خود از معلومات و کمک آنها حسن استفاده نماید.

 (دکتر محمد مصدق و رسیدگی فرجامی در دیوان کشور/ ص 199)

 

من در تمام عمر یک هدف بیشتر نداشته­ ام و آن اینکه ملت ایران بتواند مستقل و آزاد زندگی کند.

(دکتر مصدق در دادگاه تجدید نظر نظامی/ص523)




تاریخ : چهارشنبه 91/7/12 | 2:1 عصر | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر
تاریخ : پنج شنبه 91/7/6 | 1:39 عصر | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر


نسبت بین «تقلید» و «تدیّن»!
مقاله ی پیش رو از از نوشته های استاد گرامی حوزه علمیه قم، جناب آقای سروش محلاتی است که بی کم و کاست، فقط با تغییر عنوان، خدمتتان تقدیم می گردد.
مقدمه
انسان های دیندار که تعهد به دین و شریعت را پذیرفته اند، در بسیاری از مسائل زندگی به دین مراجعه می کنند و پاسخ بسیاری از پرسش ها را از آن می طلبند، ولی آیا این بدان معناست که «همه»ی پرسش ها را باید با دین در میان نهاد و از عالمان دین توقّع و انتظار پاسخ داشت؟ اگر پاسخ به این سؤال منفی است (که قطعاً چنین است) پس باید مشخّص نمود که در زمینه ی چه مسائلی خود مردم بر اساس دانش و تجربه ی خویش، تصمیم می گیرند و در چه زمینه ای نیاز به پاسخ های دینی دارند و به کارشناسان دینی باید مراجعه کنند؟ اگر مرزبندی دقیقی در این باره انجام نشود و در پرسش ها افراط شود، از یک سو به توقّعات بیجا از عالمان دین می انجامد و آنان را در موقعیتی فراتر از جایگاه واقعی شان قرار می دهد و از سوی دیگر از اندیشه و شعور شهروندان، بهره کافی برده نشده و به درک و خرد آنها، بهای لازم داده نشده است.
به تعبیر دیگر با به هم خوردن این خط کشی، گاه عالمان دینی که باید در موقعیت «پیرو» بودن باشند، به خطا در موقعیت «پیشوا» بودن قرار می گیرند و به عکس شهروندانی که باید در موقعیت «پیشوا» بودن باشند، به اشتباه به موقعیت «پیرو» بودن، عقب رانده می شوند. یعنی شعور آنان نادیده گرفته می شود. این اتفاق ناگوار و تأسّف‌بار ناشی از آن است که در جامعه دینی و در میان دینداران، «تقلید» به صورت «مطلق»، قداست و اعتبار پیدا می‌کند و پنداشته می شود که هرکس به تقلید پای بندتر است و سؤالات بیشتری را با مُفتیان مطرح می کند، «متدین تر» است. به علاوه مفتیان نیر کمتر به مقلّدان خود متذکّر می شوند که برخی از این سؤالات را از ما نپرسید و پاسخ آن را «خودتان» بیابید.
این مقاله نمونه ای از این سؤالات را که در استفتاءات به چشم می خورد ولی ماهیت غیر فقهی دارد، ارائه می کند و سپس به آثار منفی این رویه اشاره می نماید.
موضوعات نو پیدا
موضوعاتی که «حکم شرعی» آنها مطرح می گردد، دو گونه‌اند: برخی عیناً در منابع فقهی مطرح بوده و حکم خاص آن بیان شده است مثلاً «خمر» موضوعی است که در کتاب و سنت، حکم آن دیده می شود و فقیه با مراجعه به آنها، آن حکم را بدست می آورد و برخی دیگر به دلیل «جدید بودن»، سابقه ای در منابع فقهی ندارند.
اظهارنظر فقهی درباره ی موضوعات جدید، قهراً سخت تر و دشوارتر است. در اینجا نمی توان به قواعد و اصول استنباط درباره ی این موضوعات پرداخت، ولی به هر حال هرگونه نظر فقهی در این باره، موکول به «شناخت صحیح» موضوع و درک کامل از آن است، پس از آن نوبت به تطبیق قواعد کلی فقه بر آن موضوع می رسد. در این فرایند علمی، هرگونه خطا در شناخت موضوع، به خطا در استنباط حکم آن می انجامد و بسیاری از اختلاف فتاوی از آنجا ناشی می شود که یک فقیه به دلیل تعریف خاصی که از این پدیده جدید دارد، آن را مشمول قاعده «الف» دانسته و حکم به حلال بودن می دهد، ولی فقیه دیگر به دلیل تعریف دیگری که همان پدیده دارد، آن را مشمول قاعده «ب» دانسته و حکم به حرام بودن می دهد.
