سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

بی میلی به حکومت و قدرت (2)

پیش از آغاز مجدد مباحث قبلی [باز شناخت...]، توضیح یک نکته ضروری است، بخصوص توضیح جمله ی آخرین نوشته ی پیشین (بی میلی به حکومت و قدرت 1) که موجب شبهه و سؤال برای بعضی دوستان شده، و آن اینکه «آیا امام (ع) حکومت را حق خود دانسته و بر تشکیل آن تکلیف داشت یا نه؟»

در پاسخ به این پرسش نظرات مختلفی است. [در جهان تشیع] جهت اطلاع کلی، آنها را به دو گروه می توان تقسیم نمود.

الف ـ گروهی که معتقد است: « اینگونه نبود که امام علی (ع) حکومت را حق خدا داد خود بداند و تشکیل آن را تکلیف شرعی خود بشمارد.» اینان که هم حامیان حوزوی دارند، همچون مهدی حائری یزدی و هم معتقدان دانشگاهی و تیپ روشنفکران مذهبی، همچون مهدی بازرگان، نه اینکه منصب و مقام والا و الهی امامت را برای امام علی (ع) و دیگر ائمه ی اطهار (ع) قائل نباشند! بلکه مقام امامت را عین خلافت و رهبری سیاسی ندانسته و آن دو را دو نهاد مستقل از هم دانسته اند که اگر شرایط مهیا باشد و زمینه فراهم و مردم آماده ی پذیرش، در این صورت مقام الهی امامت نهاد عرفی سیاست را هم رهبری خواهد کرد و الا منصب امامت جدای از خلافت خواهد بود.

از جمله مستندات این طیف فکری علاوه بر مستندات نوشته ی قبلی (شماره ی پیشین «بی میلی به حکومت و قدرت»)؛ استنادشان بر نظیر نامه هایی است که امام علی (ع) به معاویه و طلحه و زبیر نوشته، و ملاک مشروعیت را شورای مهاجر و انصار و بیعت ایشان قرار می دهد.(نهج البلاغه، نامه 6 و نامه 54) و همچنین؛ پس از پذیرفتن بیعت مردم در مسجد مدینه، فرمود: «ای مردم خلافت و حکومت امر شماست. هیچ کس به جز کسی که شما او را امیر خود گردانید حق امارت بر شما را ندارد.»(مبانی فقهی حکومت اسلامی، ج 2، ص 297) یا اینکه پس از ضربت خوردن، هنگامی که یاران بر او وارد شدند و از بیعت با امام حسن (ع) پرسیدند، در پاسخ فرمود: «لا آمرکم و لا انهیکم، انتم ابصر» یعنی «شما را در این باره امر و نهی نمی کنم، خودتان آگاهتر و هوشیارترید.»(قبلی، ص 298)

لذا با شهادت امام علی (ع) و بیعت مردم با امام حسن (ع)، حضرت هم در نامه ای خطاب به معاویه نگاشت: «بعداز علی (ع) مسلمانان مرا به ولایت برگزیدند.»

از نگاه این گروه فکری، نپذیرفتن خلافت توسط امام رضا (ع)، عدم پشتیبانی امام صادق (ع) از ابومسلم خراسانی و... نشان از این دارد که: «خلافت و حکومت از دیدگاه امام و اسلام، نه از آن یزید و خلفاست، نه از آن خودشان بلکه از آن امت و ملت به انتخاب خودشان است.»(از نظرات آقای بازرگان)

این دسته افراد، در ادامه استدلال خود بیان می کنند: اگر امام حسن (ع) خلافت را ملک شخصی و حق خدا دادی و مأموریت الهی و نبوی می دانست، به خود اجازه نمی داد، آن را به دیگری صلح کند. یا اینکه اگر خلافت ـ غیر مقام امامت امامان (ع) ـ حق و تکلیف بود برای امام علی (ع)، مبنای شرعی سکوت و خانه نشینی چه بود؟ آیا احقاق حق واجب نبود؟

از طرفی با رجوع به تاریخ زمان رحلت پیامبر (ص) به دست می آید که امام علی (ع) این امکان را داشت که از بیعت با ابوبکر خوداری کند و از آشفته بازار آن روز به نفع خویش بهره گیرد. چراکه افراد زیادی از موجهین آن روز به جریان سقیفه معترض بودند. از جمله افرادی که پس از خلافت ابوبکر در منزل حضرت فاطمه (س) گرد آمدند برای حمایت و بیعت با علی (ع)؛ ابوذر، سلمان، عمار، مقداد، حذیفه بن یمان، خزیمه بن ثابت، ابوالهیثم التیهان، فضل بن عباس، قثم بن عباس، دحیه بن خلیفه، براء بن عازب، بریده اسلمی، زبیر، طلحه، عباس و عبدالله بن عباس و...

نتیجه اینکه از نظر این گروه، منصب الهی امامت غیر منصب خلافت مردمی و عرفی است. البته با وجود زمینه و شرایطی و رشد آگاهی جامعه و... ممکن است هر دو منصب یکی شوند و امام معصوم (ع) هر دو دارا شوند. مثل امام علی (ع) و امام حسن (ع). و اگر شرایطش مهیا نشد، مقام والای امامت محفوظ ولی خلافت از آن کسی است که مردم او را انتخاب کنند.

ادامه دارد




تاریخ : شنبه 90/11/29 | 12:47 عصر | نویسنده : محمد رجایی | نظر

گزارشی از یک مناظره جنجالی اصولگرایان در رادیو  (صدای ج ا ا)؛ عصر دوشنبه 24 بهمن

شامگاه دوشنبه  یک برنامه رادیویی در کشورمان به محل منازعه کلامی جریان های اصولگرا تبدیل شد و طی آن عماد افروغ و علی مطهری، حمید رسایی و  احمد سالک را «کاسب فتنه» و «دشمن آزادی بیان» خواندند. لحن تند شرکت کنندگان در این برنامه رادیویی به گونه ای بود که مجری برنامه قدرت اداره جلسه را برای دقایقی از دست داد.

