کاندیدایی برشهری وارد بشد و ادعا بنمود که درسواد، از رقیبِ خود برتر باشد و به لیاقت سرتر.
او را پرسیدند چگونه تواند ادعای خویش به اثبات برساند و رقیب را به خاک مذلّت بنشاند.
کاندیدا بگفت: «خلایق را ندا دهید که فردا درمیدان شهر مجتمع آیند. آن جا مناظره ای ترتیب همی دهم و ادعای خویش به اثبات همی رسانم».
فردا کاندیدا باتخته سیاهی درمیدان شهر وارد بشد و اندر پس تکرار ادعای خویش، از رقیب بخواست تا نام "صندوق رأی" را برتخته سیاه بنگارد. رقیب نام صندوق رأی بر تخته نگاشت. پس از او، کاندیدا نقش صندوق رأی را درکنار نوشته ی رقیب بکشید و از مردم بخواست تاخود قضاوت کنند کدام درست است. رعیت انگشت اشارت به سوی "نقش" صندوق رأی ببردند و آرای خویش به کاندیدای مدعی بسپردند.
(25/8/95)
سال ها پیش که ما نوجوان بودیم، گاهی مردم به مناسبت های مختلف شعار می دادند "بوی رجایی آمد" یا "بوی بهشتی آمد" و...
در آن زمان حس بویایی ماهنوز رشد لازم و کافی را نداشت تا آن بوها را به خوبی احساس کنیم، اما به نظر می رسید طبق اظهار نظرهای مردم، آن دوبزرگوار انسان های خوش بویی بوده اند.
گذشت تاسال 84 که باز عده ای گفتند "بوی رجایی" آمد. راستش همان موقع هم بوی مذکور شامه نواز نبود که هیچ، مقداری آزار دهنده هم بود و هرچه از سال 84 فاصله می گرفتیم آن بو تندتر ومشمئز کننده تر می شد تا این که بوی تعفن همه جا را پر کرد. دیگر داشتیم به شهیدرجایی و بویش بدبین می شدیم که درسال 88 دعوای آدم های بابصیرت و بی بصیرت بر سرهمین بو بالا گرفت. آن جا بود که فهمیدیم ای داد و بی داد، آن موقع بصیرت مان می لنگیده و همین بی بصیرتی باعث شده که حسّ بویایی ما مختل شود و بوی شهید رجایی را به شکل خیلی بدی احساس کنیم.
اخیراً هم می شنویم عده ای شعار می دهند "بوی بهشتی" آمد. از شما که پنهان نیست، ازخدا هم پنهان نباشد، امسال هم احساس می کنیم یک بوی بدی دارد به مشام می رسد. شاید به خاطر مشکل بصیرت و بویایی گذشته ی ما باشد که هنوز باقی مانده. پیش خودمان فکر کردیم اگر بتوانیم - قبل از بدبین شدن به بوی شهید بهشتی – درکلاس های فشرده ی بصیرت درمانی شرکت وشامه ی خودمان را معالجه کنیم بد نباشد. از بخت بد ما، حالا که دربه در به دنبال آدم های بابصیرت برای گذراندن دوره می گردیم، یاصدای آن بزرگواران درنمی آید یا تابلوشان را جمع و کرکره شان را هم کشیده اند پایین. نکند طفلکی ها به خاطر شدت همان بوی خوشی که می گفتند مال شهید رجایی و شهیدبهشتی است، به حال غشوه درآمده و از هوش رفته باشند.
در راستای امتناع صداوسیما ازنشان دادن آلات موسیقی نوشته شده است.
------------------------------------------
آورده اند شخصی اندر پای "دورگیر"1 خویش به دیدن "نمایانه"2 ای زیبا ازجانوران وگیاهان مشغول بود. درنمایانه ی مذکوره تصاویر جانوران پخش همی شدی و اصوات شان به گوش همی رسیدی. مدتی مر آن شخص را گذشته بود که به فراست دریافت صدای بلبل ازنمایانه پخش همی شود؛ اما ازتصویرش خبری نباشد. مر او را تعجب افزون بگردید. "دورگوی"3 ی خویش اخذ بنمود و بدین سیاق به صدا وسیما زنگ بزد: «ای عزیزان! درنمایانه ای که حالیه پخش همی شود، تصاویر گل وحشرات وجانوران وحشی به غایت موجود باشد؛ صدای خوش بلبل نیز به گوش همی رسد،اما تصویری از آن پرند? خوش الحان به چشم همی نیاید. آن را دلیل چه باشد؟
عزیزان بفرمودند: «ای شخص! چون بلبل درصدا، چهچهه وترجیع و تحریر دارد؛ نمایش تصویر آن موجودِ مطرب و مبتذل، حرام باشد. پس نمایانه ی خویش را همانگونه که می نماید، به تماشا نشین و هیچ مگوی.