کسانی که با ماهیت این گونه مباحث آشنا نیستند، این دو نظر متفاوت از دو فقیه را یک «اختلاف نظر فقهی» تلقی می‌کنند و قهراً نتیجه می گیرند که هرکس باید بر طبق نظر مجتهد خود عمل کند. در حالی که واقعاً در چنین مواردی، اختلاف نظر ناشی از «فقه» و استنباط فقهی نیست و لذا تقلید از «فقیه»، بی جاست، چرا که اختلاف در تشخیص موضوع است و مسئولیت آن بر عهده فقیه نیست.
مثلاً «پیوند اعضا» یک پدیده نوین در علم پزشکی است و نباید انتظار داشت که در آیات و روایات در این باره به خصوص مطلبی وجود داشته باشد، قاعده که در این باره می تواند مورد استناد فقیه قرار گیرد، «احترام جسد مسلمان» است. یک فقیه به دلیل آنکه قطع عضو از جسد را «هتک حرمت» وی تلقی می کند، فتوا به حرمت می دهد و فقیه دیگر که قطع عضو به منظور پیوند به بیمار را «هتک حرمت» نمی داند، فتوا به حرمت نمی دهد. ولی آیا واقعاً این اختلاف‌نظر، «فقهی» است و باید برای رفع آن به سراغ «فقیه اعلم» رفت و از او «تقلید» کرد؟ روشن است که مصداقِ «بی احترامی» و یا «احترام گذاردن» به تشخیص عرف بستگی دارد، و نمی توان گفت که اگر فقیهی در فقه «اعلم» است در تشخیص این گونه موضوعات عرفی نیز آگاهی بیشتر و دقیق تری دارد، از این رو، تقلید کردن در این مسأله از مجتهد توجیهی ندارد و حدّ افتاء درباره ی این موضوع جدید آن است که: «هتک حرمت نسبت به جسد مسلمان صورت نگیرد» و پس از آن، مقلّد بر اساس تشخیص خود، باید از کاری که هتک حرمت است خودداری کند و چنانچه قطع عضو برای پیوند را «هتک حرمت» نمی داند، این کار برای او شرعاً ممنوع نیست. استفتائی که درباره ی این موضوع از آیت الله بروجردی وجود دارد، نشان می دهد که فتوای ایشان به عدم جواز پیوند، ریشه در موضوع شناسی دارد و چون پیوند را با رعایت احترام جسد مسلمان منافی می دانست، لذا فتوا می داد که جایز نیست. از ایشان پرسیده اند: آیا جایز است چشم مرده مسلمانی را بیرون آورند و به جای چشم مسلمانی زنده که چشم او معیوب است پیوند زنند؟ و ایشان پاسخ داده اند:
«چشم میت مسلمان را به جای چشم شخص بگذارد، جایز نیست و مسلمان محترم است حیاً و میتاً» (استفتاءات،ج1،ص121)
همچنین چون مسأله، جنبه‌ی فقهی ندارد، این امکان وجود دارد که تشخیص به یک کارگروه تخصّصی و یا یک نهاد قانونگذاری محوّل شود و آنان در این باره تصمیم بگیرند و اگر آنان این کار را مصداق هتک حرمت نبینند، فقیه نمی‌تواند نظر خود را بر آنان تحمیل کرده و اعتراضی در این باره داشته باشد.
پدیده ی جدید دیگر ظهور پول های کاغذی ـ اسکناس ـ در روابط تجاری است که سؤالات فراوانی را در برابر فقه نهاده است و پاسخ فقها در این استفتاءات مبتنی بر تلقی آنها از پول کاغذی است. ولی پرواضح است که نظر دادن درباره‌ی «ماهیت اسکناس» و منشأ ارزش و اعتبار آن، جنبه ی فقهی ندارد، ولی فقها در یک قرن اخیر، خود را درگیر تحلیل این موضوع کرده اند و بر اساس تعریفی که از اسکناس دارند، احکامی را برای آن بیان نموده اند، ولی اگر کارشناسان اقتصادی با این تعریف ها موافق نباشند، دراین صورت، آن «احکام فقهی» چه اعتباری دارد؟
آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی این مسأله را مطرح کرده است که اگر کسی مبلغی پول قرض بگیرد و سپس آن پول ها (اسکناس) از طرف دولت بی اعتبار شود، قرض گیرنده چه وظیفه ای دارد؟ وی در پاسخ به سراغ ماهیت اسکناس می‌رود و ارزش آن را به پشتوانه ی طلا و نقره ای که در خزانه وجود دارد می داند و لذا می گوید:
« قرض در حقیقت بر طلا و نقره ای است که پشتوانه ی آن است و لذا با ساقط شدن اسکناس از اعتبار، باید معادل آن از طلا و نقره، به صاحب آن برگرداند» (وسیلة النجاة، ص474)
وی همین مطلب را به «مهریّه» نیز تعمیم می دهد.
آیت الله میرزا حسین نائینی نیز که معاصر اوست چنین دریافتی از «اسکناس» دارد؛ یعنی هر کس به میزان اسکناسی که دارد، مالک طلا و جواهر موجود در خزانه ی مملکت است و کسی که اسکناس به دیگری می دهد، در حقیقت نماد دارایی طلا در اختیارش می گذارد از این رو در مبادله ی پول با پول، باید شرایط بیع «صرف» مثل «قبض فی المجلس» رعایت شود:
«الظاهر أنّ مالیة النوط لیست بما انّه ذلک الکاغذ المنقوش علیه بالنقش الکذائی و انّما مناط مالیته هو مرآتیته لما بإزائه من الروپیات فی الخزانة و لذا یعامل معه فی العرف معاملة الاثمان لا العروض، فالمعاملة الواقعه علی النوط واقعة بمقتضی هذه المرآتیة الاعتباریة علی ما بإزائه من الروپیات الموجدة فعلاً فی الخزانة، علی نحو الکلّی فی المعین و یکون قبض النوط قبضاً لها، ولو بیع نوط بنوط او بالروپیات فالظاهر لحوقه ببیع الصرف و تتوقف صحته علی القبض فی المجلس....» (الفتاوی، ج2، ص106)
ولی با توجه به این که این تحلیل، جنبه ی فقهی ندارد، یعنی متّخذ از کتاب و سنت نیست، چرا برای مقلّدان، اعتبار داشته و الزام آور باشد؟ و در صورتی که خود مقلّد و یا کارشناسان مالی آن را تأیید نکنند (که نمی کنند)، به چه دلیل می توان آن را معتبر شمرد؟ و در صورتی که این تحلیل مبنای احکام خاصی قرار گرفته باشد، مثل توسعه دادن احکام صرف به اسکناس، این احکام فقهی، چه اعتباری دارد؟
جالب است که در همین زمینه، تحلیل های کاملاً متفاوتی در بین فقهای معاصر دیده می شود، تحلیلی که بر ارزش استقلالی پول کاغذی اصرار می ورزد و احکام دیگری بر آن بار می کند. مثلاً آیت الله فاضل لنکرانی می گوید:
« پول رایج، دارای ارزش اعتباری مستقل است، و ارزش اعتباری آن ارتباطی به قدرت خرید ندارد.» (جامع المسائل، ج1، ص255)
و لذا ایشان با این تلقی از پول ـ که قطعاً از فقه اخذ نشده ـ به استنباط احکام می پردازد و نتیجه می گیرد که اگر قدرت خرید کاهش پیدا کند(تورم)، شخص مدیون و بدهکار، ضامن آن نیست واگر همان مبلغ بیست سال قبل را بپردازد، کافی است. ولی سؤال این است که به چه دلیل مقلّدی که با این تلقّی از پول و ارزش آن، موافق نیست، باید به این نظر عمل کند؟ مگر این مسأله از منابع فقهی استنباط شده که جای تقلید باشد؟ و اگر اصلِ این مبنا، برای مقلّد فاقد اعتبار باشد، قهراً جایی برای معتبر بودن احکام مترتّب بر آن باقی نمی ماند!
اثر دیگر بحث تورّم و کاهش ارزش پول، به بحث خمس مربوط می شود. مسأله این است که اگر سرمایه ی شخصی که خمس داده افزایش یافته باشد، باید مجدداً خمس آن اضافه را بپردازد، ولی چنانچه این افزایش در اثر تورم باشد و مثلاً به دلیل آن که نرخ تورم 30 درصد بوده است، سرمایه یک میلیونی او امسال یک میلیون و سیصد هزار تومان شده است. آیا در این صورت، چیزی به سرمایه ی او افزوده شده است؟ آیا می توان گفت که او درسال گذشته ربح و سودی عایدش شده است؟
پاسخ به این سؤال موکول به آن است که آیا بر این افزایش که بیش از نرخ تورّم نیست، «ربح» صدق می کند؟ روشن است که این سؤال جنبه ی فقهی نداشته و پرسش از «مصداق» است که خارج از وظیفه ی فقیه است، از این رو اظهار نظر فقیه، نفیاً و اثباتاً، اعتباری برای مقلّد ندارد. آیت الله تبریزی، اینگونه افزایش های ریالی در اثر تورم را «ربح» می داند و می گوید خمس آن را باید داد (استفتاءات جدید، ج1، ص171) در باب مهریه نیز به نظر ایشان در نظر گرفتن تورّم، جایز نیست. (همان، ج2، ص342) در حالی که آیت الله بهجت ازدیاد قیمت در اثر تورّم را «سود» نمی داند:
«اگر خود جنس تفاوتی نکرده و زیادی برای تورّم و کاهش ارزش پول باشد، زیادتی خمس ندارد» (استفتاءات، ج3، ص99)
از نظر ایشان افزایش قیمت در اثر تورم، سود واقعی نیست و لذا به آن تعلق نمی گیرد:
«در تورّم، صدقِ سود نیست.» (همان، ص101)
اثر دیگر این بحث را در باب «ربا» می توان دید. اگر افزایش به میزان نرخ تورّم و کمتر از آن، «سود» تلقی شود، نتیجه آن است که قرض دادن به شرط اضافه در حدّ تورم هم، «ربا» ست: «مثلاً کسی که صد هزار تومان قرض می دهد تا در سال بعد صد و بیست تومان بگیرد ـ اگر نرخ تورم پنجاه درصد هم باشد «ربا»خوار است، ولی اگر «ربح» بر آن این مقدار افزوده صدق نکند، او حتی اگر صد و پنجاه هزار تومان هم بعد از یکسال بگیرد، باز هم، «فقط» به همان مال خود بدون هیچ گونه ربح و سودی رسیده است. در اینجا نیز حلّیّت و حرمت این شرطِ اضافه، به صدق ربا بستگی دارد و صدق ربا هم به آن است که آیا چیزی به اصلِ دین «افزوده» شده است؟ این مسأله را به شکل دیگری نیز می توان مطرح کرد: چه مانعی دارد که در قرض، بجای آنکه اسکناس با عدد و رقم خاص مورد نظر قرار گیرد، «قدرت خرید» آن قرض داده شود تا در اثر تورّم پنجاه درصدی، قرض گیرنده، «همان قدرت خرید» گذشته را مدیون گردد تا پنجاه درصد به مبلغ گذشته اضافه شود؟
حضرت امام خمینی، چنین فرضی را نفی می کند و به عقیده ایشان «چنین شرطی نافذ نیست و همان مبلغی را که قرض گرفته ضامن است و قدرت خرید پول در این مسإله اثر ندارد» (استفتاءات، ج2، ص291) ولی در اینجا هم نظر ایشان، جنبه مصداقی دارد و خارج از فتوای فقهی است. فتوا این است که «شرط زیاده در قرض ربا و حرام است» (تحریر الوسیله، ج1، ص653)، ولی تشخیص اینکه در کجا «زیاده» تحقق دارد و یا تحقق ندارد، موکول به نظر عرف است، و اگر در نظر عرف زیاده در حد نرخ تورّم، «زیاده» تلقی نشود، قهراً ربا نخواهد بود. بخصوص که قرآن زیاده بر رأس المال را «ظلم» دانسته است، (کتاب البیع، ج2، ص542) «و ان تبتم فلکم رؤوس اموالکم لاتظلمون و لاتظلمون» (بقره/279) و روشن است که اگر قرض دهنده همان قدرت خرید را باز پس گیرد، هرگز «ظلم» نکرده است. زیرا چیزی بیشتر از رأس المال خود اخذ نکرده است.
یکی دیگر از آثار فقهی ماهیت اسکناس، بحث مهم «ضمان» است که در شرایط کاهش ارزش پول، با آنان مواجه می شویم. مثلاً از نظر فقهی شخص غاصب، ضامن است و باید مالی را که غصب کرده به صاحبش برگرداند. فقها فرموده‌اند، اگر شیء مغصوب تلف شود چنانچه «مِثلی» است و اشباه و نظائر آن در بازار وجود دارد، غاصب موظف به رد کردن «مثلِ» مغصوب است و در غیر این صورت باید «قیمت» آن را بپردازد. پس از این فتوای فقهی نوبت به تشخیص مصداق می رسد و این سؤال مطرح می شود که مثلاً پول کاغذی مثلی است تا اگر غاصب پنجاه سال پیش صدهزار تومان دزدیده است، امروز هم موظف به پرداخت همان مبلغ باشد، و یا قیمی است که در این مثال باید ارزش مال مغصوب را در شرایط حاضر محاسبه کرده و با توجه به نرخ تورّم، آن را بپردازد(چه بسا آن صد هزار تومان امروز صد میلیون تومان باشد)، حتی در صورتی که اسکناس مثلی هم باشد، باز این سؤال مطرح است که آیا صد هزار تومان امروز، «مثل» صد هزار تومان پنجاه سال قبل است؟ اینگونه سؤالات خارج از بحث فقهی است و هرچند در استفتاءات از فقها فراوان مطرح می شود، ولی ماهیت فقهی نداشته و به تشخیص ماهیت پول مربوط می شود.