در ابتدای این برنامه رادیویی علی مطهری «رفتار نظام با مخالفان» را بسیار «خشن» توصیف کرد و گفت: «بله! نظام خشن عملکرد...مردم زیادی به یک آقا رای داده بودند، به نتیجه اعتراض داشتند... در نظرشان در انتخابات تقلب شده بود، اما برخورد حکومت با آنها آنقدر شدید بود که سرانجام کشور را دچار بحران کرد.»

این سخنان در حالی بیان می شد که حمید رسایی، نماینده حامی دولت و احمد سالک، روحانی...، در مقام پاسخگویی بی وقفه فریاد می زدند و خواستار قطع صحبت های علی مطهری بودند.

حمید رسایی از جمله گفت: «آنها معترض نبودند...آنها آمده بودند بانک ها را آتش بزنند. مگر امام با منافقین چگونه برخورد کرد؟ تعداد  اینها نیز زیاد نبود. شما کلی حرف می زنید. اینها تعدادشان کم بود و فتنه گر بودند.  از کجا می گویید جمعیت زیاد؟ اولا فرض می کنیم 13 میلیون به اون آقا رای داد، بعد یک عده ای نه در همه ایران که در تهران، نه در همه تهران که در شمال تهران و نه در همه شمال تهران که در برخی محل های پراکنده آمدند و بانک ها و اتوبوس ها را آتش زدند...»

اما علی مطهری سخنان وی را در حالی که از آنسو، احمد سالک در حال فریاد زدن بود و وقت برای صحبت می خواست قطع کرد و گفت: «آقای رسایی! اصلا مهم نیست چند نفر بودند. برخی می گویند سه میلیون. اصلا نه سه میلیون، یک میلیون، نه 100 هزار، نه 10 هزار نفر. آنها اعتراض داشتند و ما آنقدر بد عمل کردیم که اجازه ندادیم حرفشان را بزنند. من می گویم این رسم جمهوری اسلامی نیست.»

در اینجا احمد سالک گفت: آقای مطهری! من از شما تعجب می کنم. اینها از قبل برای کودتا برنامه ریزی کرده بودند. بروید مصاحبه های آن آقا روز 17 خرداد را با رسانه های بیگانه ببینید. آنها قصد آشوب داشتند و ولایت فقیه را هدف گرفته بودند.»

مطهری پاسخ داد: «نخیر آقا جان. حرف بی ربط نزنید! آنها اولش راهپیمایی آرامی برگزار کردند...»

رسایی حرف های مطهری را قطع کرد و گفت: «آقای مطهری! مگر 25 خرداد نیامدند؟ چه کسی با آنها برخورد کرد؟ چه کسی متعرض شد؟»

مطهری پاسخ داد: «مجوز که ندادیم... جمعیت شان آنقدر زیاد بود که نمی توانستیم برخوردی بکنیم. اما بعدا آنچنان برخورد کردیم که مسئله از انتخابات به سمت ولایت فقیه رفت. اینکار را ما خودمان کردیم. اصلا بر فرض آقای سالک نخست وزیر امام، و رئیس مجلس هشت سال ایران، جاسوس امریکا و اسرائیل و...، آن مردم که جاسوس نبودند، چرا با آنها خشونت کردیم؟ چرا اجازه ندادیم حرفشان را بزنند؟»

در واکنش به این سخنان، حمید رسایی اظهار کرد: «مگر امام با منافقین و جبهه ملی در همان سال اول انقلاب برخورد نکرد؟ این چه استدلالی است که تو می کنی برادر!»

مطهری در جواب گفت: «اولا من برادر تو نیستم. در ثانی آن امام بود. ثالثا منافقین اعلام قیام مسلحانه کرده بودند و جبهه ملی هم با رد لایحه قصاص، مرتد محسوب می شد. این ها با مردمی که معتقد بودند در انتخابات تقلب شده خیلی فرق دارد.»

پس از این جدال لفظی، مجری برنامه از حضور افروغ در استودیو خبر داد و خواستار آن شد که وی درباره موضوع نشست یعنی «انتخابات، رسانه و شایعه» صحبت کند، اما افروغ در پاسخ مجری گفت: «من مایلم قبل از آنکه درباره موضوع شما صحبت کنم، به موضوع مهمتری بپردازم و آن هم موضوع کرکسان و کاسبان فتنه است.»

در این هنگام حمید رسایی دوباره شروع به فریاد زدن کرد و خواستار آن شد که افروغ درباره موضوع صحبت کند.

افروغ نیز در پاسخ به این واکنش گفت: «آقای رسایی! چرا وقتی صحبت از کرکس هایی می شود که با ماجرای فتنه کاسبی راه انداخته اند و به مال و قدرت رسیده اند و شکم شان را با مال حرام پر کرده اند،  مصداق را به خودتان می گیرید؟»

رسایی گفت: «من به خودم نمی گیرم جناب آقای افروغ! منتها در اینجا شما بهتر است به جای این بحث ها، درباره حرف های تان در برنامه پارک ملت که مورد سوء استفاده ضد انقلاب و فتنه قرار گرفت صحبت کنید.»

افروغ در پاسخ گفت: «خب! خوب است که آقای وکیل الدوله، موضوع برنامه پارک ملت را به میان کشید. در همان شب من پیامک های تهدید آمیزی دریافت کردم با این مضمون که تو به ولایت فقیه لطمه زدی...»

رسایی حرف او را قطع کرد و گفت: «آن شب نبود، فردایش بود.»

افروغ جواب داد: «بله. فردا شب اش این آقایی که نمی دانیم ناگهان از کجا صاحب و معیار و شاقول نظام شده، برای من پیامک تهدید آمیز فرستاد.»

در پس زمینه صحبت های افروغ، حمید رسایی بی وقفه فریاد می زد.

اما افروغ چنین ادامه داد: «حرف من همین است. یک عده که من آنها را کاسبین فتنه می دانم، مثل کرکس به جان هر نوع آزادی اندیشه افتاده اند. کجای حرف های من در برنامه پارک ملت، بر ضد ولایت فقیه بود که این آقا به خودش اجازه می ده در نشریه اش مرا عامل آمریکا بخواند.»