-------------------------------------------
کلمه ها وترکیب های تازه:
1- دورگیر= تلویزیون
2- نمایانه = فیلم
3- دورگو = تلفن
تذکر: کلمه ها وترکیب های تازه ازنگارنده بوده وفرهنگستان محترم زبان فارسی هیچ قصور وتقصیری دراین مورد مرتکب نشده است.
(آذرماه 93)
درعرف معمول، کسی را که با دیگران خوب، محترمانه و باکلمات وجملات زیبا برخورد می کند، "مؤدَب" می دانند. این تعریف از "مؤدب" درست، اما کامل نیست. مؤدب درلغت یعنی «ادبآموخته، باادب، تربیت شده» (فرهنگ فارسی عمید).
شاید مؤدب را در اصطلاح بتوان به کسی گفت که آداب عرفی وقانونی هر رفتار وگفتار یا هر کُنش و واکنش را به جا می آورد.
همه ی انسان ها درهر نقشی که قرار می گیرند، وظایف وتکالیفی بر آن ها بار می شود که باید به انجام برسانند. انجام هرتکلیف با آدابی همراه است که رعایت آن ها انسان را در زمره ی افراد مؤدب قرار می دهد. کسی ممکن است آداب برخورد بادیگران را رعایت کند، اما مثلاً کار خود را به شکل مناسب انجام ندهد، یاکمفروشی وگرانفروشی کند، یاقوانین راهنمایی و رانندگی را نادیده بگیرد، یا در روش دفع زباله ازخانه واتومبیل خود بی مبالات باشد، یا از خوردن و پامال کردن حق دیگران ابانکند یا با اعضای خانواده ی خود بدرفتار وبداخلاق باشد، یا آداب حضور درمجامع وگروه های حقیقی و مجازی را نادیده بگیرد و یا... این شخص هرچند در برخورد ظاهری ولفظی با دیگران آداب مربوطه را رعایت می کند، اما ادبش در زمینه های دیگر می لنگد. بنابراین به نظر می رسد دو مطلب در فهم موضوع ادب مهم است:
یک) جامعه ی ما باید اولاً در تعریف اصطلاحاتی مانند "مؤدب" و "باکلاس" و... تجدید نظر کند و این زیورها را بر اندام هرکسی زیبنده نداند. ثانیاً بتواند با اهمیت دادن و ارزش گذاشتن به آداب رفتارهای فردی و اجتماعی، جامعه ای باادب و بافرهنگ بسازد.
دو) انسان ها درمقوله ی ادب، نه سیاهند و نه سفید؛ یعنی آدابی را رعایت و آدابی را نیز پشت سر می اندازند؛ لذا "ادب" یک طیف است که مردم درمیان آن پراکنده اند. هرچه تعداد بیشتری از مردم درقسمت پررنگ تر این طیف قرار بگیرند، جامعه به ادب و فرهنگ نزدیک تر است وگرنه باید برای ارتقای سطح ادب فردی و اجتماعی خود کاری بکند.
(26/11/95)
«اولین نشست "شورای دختران عربستان" بدون حضور زنان تشکیل شد. در این نشست اعضای حاضر در این شورا همگی مرد بودند و هیچ زنی درمیان آنان دیده نمی شود.(تابناک- 25/12/95)
حقیر با دیدن این خبر به یاد مسؤولان خودمان افتادم که قریب40 سال است از زبان مردم و به نمایندگی از آن ها درباره ی انواع موضوع های داخلی و خارجی سخن می گویند و به تعبیر دیگر حرف توی دهان شان می گذارند؛ اما هیچگاه نظر مردم را در باره ی سیاست های اعمال شده نپرسیده اند. به فرازهایی از سخنان بعضی مسؤولان و ائمه ی جمعه توجه فرمایید:
«مردم ما فهمیده اند که استکبار جهانی وصهیونیزم دشمن حقیقی و لجوج آنهاست.»
«مردم ما در انتظار یک تغییر هستند.»