فقها خود اذعان دارند که مشخص کردن مثلی یا قیمی بودن یک مال، برعهده فقه نیست. در تحلیل چنین موضوعاتی، هرچند برخی از علمای معاصر مانند آیت الله سید محمود هاشمی شاهرودی (مجله فقه اهل بیت، ج2، ص65) به تفصیل وارد شده اند و نکات سودمندی مطرح کرده اند، ولی به هر حال از قلمرو فقه خارج شده اند و تحلیل آنان از اسکناس و ارزش آن، به عنان «فقیه» فاقد اعتبار است، هرچند به عنوان صاحب نظر در مسائل اقتصادی در کنار نظرات دیگر قرار می گیرد.
نمونه های فراوان دیگری نیز از این موضوعات جدید وجود دارد که فقها درباره ی حکم آنها نظر داده اند. بدون شک فتوای فقهی آنان در این موارد، «تابع» تلقی آنها از موضوع و از پدیده ی جدید است و وقتی این تلقی از اعتبار لازم برخوردار نباشد، به تبع آن، آن فتوا هم از اعتبار ساقط است. در چنین مواردی، برای اظهار نظر فقهی، دو راه در برابر فقها وجود دارد:
یکی آنکه: به اتکای آگاهی خود از موضوعات، درباره ی آنها نظر دهند.
دوم آنکه: از اظهار نظر درباره ی چنین موضوعاتی خودداری کرده و به بیان حکم کلی بسنده نمایند.
راه حل اوّل از چند جهت دارای مشکل است:
اول آنکه: به دلیل تنوّع موضوعات جدید که به دانش ها و تخصص های مختلف نیاز دارد، عملاً امکان آگاهی کامل از آنها برای مجتهدین وجود ندارد.
دوم آنکه: به دلیل آنکه مجتهد، بالاصاله کارشناس فقه است و نه کارشناس طب و علوم دیگر، لذا تشخیص او فاقد اعتبار بوده و مقلّدان شرعاً نمی توانند نظر او را بر نظر اهل فن ترجیح دهند.
سوم آنکه: چون موضوعات جدید در معرض تغییر و تحول اند و آگاهی از آنان نیز رو به رشد و تکامل می باشد، از این رو، فتوای فقها درباره ی این مسائل ، همراه با تزلزل بوده و موجب بی اعتمادی به اجتهاد و فقاهت می گردد.
بر این اساس بهترین راه مواجهه با پدیده های جدید آن است که فقها بدون آنکه درباره ی مصادیق وارد بحث شوند، به اظهارنظر فقهی در قلمرو کلیات اکتفا نمایند. نتیجه چنین رویکردی، از یک سو «استحکام فقه» و از سوی دیگر اعتبار بیشتر آن در میان مردم است. این رویکرد، هر چند به ظاهر به «قبض فقه» می انجامد، ولی فقها را در موضعی قرار می‌دهد که می توانند عالمانه از مبانی فتاوای خود دفاع کنند و بدون آن که مانعی برای «بسط علم» به حساب آیند، زمینه ی تعامل فقه و علم را فراهم می کنند.
نمونه‌ی اینگونه موضع گیری معقول و منطقی در پاسخ آیت الله میلانی به یک استفتاء، دیده می شود. از ایشان پرسیده اند که اسکناس از معدودات است تا خرید و فروش آن با زیاده، جایز باشد؟ در پاسخ ایشان، تشخیص ماهیت اسکناس به خود شخص واگذار شده و بر مبنای دو تحلیل متفاوت از آن، دو نظر فقهی داده شده است، یعنی فقیه نه تشخیص موضوع را به عهده گرفته و نه حکم خاص آن را معین کرده است. متن پاسخ چنین است:
«مربوط به تشخیص شخص است، اگر اسکناس جنبه‌ی سندیّت داشته باشد، جایز نیست و اگر فی حدّ نفسه، مالیت داشته باشد، معدود است و حکم ربای معاملی در معدودات جواز است.» (دیدگاه های علمی آیت الله میلانی، ص387)
نتیجه آنکه اگر عملاً به آنچه که در فقه گفته ایم که تشخیص مصداق خارج از مسئولیت فقیه است، پایبند باشیم، در این صورت علاوه بر آنکه کارشناسان هر فن و دانشمندان هر رشته از علوم، آزادانه به بحث و اظهارنظر می پردازند، نهادهای عرفی قانونگذاری نیز می توانند درباره ی این مسائل تصمیم گیری نموده و نظرات آنها که به تشخیص موضوع مربوط می‌شود، نیاز به تأیید فقهی نداشته و از سوی نهادهای فقهی حکومت، قابل وتو نیست.