رسایی گفت: «تمام سایت های ضد انقلاب از حرف های شما خوشحال شدند.»

افروغ گفت: «اینکه آنها خوشحال شدند، چه ربطی به حرف های من دارد.»

رسایی گفت: «امام فرموده هر وقت بیگانگان از حرف ما خوشحال شدند، باید به خود شک کنیم.»

در این میان مطهری حرف رسایی را قطع کرد و گفت: «نظر امام این نبوده که ما همه را خفه کنیم. این چه معیاری است؟ مگر رسانه های بیگانه همان زمان که امام فرمان 8 ماده ای صادر کردند، خوشحال نشدند؟ »

رسایی گفت: حرف من آن است که جای بحث های آقای افروغ در تلویزیون نبود. آنهم یکطرفه. ایشان شبهاتی مطرح کردند.»

افروغ گفت: «خب آقای عالم! الان ما سراپا گوشیم که استدلال های شما را بشنویم.»

رسایی گفت: «بحث این است که رسانه های بیگانه...»

افروغ صحبت اش را قطع کرد و گفت: «آقا فرار نکن. مگر ادعا نکردی استدلال داری. بفرما ما گوش می دهیم.»

رسایی گفت: «آقای افروغ باید در یک برنامه کارشناسی بحث کرد.»

مجری گفت: «آقای رسایی به مخاطبان توهین نفرمایید. این برنامه یکی از تخصصی ترین برنامه های رادیو است لطفا جواب بدهید.»

رسایی گفت: «من الان حضور ذهن ندارم...»

افروغ گفت: «این هم از استدلال آقایان.»

پس از این مشاجره، مطهری وارد بحث شد و گفت: «اینکه امثال رسایی می گویند جای این بحث در تلویزیون نیست حرف مهملی است. با همین تنگ نظری ها کار را به اینجا کشانده ایم.»

رسایی گفت: «آقای باهنر(به اشتباه)! حضرت آیت الله شهید مرتضی مطهری هم در همان اول انقلاب در برنامه های تلویزیونی که شرکت می کردند، از گروه های دیگر هم می آمدند. حضرت آیت الله مصباح بودند و آقایان دیگر»

مطهری گفت: «تاریخ بلد نیستی آقا جان! اولا اسم من باهنر نیست و مطهری است. در ثانی شهید مطهری هرگز به آن نشست ها نرسید. شهید بهشتی می رفتند. اتفاقا شهید مطهری موضوع انقلاب اسلامی را در یک برنامه جداگانه و به صورت تک نفره مطرح کردند.»

رسایی گفت: «فرق نمی کند!( خنده) به هر حال ما با هم دوستیم فعلا آقای مطهری.»

مطهری جواب داد: «والا ما با شما دوستی نداریم.»

رسایی: «فعلا که هستیم.»

مطهری: «حالا فعلا متاسفانه بله شما هم ...»

افروغ گفت: «آقای رسایی! هنوز جواب نداده اید!»

رسایی گفت: «حرف من این است که آقای افروغ زمانی در درون خانواده انقلاب بوده.»

افروغ گفت: «چرا می گویی بوده؟ یعنی الان نیستم؟»

رسایی: «اگر نبودید که من با شما حرف نمی زدم.»

افروغ جواب داد: «به به خیلی ممنون. چه اعتماد به نفسی دارید.»

مطهری گفت: «همین تنگ نظری باعث وضع موجود است. من به آقای سالک هم می گویم که نباید از آزادی ترسید.»

سالک گفت: «من نگفتم  نباید کسی حرف بزند.»

مطهری: «منظور شما دقیقا همین بود. شما با آزادی مخالفید.»

رسایی به وسط حرف ها دوید و گفت: «خب شما که نماینده هستید، مگر تا به حال کم حرف های ضد انقلاب را زده اید؟

مطهری جواب داد: «بس کنید این بچه بازی ها را. شما که سهم تان را گرفته اید. نماینده حق دارد درباره تمام مسائل جاری کشور اظهار نظر کند.»

این برنامه در حالی که رسایی فریاد می زد: «... و شورای نگهبان هم حق دارد رد اش کند»، در فضایی متشنج به پایان رسید.

* متن فوق ارسالی یکی از دوستان است.




تاریخ : پنج شنبه 90/11/27 | 10:9 صبح | نویسنده : محمد رجایی | نظر

رجائی واقعی

شهید رجائی با شش مقام دولتی و چهار خبرنگار به سازمان ملل رفت.

مهرماه 1359 ش

رجائی دروغین

احمدی نژاد با 100 نفر، از جمله پسر، عروس و اعضای خانواده ی برخی همکارانش به سازمان ملل رفت.

شهریور ماه 1390

این دو تصویر در تاریخ انقلاب ثبت خواهند شد!




تاریخ : سه شنبه 90/11/25 | 11:27 صبح | نویسنده : محمد رجایی | نظر

 

سلام خدمت جناب آقای عباسی

1ـ تشکر از نقد شما

2ـ در رابطه با معنی و منظور از «حسنان» حق با شماست. البته اگر دقت کنید من خیلی چکیده و گذری از مطلب رد شده و با نقطه چین آورده ام، همین باعث ابتر شدن جمله و در نتیجه اشتباه در معنی شده. حسنان در کلام امام علی (ع) همان استخوان بازوان است.

3ـ اما در رابطه با توصیه به رعایت تخصص:

ـ بنده به طور عموم هیچ یک از دوستان اهل علم را توصیه به تخصص گرایی نکردم (با اینکه معتقد به آن هستم)، مگر دوستانی که...