«مردم ما اهل استقامت و صبر و بردباری هستند».
«امروز مطالبه مردم ما مدیریت معیشتی و اقتصادی شده است.»
«مردم ما فرزند جهاد و شهادت هستند.»
و....
کشور ما پس از پیروزی انقلاب مدام درحال مبارزه بوده، جنگیده، تحریم شده، دربعضی نقاط دنیا حضور نظامی پیدا کرده، از انرژی هسته ای - که حق مسلمش بوده - دفاع کرده و... و درهمه ی این موارد هم مردم سنگ زیرین آسیاب بوده اند و مشکلاتش را با تمام وجود تحمل کرده اند، اما حداقل ازتاریخ 6 مرداد 1368تاکنون هیچکس نظر آن ها را درباره ی سیاست های یاد شده نپرسیده است. ظاهراً غایب اصلی صحنه همیشه مردمند.
بدنیست در این باره به جدول رفراندوم های برگزار شده در ایران توجه فرمایید:
رفراندوم های برگزار شده در تاریخ ایران |
||
موضوع رفراندوم |
زمان برگزاری |
نتیجه |
1-ابقای دولت مصدق و انحلال مجلس |
21 مرداد 1332 |
پیروزی حامیان مصدق |
2- انقلاب سفید محمدرضا پهلوی |
6 بهمن 1341 |
اجرای انقلاب موسوم به «شاه و مردم» |
3- رأی آری یا نه به جمهوری اسلامی |
12 فروردین 1358 |
آری به جمهوری اسلامی |
4- رأی گیری درباره قانون اساسی |
12 آذر 1358 |
تصویب قانون اساسی |
5- اصلاح قانون اساسی |
6 مرداد 1368 |
تصویب اصلاحات قانون اساسی |
ضمناً تحلیل جدول بالا درجای خود جالب و قابل توجه است.
ظریفی راگفتند زاهدی در دیار ما همی زیَد که شب تابه صبح ذکر فراوان گوید وخدا را درآن ظلمات همی جوید. ازکرامات او همین بس که بواطن خلق همی بیند و داند، و پای برآب همی گذارد وگذرد.
ظریف لب به سخن بگشاد وبگفت: آیا او را دغدغ? خلقخدانیز باشد؟ اگر او پای برنفس خویش هم تواند گذاشتن، پس همانباشد که شما همی گویید و او همی نماید.
(خرداد 93)
جوانی مشغول خواندن صفحات رنگارنگ روزنامه های ردیف شده بر روی شیشه ی یک مغازه ی روزنامه فروشی بود که چشمش به کاغذی افتاد. روی کاغذ باماژیک نوشته بود: «یک اسکناس پیدا شده که مبلغ آن بین2000تومان و 10000هزار تومان است. نشانی هایش را بگویید و تحویل بگیرید».
جوان ابتدا در دلش به صاحب مغازه خندید. از این پا و آن پا شدن ونگاه جسته و گریخته اش به آن اطلاعیه معلوم بود که شیطان در زیر جلدش مشغول کار است. بالاخره تاب نیاورد و وارد مغازه شد. پس ازسلام و احوالپرسی گفت: «آقا ببخشید. درمورد اسکناسی که پیدا کرده اید خدمت رسیده ام».
مغازه دار پرسید: «اسکناس مال شماست»؟
جوان: «بله».
- «نشانی اسکناس چیست»؟
- «یک اسکناس5000 تومانی».
- «می دانم، ولی باید نشانی هایش را بگویی».
- «نشانی از این بهتر که یک اسکناس5000 تومانی است»؟
- «نشد دیگر جوان...».
مغازه دار درحال صحبت کردن با جوان بود که جوان دیگری سراسیمه وارد شد. شیک پوش و کمی چاق بود و ریش پروفسوری داشت. تا وارد شد به مغازه دارد گفت: «عذر می خواهم، آقا! اگر یادتان باشد من چند دقیقه پیش یک روزنامه از شما خریدم. یک اسکناس5000 هزار تومانی ازجیبم افتاده. حدس زدم شاید درمغازه ی شما افتاده باشد».
مغازه دار لبخندی زد و گفت: «بله پیدا کرده ام. اما باید نشانی هایش را بگویید تاخدمت تان تقدیم کنم».