تاریخ : سه شنبه 91/7/4 | 6:11 عصر | نویسنده : محمد رجایی | نظر

نگاهی به کتاب جنجالی «دموکراسی یا دموقراضه» اثر سیدمهدی شجاعی، ادامه شماره قبل:

7. برای هر نقص و کاستی و کمبودتان، معجونی از دلیل و حکمت و فلسفه درست کنید و به مردم بخورانید. مردم، استعداد غریبی دارند برای خر شدن. اگر نان ندارید که شکم مردم را سیر کنید، برایشان در فضیلت گرسنگی، داد سخن دهید. اگر از عهده ی تأمین امنیت مردم برنیامدید، به آنها تفهیم کنید که هزار و یک محصول و ثمره است که فقط از وجود ناامنی به دست می آید. یکی از آنها، تقویت توان مقاومت است. یکی از آنها ظهور استعدادهای نهفته است و...

8. برای این که مردم، کمتر در امور مملکت دخالت کنند و وقت شما را بگیرند، سعی کنید که آنها را به خوابیدن بیشتر ترغیب کنید. نغزترین کلام در این مورد را هم باز از خود من شنیده‌اید: هر که بیشتر می خوابد، توان بیشتری ذخیره می کند.

9. این اصل را هیچ وقت فراموش نکنید: بزرگ‌ترین دشمن ما علم و دانش است. و تنها راه مبارزه با این دشمن، تحقیر کردن آن است. تا می توانید از افراد بی سواد، تجلیل کنید. آنها را در صدر بنشانید. مناصب مهم و بزرگ را به آنها بسپارید. و به همگان نشان دهید که؛ علم و دانش، جز بدبختی و دردسر و بیکاری و گوشه گیری، خاصیت دیگری ندارد. اما حواستان باشد که چنین اتفاقی یک شبه نمی افتد. تغییر دیدگاه مردمی که یک عمر علم و دانش را اسباب افتخار و عزت می دانسته‌اند، کار آسانی نیست. در عمل! باید در عمل، کاری کنید که مردم، مطمئن شوند که نتیجه ی آموختن علم و دانش، فقر و خفت و بیکاری است و نتیجه ی بی سوادی، ثروت و عزت و افتخار و قدرت.

10. حتماً متوجه این واقعیت شده اید که افراد قدبلند به دیگران یعنی کوتاه تران با دیده تحقیر نگاه می کنند. یعنی قد بلندی اصولاً اسباب تفاخر و تکبر است. مضاف به این که افراد قد بلند هرگز از افراد کوتاه قد فرمان نمی برند. نتیجه این که: رمز بقای مدیریت، انتخاب و انتصاب زیردستانی است که قدشان از شما کوتاه تر باشد. اگر زمانی مجبور شدید به استفاده از فرد قد بلند، حتماً یکی از این دو کار را با او انجام دهید:

یک: آنقدر بر سرش بکوبید تا قد او هم به اندازه ی شما و بلکه کوتاه تر شود.

دو: قبل از شروع همکاری، قسمت اضافه قدش را ببرید تا به اندازه ی مطلوب تان برسد. از بالا یا پایین یا وسط فرقی نمی کند. مهم این است که وسیله تفاخر یا تکبر او را ببرید یا از بین ببرید.

11. مردم در صورتی به شما احترام می گذارند یا از شما فرمان می برند که محتاجتان باشند. این اخلاق و روحیه عموم مردم در همه جای دنیاست. تا وقتی برای شما حرمت و عزت قائل می شوند که گرسنه باشند و نان شان دست شما باشد. حکومت اگر مردم را گرسنه و دست به دهن نگه ندارد، یا پاچه اش را می گیرند یا تحویلش نمی گیرند.