ـ رطب خورده منع رطب کی کند؟! اگر خوانندگان محترم به همین نوشته های پیشین شما در وبلاگ کمیل سر بزنند، خواهند دید که بنده در تخصصم مطلب نمی نویسم یا شما! دوست من، شما در امور پزشکی ، سیاسی، جامعه شناسی، انقلاب اسلامی، اندیشه های امام خمینی، تاریخ ایران، تاریخ اسلام، تاریخ معاصر، اخلاق، فقه و اصول و اعتقادات و... مطلب نوشته و می نویسید. در حالی که تخصص شما فقط در فقه و اصول است! اگر هم... پس چطور شما حق دارید در همه ی موضوعات بگویید و بنویسید و نظر دهید اما دیگران در تخصص خود نمی توانند... حال من از سر بی اطلاعی قلم می زنم یا جنابعالی؟!

4ـ بنده در حوزه ی تخصصی خودم نوشتم و می نویسم. چرا؟ چون: اولاً؛ با کارشناسی رسمی و کارشناسی ارشد رسمی در رشته ی علوم سیاسی، ثانیاً؛ با پیشینه ی حوزوی، ثالثاً؛ با مطالعات پراکنده ی اسلامی و تاریخی (علوم سیاسی از تاریخ جدا نیست) و تاریخ انقلاب و اندیشه های امام (هم نظراً و هم عملاً) که خود بهتر می دانی! پس خطا نکردم.

5ـ اگر دقت کرده باشید اول نوشته های خودم نوشتم: «برداشت آزاد از سیره ی نظری و عملی امام علی (ع)»، آن هم برداشتی سیاسی. پس باز خطا نرفتم. یک برداشت سیاسی و اجتماعی از بیانات ارزشمند امام (ع).

6ـ نهج البلاغه کتابی است برای عموم اهل علم، فقط متعلق به روحانیون نیست که مدعی شدی! هرکس از اهل علم و مطالعه می تواند و حق دارد برداشت و تفسیر خودش را داشته باشد، ولو از نظر دیگران اشتباه باشد، برای خودش که محترم است!

7ـ ای کاش صبر می کردی و شماره های بعدی را می خواندی و نظر می دادی و... اگر دقت کنید در پیش و پس جمله ی مورد اعتراضتان، و متن نوشته ی بنده، یعنی «پس آن گونه که برخی میگویند، اینطور نبود؛ که حکومت را حق خدا داد خود بداند و تشکیل آن را تکلیف شرعی خود بشمارد و از هر فرصتی و ابزاری استفاده کند برای کسب آن یا حفظ آن!» می بینی که با علامت تعجب آوردم. در اصل می خواستم بگویم. در این شماره با توجه به جملات امام علی (ع) اینگونه فهم می شود و برداشت این عده درست است! اما آیا واقعاً اینگونه است یا نه؟ در شماره های بعدی قرار است توضیح دهم و... پس دوست من اعتقاد بنده این نیست که حکومت و خلافت حق امام علی (ع) و فرزندانش نبوده و...

8ـ ای کاش نقد شیرینت را با تلخی و انگ آغاز نمی کردی که این روش از کسی مثل شما به دور است!

در ضمن پاسخ علمی تر (البته در حد درک ناقص و کم ما) در شماره های بعدی!