جوانِ اول که کنجکاو شده بود، خودش را به خواندن جلد مجلات سرگرم کرد تا پایان ماجرا را ببیند. جوانِ دوم که گویی انتظار چنین سؤالی را نداشت، مکثی کرد، با لبخندچشم هایش را درکاسه چرخاند و گفت: «فکر می کنم رویش چیزهایی با خودکار آبی نوشته بود».
مغازه دار: «می دانید چه نوشته بود»؟
جوان دوم: «نه متأسفانه. خودم هم آن را نخوانده ام».
مغازه دار اسکناس را از کشو میزش بیرون آورد و نوشته ی رویش را با اندوه خاصی بلند خواند: «امروز پانزدهم برج است و من آخرین5000 هزار تومانی حقوقم را خرج می کنم. کاش هوا آلوده نبود تا بقیه ی روزها را با خانواده ام هوا می خوردیم». سپس مغازه دار اسکناس را پشت و رو کرد و ادامه اش را خواند: «این را نوشتم که دست به دست برسد به دست مسؤولان؛ هرچند ممکن است آن ها با اسکناس5000 تومانی سروکار نداشته باشند».
مغازه دار درحالی که اشک درچشمانش حلقه زده بود ادامه داد: «البته اسکناس یک نشانی دیگر هم دارد».
جوان دوم سرش را آرام به چپ و راست تکان داد و گفت: «نمی دانم».
مغازه دار درحالی که دوسر اسکناس را با دو دستش گرفته بود و با احترام به جوان دوم می داد، گفت: «یک قطره اشک هم رویش چکیده بود».
جوان اسکناس را گرفت. لحظه ای با چشم ها به دنبال قطره ی اشک گشت و باتعجب گفت: «عجب دقّتی دارید شما. اما این جا دو قطره اشک چکیده».
مغازه دار سرش را پایین انداخت و با حُجب خاصی گفت: «حالا یکی یا دوتایش خیلی فرق نمی کند؟ مهم این است که صاحب پول پیدا و خیال من هم راحت شد».
جوان دوم لحظاتی نگاهش را به چهره ی غمناک مغاز دار دوخت. سپس از او تشکر کرد و رفت. با رفتن او، جوان اول از مغازه دار پرسید: «متن اطلاعیه ی روی شیشه ی مغازه را خودتان تنظیم کرده اید»؟
مغازه دار سرش را به علامت تأیید تکان داد و گفت: «چطور مگر»؟
جوان اول: «درنوع خودش ابتکاری و طنزآمیز بود». و درحالی که از روی خجالت نگاهش را به زمین دوخته بود حداحافظی کرد و رفت.
(3/12/95)
تایادمان می آید همیشه مهمان داشتیم و از آمدنش خوشحال می شدیم. وقتی بچه بودیم گاهی کفش های مهمان های نزدیک – که آهنگ رفتن می کردند – را درجایی پنهان می کردیم تابیشتر درخانه ی مابمانند. این فرهنگ و رفتار دراکثر قریب به اتفاق ایرانیان وجود دارد؛ اما باز تا یادمان می آید بعضی طنز پردازان و یا برنامه سازان طنز رادیو وتلویزیون – به ویژه در ایام نوروز - آمدن مهمانان راعذابی بزرگ جلوه می دهند که وقتی می آیند همه چیز را می خورند و به غارت اموال میزبان می پردازند. گاهی هم از زبان میزبان شکوائیه و رنج نامه ای می نگارند که گویا با آمدن مهمان بلای بزرگ اقتصادی بر او وارد شده است. باتوجه به این که:
یک- در فرهنگ دینی و ملی ما صله ی ارحام و پذیرایی از مهمان بسیار سفارش شده.
دو- در احادیث آمده که مهمان با آمدنش، روزی خود را هم باخود می آورد.
سه- اکثر مهمانان معونه وهزینه ای برای میزبان ندارند. تنها باری که بر دوش میزبان می گذارند مختصری میوه و چای است.
بنابراین صرف نظر ازبعضی نازک خیالی ها درباره ی مهمان که گفته:
میهمان گرچه عزیز است ولی همچو نفس
خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود
ایرانیان هیچگاه از رسیدن مهمان شاکی نبوده اند و اشعار و برنامه های ساخته شده نه تنها زبان حال ملت ایران نیست، بلکه چهره ی بدی از آن ها به جهان می نمایاند. حتی به نظر می رسد طنز پردازان گرامی باید برعکس عمل کنند و افراط بعضی ایرانیان در مهمان نوازی را به طنز بکشند.
.: Weblog Themes By Pichak :.