12. این اصل بسیار مهم را هیچ گاه فراموش نکنید که مردم، مشخصاً همه ی مردم، دزد و دروغگو و پشت هم اندازند، مگر آن که خلافش ثابت شود. در حالی که انسان های ابله، تصورشان غیر از این است و فکر می کنند که اصل بر برائت است، مگر آن که خلافش ثابت شود.

13. این جمله را همیشه سرلوحه ی همه ی بوق ها و شعارها و سخنرانی هایتان قرار دهید که: «وقت کم است و ما تا می توانیم باید خدمت کنیم.» و خودتان هر لحظه به خاطر داشته باشد که: «فقط دو سال فرصت داریم تا بارمان را برای همه ی عمر ببندیم.»

14. حواستان باشد که خیلی ها به خاطر تفاوت موجود در بینایی ما، سعی می کنند که هر محصولی را به عنوان اثر هنری به ما قالب کنند. مراقب باشید که... فقط و فقط اثری هنری محسوب می شود، که با دست قابل لمس باشد.

15. دروغ گفتن هنر است. هنری که از عهده ی هر کسی ساخته نیست. و مهم ترین اصل در این هنر، داشتن جسارت است. دروغی که با شهامت و قاطعیت و اعتماد به نفس گفته می شود، از هر راستی، قابل قبول تر و باورپذیرتر است. امتحان کنید! در روز روشن که خورشید وسط آسمان است، مقابل همه ی مردم بایستید و محکم و قاطع بگویید که: «الان شب تیره است و این مختصر روشنی هم محصول ستاره هاست.» اگر همه ی مردم حرفتان را باور نکردند، من اسمم را عوض می کنم. چرا مردم باور می کنند؟! برای این که هیچ کس تصور هم نمی کند که با این قاطعیت و محکمی بشود دروغ گفت.

16. شنیده ام که بعضی از مردم، گاهی با شگفتی و اعجاب اظهار می کنند که: ما این همه حرف های مهم را از کجایمان در می آوریم؟!

17. گور پدر مردم! من این حرف و سؤال را گاهی از زبان شما – یعنی دوستان ابله خودم – هم شنیده ام! کسی که چنین سؤالی را می پرسد، پیداست که هنوز به ارتباط ما با عالم بالا، ایمان نیاورده است.