تاریخ : دوشنبه 90/11/24 | 11:44 صبح | نویسنده : محمد رجایی | نظر

سلام بر رجائی!
اول – حَسَنان بنا به فرموده مرحوم شهیدی در ترجمه نهج البلاغه خود ، به معنی کنار استخوان بازو است نه دو پهلوی ایشان که معنی عِطفای است.(ص451 ، ادامه پاورقی 12)
دوم - از سر بی اطلاعی قلم میزنید! چرا شما که به دیگران توصیه می کنید در حیطه تخصصشان قلمفرسایی کنند ، خود بدان ملتزم نیستید؟! به نظر میرسد اگر در همان مسائل سیاسی عصر کنونی و مربوط به انقلاب خودمان بنویسید ، برایتان بهتر باشد. حداقل هزینه کمتری دارد!
سری به وبلاگ متروک من(احیای تفکر شیعی) بزنید و در بخش درسی از نهج البلاغه کنکاشی کنید تا ببینید علی -ع- حکومت را حق خود - حق خداداد خود - میدانست یا نه؟ و اصولاً اگر حق خداداد خود نمی دانست ، داعیه دیگری نمی توانست داشته باشد ؛ چون مردم به دیگری اقبال کرده و آن دیگری را برگزیده بودند.
اصلاً بگذارید دو مطلب را که اشاره مستقیم به بخشی از همین نوشته شما دارد ، در اینجا بیاورم.
علی -ع- و شکوه از غصب حق او
امیر مؤمنان -ع- در خطبهء شقشقیه وقتی سر درد دلش باز می شود چنین از نامرادی های روزگار و غاصبان حقش زبان به گلایه می گشاید:
به خدا سوگند که فلان (ابوبکر) جامهء خلافت را پوشید در حالی که می دانست جایگاه من نسبت به خلافت چونان محور است نسبت به سنگ آسیا... پس از خلافت دست شستم (دامن از خلافت برچیدم) و در این اندیشه بودم که کدام از دو راه را برگزینم؟ با دست تنها به ستیز برخیزم یا صبر پیشه کنم؟! ... پس دیدم شکیبائی خردمندانه تر است. صبر نمودم در حالی که گوئیا خار در چشمانم دارم و  صدا در گلویم شکسته است (بغضی نهفته در گلو دارم زیرا) میدیدم که میراثم به تاراج رفته است ( تاراج این و آن شده است) ... .
... تا این که زمان او (عمر بن خطاب) سر آمد و گروهی را که من نیز در میان آنان بودم نامزد تصدی خلافت کرد. خدایا چه شورایی؟! من از نخستین (ابوبکر) چه کم داشتم که مرا در پایهء او نپنداشتند و در صف اینان قرارم دادند؟! ناچار با آنان همراه و دمساز شدم. اما یکی(طلحه یا سعد بن ابی وقاص) از کینه راهی برگزید و دیگری(عبد الرحمان بن عوف) به دامادش تمایل کرد. این دوخت و آن برید.
نگوئید که این خطبه از آنِ علی نیست که مرغان پخته هم بر آن گفته میخندد ؛ زیرا در جایی که حتی شارحان اهل سنت پذیرفته اند که این خطبه از شاهکارهای ایشان است ، من و شما و امثال حیدر علی قلمداران و دیگران که داعیه تشیع داریم ، چه داعی بر انکار داریم؟ جز ...!
امامت و خلافت علی(ع)
برخی می پندارند که علی - ع - فقط در خطبهء شقشقیه از حق مغصوب خود داد سخن داده است. و به زعم خود میخواهند در انتساب این خطبه به آن حضرت تشکیک کنند. برخی گفته اند نوع ادبیات به کار برده شده در این خطبه با روح جوانمرد امام علی سازگار نیست ، پس از او نیست. بعضی نیز با تشکیک در سند خطبه تلاش کرده اند از بیخ و بن این خطبه را از حَیِّز موضوعیت بیاندازند.
در این مجال سعی من بر این است تا با آوردن خطبه های آن حضرت در نهج البلاغه در خصوص خلافت خویش این نکته را ملموس کنم که ایشان در هر فرصتی گریزی به مسأله أحَقّیت خود در امر خلافت زده است. ببینید:
امیر مؤمنان در شش خطبه و سه نامه و یک کلمه قصار به حق خلافت خود اشاره کرده است.
خطبه 3 (موسوم به شقشقیه):
این خطبه که از قضا یکی از شاهکارهای ادبی و کلامی آن حضرت محسوب می شود درد دلی نیمه تمام است که به قول خود آن حضرت سخنی بود که به یکباره آمد و دیگر تکرار نمی شود.
این خطبه تمام آنچه را که باور علی(ع) در مورد سه خلیفه پیش از خود بوده است ، با وضوح تمام بیان کرده است. از آنجا که این خطبه مشهور بین همگان است از آن در می گذرم.
خطبه6(امامت):
به خدا قسم از پس رحلت رسول خدا تا به امروز پیوسته حق مرا از من باز داشته اند و دیگری را بر من مقدم داشته اند.
خطبه 74 (امامت و ...):
همانا میدانید که من از دیگران به خلافت سزاوارترم. به خدا سوگند بدانچه کردید گردن می نهم تا زمانی که مسلمانان ایمن باشند و کسی را جز من ستمی نرسد.(از خدا) اجر چنین گذشتی را چشم دارم.
خطبه87 (اهل بیت):
کجا می روید؟ چه هنگام باز می گردید؟ علامتها بر پاست و دلیلها هویدا.گمراهی و سرگشتگی تا کجا؟ خاندان پیامبرتان در میان شماست. آنان زمامداران حق و یقینند و پیشوایان دین. حرمت آنان را چون قرآن پاس بدارید و همچون شتران تشنه که به آبشخور رو آورند به آنان رو آورید.
خطبه 109 (اهل بیت):  
ما درخت نبوت و جایگاه فرود آمدن رسالت و محل آمد و شد فرشتگان رحمتیم. ما کان علم و چشمه سار بینش هائیم. یاور و دوست ما امید رحمت می برد و دشمن و کینه جوی ما در انتظار قهر و غضب الهی است.
خطبه 162(حق به تاراج رفته):
گروهی بخیلانه به کرسی خلافت چسبیدند(که دلیلی جز خودخواهی و انحصار طلبی نداشت) و گروهی(علی ) سخاوتمندانه از آن دست کشیدند.
خطبه172 (امامت و ...):
(ابوعبیده جراح یا سعد بن ابی وقاص خطاب به علی - ع -: پسر ابوطالب تو بر خلافت آزمندی!) به خدا سوگند شما آزمندترید در حالی که - از نظر قرابت - از رسول خدا دورترید. ولی من به امر خلافت از شما مخصوص ترم و به پیامبر نزدیکتر. من حقی را که از آنم بود مطالبه کردم در حالی که شما مرا از رسیدن به آن باز می دارید. 
خطبه 217(اوج مظلومیت):
خدایا قریش پیوند خویشاوندی مرا بریدند و کار مرا دیگرگونه کردند و همگی برای مبارزه با من در حقی که از همه آنان سزاوارترم متحد شده اند(با این بهانه که) حق را اگر توانی بگیر و الا یا با غم و اندوه صبر پیشه کن یا با حسرت بمیر. پس به اطرافم نگریستم و دیدم نه یاوری دارم و نه حامی ای که از من دفاع کند جز خانواده ام که نمی خواستم جانشان را به خطر اندازم. پس خار در چشم آب حسرت را جرعه جرعه نوشیدم.
نامه 28 (مظلومیت امام):
(علی -ع- به معاویه) گفته ای که چونان شتر مهار کرده مرا به سوی بیعت می کشیدند. خواستی نکوهشم کنی اما ستایشم کردی. مسلمان را چه باک که مظلوم واقع شود تا وقتی که بر دین خود استوار است؟ 
نامه45 (قصه پر غصه فدک):
امام علی در نامه ای به عثمان بن حنیف چنین می نگارد:
از مال دنیا فدک را داشتیم. مردمی بر آن بخل ورزیدند و مردمی(اهل بیت) سخاوتمندانه از آن گذشتند. و نِعمَ الحَکَمُ الله.
نامه62 (امامت و حکومت):
به خدا سوگند در دلم نمی گذشت و به ذهنم خطور نمی کرد که روزی عرب خلافت را پس از رسول خدا از اهل بیت او بگیرد. یا مرا پس از وی از عهده دار شدن آن باز دارد. تنها چیزی که نگرانم کرد شتاب مردم به سوی فلانی(ابوبکر) برای بیعت با او بود. پس از بیعت خودداری کردم تا آن هنگام که دیدم گروهی از اسلام بازگشته(مرتد شدند) و قصد نابودی دین محمد را دارند. پس ترسیدم اگر اسلام و یارانش را یاری نکنم رخنه ای در آن به وجود آید یا نابود شود. (دیدم) مصیبت نابودی دین محمد بسی سخت تر از رها کردن حکومت بر مردم است (پس بیعت کردم تا دین محمد باقی بماند).
[فکر نمی کنید اگر عمیق تر به این گونه مسائل نگاهی بیاندازید ، برای خودتان بهتر است تا این که در تخیلات زندگی کنید؟ همه چیز دانسته ها و باورها و بافته های من و شما و ما و این و آن نیست ، واقعیات دیگری نیز هست که چشم پوشی عمدی یا سهوی از آنها خسارات فکری و انحراف عقیدتی ایجاد می کند.
هم چنان که حرص میخورید که چرا دیگران چنانند ، کمی هم برای خودتان حرص بخورید که چرا من چنینم؟ و بالاتر از آن ، به دیگران هم این اجازه را بدهید که آنان هم حرص بخورند که چرا شما و امثال شما چنینید؟
از اصول روشنفکری و دموکراسی و آزادی و لیبرال مسلکی ، یکی همین آزادمنشی است دیگر! که ظاهراً شما در مواجهه با دیگران از آن بی بهره اید و در عین دادن پز روشنفکری و تفکرات ایده آلیستی و رئالیستی ، به هیچ کس اجازه نُطُق و نفس کشیدن نمی دهید! نمونه اش: از خودتان پرسیده اید که چرا علی آقا ؛ تنها منتقد سرسخت گروه کمیل! روزه سکوت گرفته و دیگر اظهار نظر نمی کند؟ راستی منطق شما و امثال شما در سرکوب آراء و نظرات دیگران چه تفاوتی با دیکتاتورهای سیاسی و غیر سیاسی دارد؟
و نیز به راستی شما و امثال شما خود را از اولی الأبصار میدانید دیگر! مگر نه؟ پس: فاعتبروا یا اولی الأبصار!
با پوزش فراوان!
به فرموده امام علی(ع) هذه شِقشِقة فانهَدَرَت و قَرَّت]




تاریخ : دوشنبه 90/11/24 | 10:18 صبح | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

[برداشتی آزاد از سیره ی نظری و عملی امام علی (ع)]

بی میلی به حکومت وقدرت (1)

اقدامات و سیاست های امام علی (ع) هم در دفاع از خلیفه ی سوم، عثمان، کارساز نیفتاد. در نتیجه آتش شورش و شعله های یورش، خانه اش را بسوزاند و جانش بستاند. فرجام عمرش آن شد که نباید می شد. هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت!

 با کشته شدن عثمان! جمعی در پی «طلحه» رفتند، از جمله بصریها، گروهی در حول «زبیر» گشتند، به ویژه کوفیها، اما اکثریت حامی «امام علی» بودند، خصوصاً مصریها. در نهایت بزرگان و سران بر خلافت امام علی (ع) توافق نمودند! اما اول مخالف، خود امام بود! از مردم اصرار و از او انکار. در وجودش هیچ میل و رغبت به حکومت و امارت نبود. در حالی که انبوه جمعیت از هر فرقه و ملت نیز دست بردار نبود.

در این باره خود مولا علی (ع) می فرماید: «ناگهان دیدم! مردم از هر سوی به من روی نهادند، و چون یال کفتار پس و پیش هم ایستادند، چندانکه حسنان [بر خلاف مشهور، منظور امام حسن و امام حسین نیستند، چراکه در آن زمان این دو بزرگوار 30 ساله بودند و... در عرف عرب گاه به دو طرف پهلو حسنان گویند] فشرده گشت و دو پهلویم آزرده، به گرد من فراهم و چون گله ی گوسفند سر نهاده به هم.»[1]

 در این هنگام که هرکسی احساس تکلیف می کند بهر خدمت و خدمت گذاری ( چنانچه در زمان حال می بینیم مشتاقان خدمت و عاشقان تکلیف را!) اما امام (ع) در پی این اصرار فرمود: «مرا رها کنید و سراغ کس دیگری روید، من هم کمکش میکنم. اگر مرا رها کنید چون یکی از شما خواهم بود، بلکه شنواتر و مطیع تر از شما نسبت به رییس حکومت. بدانید که اگر من وزیر و مشاورتان باشم، بهتر است که امیر و رهبرتان گردم.»[2] نعوذ بالله اگر خیال این را بکنیم که امام؛ بهر بازار گرمی و راحتی خویش و از روی عدم تکلیف چنین می گفت! سیره ی نظری و عملی و پیشینه ی رفتاری و کرداری او در گذشته نشان از جدیت و اعتقاد او دارد! نه عوامفریبی و داغ کردن تنور انتخاب و...

امام (ع) در فرازی دیگر واقعه ی روز بیعت مردم را با خویش، چنین بازگو می کنند:

مردم بر من هجوم آوردند همچو شترانِ تشنه و پای از بند بریده! به گونه ای که هم نسبت به جان خویش ترسیدم و هم به جان دیگران![3]

دستم را برای بیعت باز می کردند و من بازش می داشتم؛ و آن را به جانب خویش می کشیدند و من نگاهش می داشتم. در ادامه به من هجوم آوردند همچون شتران تشنه که روزِ آب خوردن به آبگیرهای خود درآیند و ـ از شدت هجوم ـ دوش بر هم سایند. چندانکه بندِ کفشم بُرید و عبای تنم سُرید و ضعیفانِ از مردم بر زمین افتید.

در این روز، خشنودی و شعف مردم از بیعت با من بدان حد رسید که حتی آمدند؛ سالخوردگان با حالت لرزان، بیماران سوار بر دوش خویشان، زنان و دخترکان جوان بی نقاب بدانجا روان و خردسالان و کودکان با دیدن این صحنه ها خوشحال و شادمان.[4]

با همه ی این وضعیت باز امام (ع) اکراه دارند از قبول حکومت و خلافت! جالب آن که انتخاب مردم هم، از روی ناآگاهی و غفلت و احساس نبود که بگوییم؛ چون امام می دانست پس قبول نمی کرد! چراکه خود امام در فرازی خطاب به مردم می فرماید: بیعت شما با من بی اندیشه و تدبیر و ناگهانی نبود.[5]

پس آن گونه که برخی میگویند، اینطور نبود؛ که حکومت را حق خدا داد خود بداند و تشکیل آن را تکلیف شرعی خود بشمارد و از هر فرصتی و ابزاری استفاده کند برای کسب آن یا حفظ آن!