تاریخ : دوشنبه 91/7/3 | 9:16 صبح | نویسنده : محمد رجایی | نظر

    غم سنگینی بر قلب مبارک رسول خدا(ص) سایه انداخت، وقتی سوره هود نازل شد و از آن پس، بارها می فرمود «سوره هود مرا پیر کرد». در این سوره اخبار تکان دهنده ای از برپایی قیامت و حضور آدمیان در محضر عدل الهی آمده بود بنابراین حق با پیامبر خدا بود که از پایان کار بندگان خدا دلشوره داشته باشد. پیامبر رحمت که خدای سبحان از اصرار ایشان بر هدایت بندگان خبر داده و رنج و سختی آنان را برای او سخت و ناگوار توصیف کرده بود، اما، آیاتی از این دست پیش از آن و بعد از آن نیز آمده بود، پس چرا سوره هود؟ شاید در پاسخ به همین پرسش بود که رسول خدا(ص) از سوره هود به آیه یکصدودوازدهم آن اشاره می فرمود و علت پیر شدن خود را در این آیه آدرس می داد. «فاستقم کما امرت... آنگونه که تو را فرمان داده شده است استقامت کن» ولی آیه ای با همین مضمون و همین کلمات در سوره «شورا» نیز آمده است، «واستقم کما امرت»... پس، باز هم سؤال باقی بود که چرا سوره هود؟ مگر در این آیه از سوره هود چه بود که پیامبر خدا(ص) را پیر کرده بود؟
پاسخ را از زبان امام راحلمان- رضوان الله تعالی علیه- بخوانید؛
    «... جمله فاستقم کما امرت در دو جای قرآن هست. یک جا در سوره «شورا» و یک جا هم در سوره «هود»، لکن پیغمبر اکرم(ص) فرموده است «شیبتنی سوره هود» چرا سوره هود را فرمود؟ برای آن که- این آیه- در سوره هود یک ذیلی دارد و آن این است که فاستقم کما امرت و من تاب معک(آنگونه که تو را فرمان داده شده است استقامت کن و آنان که با تو به سوی خدا آمده اند نیز باید استقامت کنند). خواسته است که ملت ها مستقیم باشند. کسانی که به پیغمبر(ص) گرایش پیدا کردند و رسیدند به اینکه، پیغمبر، پیغمبر اسلام است و به او ایمان آوردند هم باید استقامت کنند. پیغمبر(ص) برای این ذیل می فرماید که شیبتنی سوره هود، ...ایشان خوف نداشت از این که خودش استقامت داشته باشد، داشت. خودش می دانست دارد، اما می ترسید که ما استقامت نداشته باشیم»  ……….. «ملت ما در این انقلابی که کرده است، تا حالا استقامت کرده است و بحمدالله تا حالا پیروز شده است. شما پیروزید در دنیا. شما مطرح شده اید در دنیا. در همه گوشه های دنیا، دولت های دنیا از شما یک نحو هراسی دارند که مبادا یک وقت ملت هایشان مثل شما بشوند- به ریشه ایران هراسی این روزها توجه کنید-... استقامت کنید تا پیروزی نهایی به دستتان بیاید. خودتان را بسازید. جوان های خودتان را بسازید و کودکان خودتان را بسازید... ملت ها همه عاشق ایرانند». صحیفه امام(ره) ج 61 ص 705 و .508
     در اولین روز از آغاز جنگ تحمیلی، جیمی کارتر رئیس جمهور وقت آمریکا در یک کنفرانس خبری که با عجله برپا شده بود گفت: «امیدواریم مسئولان ایران بر سر عقل آمده باشند»!
     روز بعد، صدام در یکی از مناطق اشغالی جنوب کشورمان با خبرنگاران خارجی که به آن نقطه آورده شده بودند به مصاحبه ایستاد و بعد از پاسخ به چند سؤال خطاب به آنان گفت؛ «بقیه سؤالات را حداکثر یک هفته دیگر در مصاحبه بعدی که در تهران خواهیم داشت پاسخ می دهم»!
     آن روزها، کمترکسی باور می کرد انقلاب اسلامی نوپای ایران از جنگ تمام عیاری که به آن تحمیل شده است به سلامت بیرون آید. محاسبات کلاسیک و فرمول های شناخته شده و رایج نظامی نیز همین نظریه را تایید می کرد. جنگ احزاب بود و همه دشمنان ریز و درشت اسلام به میدان آمده بودند. موشک های اسکاد بی، تانک های تی27 و جنگنده های میگ 92 روسی، چیفتن های انگلیسی، تانک های لئوپارد آلمانی، بمب های شیمیایی آلمانی و انگلیسی، موشک های ساید بایندر و هواپیماهای آواکس آمریکایی، موشک های اگزوسه و جنگنده های میراژ 2000 و سوپراتاندارد فرانسوی، نصب قیف های لیزری روی میگ های 92 و میراژهای 2000 فرانسوی از سوی متخصصین آمریکایی، دلارهای سعودی، کویتی و اماراتی - گفتنی است در تمامی آن هنگامه سوریه در کنار ایران بود- و... همه دشمنان با هرچه در اختیار داشتند وارد کارزار شده بودند، انگار عاشورای دیگری بود حتی گروهک های ضد انقلاب نظیر منافقین و نهضتی ها و ملی گراها و مارکسیست ها و... که در قد و قواره این میدان نبودند با پرتاب سنگ به اردوگاه حسین(ع) در این آوردگاه سهیم شده بودند.
     مقاومت جانانه مردم و رزمندگان اسلام که با پای جان به میدان روی آوردند و... به بار نشست و این جنگ که قرار بود ایران اسلامی در پی آن، تجزیه و تکه تکه شود به تنها جنگ سه سده گذشته تبدیل شد که حتی یک وجب از خاک مقدس این مرز و بوم نیز، از دست نرفت. معجزه بود. معجزه استقامت در راه خدا آن هم با دست خالی در مقایسه با همه توان به میدان آمده همه دشمنان... و امام راحل ما(ره) با خدای مهربان به مناجات ایستاد؛
    «خدایا، تو می دانی که استکبار جهانخوار گل های باغ رسالت تو را پرپر نمود. خدایا! در جهان ظلم و ستم و بیداد، همه تکیه گاه ما تویی و ما تنهای تنهائیم و غیر از تو کسی را نمی شناسیم و غیر از تو نخواسته ایم که کسی را بشناسیم. ما را یاری کن که تو بهترین یاری کنندگانی. خدایا، تلخی این روزها را به شیرینی فرج حضرت بقیه الله- ارواحنالتراب مقدمه الفداء- و رسیدن به خودت جبران فرما».29 تیرماه 1367- صحیفه امام(ره)، ج12، ص59.

ادامه مطلب...


تاریخ : شنبه 91/7/1 | 10:23 صبح | نویسنده : علی رضائی | نظر