حال چگونه است مدعیان و سینه چاکان پیرو امام علی (ع) در این زمان، برای کسب و حفظ قدرت و حکومت، غیبت و تهمت و دروغ و فریبکاری و تزویر و ریا را هم جایز شمرده و دست به هر حیله و نیرنگی می زنند تا ...

ادامه دارد



[1] . نهج البلاغه، ترجمه شهیدی، ص 11، خطبه ی 3

[2] . همان، ترجمه دشتی، ص 123، خطبه ی 92

[3] . نهج البلاغه، خطبه ی 54

[4] . همان، خطبه ی 229

[5] . همان، خطبه ی 136




تاریخ : یکشنبه 90/11/23 | 5:26 عصر | نویسنده : محمد رجایی | نظر

بر بلندای اندیشه




تاریخ : چهارشنبه 90/11/19 | 6:53 عصر | نویسنده : حمید فاضل | نظر

جنجال الدوله میرزا محمودخان گرمساری در نمطی از کتاب مستطاب «تنبیه الملّه و تنزیه الدّوله» در باب خصائص سیاستمداران آورده است:

اینان [سیاستمداران] جماعتی به غایت محجوب و محبوبند. به حق از «شیفتگان خدمت» اند نه «تشنگان قدرت». با رقیبان و همکیشان خویش سخن به افتراق و نفاق – هرگز- نگویند و راه، جز به اتحاد – ابداً - نپویند. آن ها  مردمی پاسخگویند و هرگز قلعه ستبر مصونیت مر خویش را نجویند. دسترسی خلق برآن ها آسان باشد و نور مدیریتشان برجمله خلایق تابان. هیچگاه کار، بدون کارشناسی نکنند. در قاموسشان لغاتی چون «رانت»، «اختلاس»، «پارتی» و...یافت همی نشود. اینان به رأی می آیند و به سعی می مانند و اندر پس رفتنشان امور بر سامان است و خلایق را اشک بر دامان. از دنیای سیاست هیچ نخواهند جز رضایت حق تعالی(عزّ وجلّ). چون می آیند «میلیاردر»باشند و چون می روند «ریالدر». مر ایشان را دروغ از علائم بلوغ نباشد و زیر آبی رفتن از نشانه های نبوغ محسوب نگردد. مدام خواهان آنند که بی هیاهو به سفر روند تا جماعت بی خرد به دنبالشان ندوند. مر ایشان را منزل «ساده» و «سازمانی» باشد نه «دراندردشت» و «امنیتی» و «پادگانی».از نیوشیدن چاپلوسی سخت گریزانند و خاک بر دهان چاپلوسان بیزان. هرچه کنند بر مدار قانون باشد و ذره ای تخطی از آن را تاب همی نیاورند(علی الخصوص اگر از سوی دیگران باشد). اگر دیناری از خزانه ی مملکت فخیمه جابه جا گردد، کواکب و کهکشان ها را به هم همی ریزند تا به جای خویش بازش گردانند. بیت المال در نزدشان حرمتی سترگ دارد و اتلاف آن گناهی بزرگ. اگر پشه ای بی حساب در هوای دیارشان پر زند، از رعیت عذر خواهند و چون گره ای- هرچند خُرد- در کار خلق اوفتد، فی الفور استعفای خویش تقدیم کنند اما انتقاد و سؤال و استیضاح و استعفا در رفتنشان کارگر همی نیفتد و مآلاً همه در جای گرم و نرم خویش – خوش و خرم- خواهند همی ماندن، ان شاء الله تعالی!

(1/8/90)

منبع: وبلاگ نیشتر

ضمناً برای خواندن مطلب جدید  «ما، تنهاالگوی دنیا!» در وبلاگ نیشتر اینجا را کیک کنید




تاریخ : سه شنبه 90/11/18 | 1:40 عصر | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر

 

این شماره؛ مدارای علی (ع)

[برداشتی آزاد از سیره­ ی فکری و عملی امام علی (ع)]

امام علی (ع) در نامه ای خطاب به حارث همدانی، یکی از یاران مخلص خود، می نویسند: «واصفح مع الدوله، تکن لک العاقبه؛ در حکومت مدارا کن تا آینده ی خوبی داشته باشی.»[1] حضرت در این نامه به اخلاق کارگزاران و رهبران حکومتی اشاره کرده و یکی صفات اصلی آنان را داشتن روحیه ی بردباری و مماشات دانسته و آینده ی روشن و خوب برای جامعه و حکومت را در گرو رفق و مدارا معرفی کرده است. به نوعی بر سیاست نرم خویی و ملایمت و ملاطفت با ملت خویش، و پیش گرفتن صلح و آشتی با دیگر ملل توصیه می کنند.

با عامه که جان را خدای گوید          ای پیر چه رویست جز مدارا

این صفت و روحیه در سیره ی عملی امام علی (ع) نیز کاملاً مشهود است.

سال 35 هجری، اوج اعتراضات مردم مسلمان مدینه، مرکز جهان اسلام، نسبت به کوتاهی ها و ضعف­ مدیریتی و حکومت داری و اشتباهات سیاسی و اقتصادی و... خلیفه سوم، عثمان و گماشته گانش! هنگامه ای برپاست! شورشیان از اعراب مدینه، با هیجان و هلهله، با شمشیرهای برهنه، خانه عثمان را محاصره کرده و آب به روی اهل خانه بستند.

اندکی از اصحاب پیامبر و یار غار دیروز خلیفه، همراه و همدل با شورشیان! بعضی دیگر از آنان زبان به کام و ساکت و در گوشه ی عزلت! چرا که نه توان چشم پوشی از اشتباهات خلیفه را دارند و نه توان و میل به جرگه ی معترضان! قلیلی از اصحاب و یاران راستین پیامبر، همچون امام علی نیز با اینکه ستم ها و ظلم ها زیاد دیده و حقش پا مال شده و مؤید اعمال و رفتار و کردار خلیفه هم نبوده و نیست! اما بخاطر مصلحت مسلمین و نظام اسلامی و جهت جلوگیری از باب شدن خلیفه کشی! مخالف شورش شورشیان و مانع هجوم هجومیان به حکومتخانه ی عثمانیان! چه می شود گفت! این است مرام و مسلک علی!

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است          با دوستان مروت با دشمنان مدارا

اما! آیا خناسان و دل به حکومت دادگان و عاشقان قدرت و هوچیان کم خرد، این سیاست بر حق و خدائی علی را بر تافتند؟ هرگز! بلکه با اشدِّ نفاق و اوج وقاحت، پیش خلیفه رفتند؛ بهر نمامی که شورشیان دل در گرو علی دارند و با نام و میل به علی بر تو شوریده اند! و... خلیفه­ ی درمانده و نا امید از همه کس و همه جا، باز بر طبل اشتباه کوبید؛

دل بدان ماه بی مدارا کرد          کینه خویش آشکارا کرد

 و برای خواباندن فتنه، پس فرمان داد که:

ابن عباس! از جانب من رو پیش علی و بر او بگوی! تمام این فتنه ها و فتنه گران میل به جانب تو و دل در گرو تو و عقل در کف تو دارند! پس خود را کناری بکش و از مدینه خارج شو و به «یَنبُع» بر سر باغات و ما یملک خود رو تا مردم نامت را فراموش نمایند و غائله برخوابد!

امام علی چه کرد؟ با این اوضاع و احوال مدینه و وجود این همه زمینه و...

چون نباشد خوی بد سرکش درو          کی فروزد از خلاف آتش درو

با مخالف او مدارایی کند          در دل او خویش را جایی کند

لذا فرمود: باشه، می روم! امام به تبعید رفت و به تنهایی! آیا غائله خوابید؟ نه! چون ریشه ی فتنه در اندرونی است، نه بیرونی و...

عثمان، خلیفه­ ی مانده از همه چیز و همه جا! باز نیازمند علی شد و تدبیرهای علی! همچون خلفای پیشین.! چکار کرد؟ دستور داد: ای علی؛ ای یار دیرین و  فامیل قرین و حلال مشکلات ثمین! برگرد و یاریم کن و ز بار سنگین خالیم کن!

امام، آن جان جانان، چه کرد؟ فکر می کنید عقده گشایی کرد و فرصت طلبی؟ و... نه! اصلا و ابدا! بل؛

به اقرار او مغز را تازه کرد          مدارای او بیش از اندازه کرد

امام از تبعیدگاه برگشت و خلیفه را یاری کرد و پسرانش امام حسن (ع) و امام حسین (ع) را به محافظت از خانه ی او گماشت و به اهل آن آب رساند و میانجی حکومت و معترضان شد.

شاه آن باشد که همتا نبودش          جز وفا و جز مدارا نبودش.

ولی کار از کار گذشته و خیلی دیر شده بود. مردم کوتاه نمی آمدند جز به برکناری خلیفه! علی چه کند؟ شمشیر کشد همچو خیبر و درب مرکز خلافت گشاید؟ به نفع مردم! یا مردم را از دم تیغ بگذراند و ختم غائله نماید به سود خلافت خلیفه؟ هر دو به ضرر اسلام و مسلمین است! چرا؟ چون بر خلاف اجتماع مسلمین عمل کردن، خلاف است و قبول رأی اکثریت مردم صواب!

عجبا! عثمان چه کرد؟ مجدداً رأی و دستور به تبعید و دوری علی داد! وای از درماندگی و نبود یاران و مشاوران صدیق و با خرد!

امام علی با شنیدن درخواست مجدد عثمان، فرمود:

«ای پسر عباس! عثمان جز این نمی خواهد که مرا سرگردان نگهدارد، گاهی بروم و زمانی برگردم. یک بار پیغام فرستاد از مدینه خارج شوم، [و رفتم] دوباره خبر داد که بازگردم [و یاریش کنم و آمدم و انجام دادم آنچه می خواست] هم اکنون دوباره تو را فرستاده که از شهر خارج شوم. به خدا سوگند! آن قدر از او دفاع کردم که ترسیدم گناهکار باشم!.»[2]

ای علی که جمله عقل و دیده ای          شمه ای واگو از آنچ دیده ای

تیغ حلمت جان ما را چاک کرد          آب علمت خاک ما را پاک کرد.

این بود سیره و عمل امام علی (ع) و مدارای او در برخورد با مخالفان فکری و...

منبع: وبلاگ «کنج درون»



[1] . نهج البلاغه، ترجمه ی محمد دشتی، ص 435، (نامه ی 69)

[2] . همان، ص 339 (خطبه­ ی 240)




تاریخ : دوشنبه 90/11/17 | 9:24 صبح | نویسنده : محمد رجایی | نظر

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
حکمت 150 نهج البلاغه
مردى از امام درخواست اندرز کرد درود خدا بر او ، فرمود :
از کسانى مباش که بدون عمل صالح به آخرت امیدوار است،
و توبه را با آرزوهاى دراز به تأخیر مى اندازد،
در دنیا چونان زاهدان سخن مى گوید،
اما در رفتار همانند دنیا پرستان است ،

اگر  نعمت ها به او برسد سیر نمى شود ،
و در محرومیت قناعت ندارد ،
از آنچه به او رسید شکرگزار نیست
و از آنچه مانده ، زیاده طلب است.

دیگران را پرهیز مى دهد اما خود پروا ندارد ،
به فرمانبردارى امر مى کند اما خود فرمان نمى برد ،
نیکوکاران را دوست دارد ، اما رفتارشان را ندارد ،
گناهکاران را دشمن دارد اما خود یکى از گناهکاران است ،

و با گناهان فراوان مرگ را دوست نمى دارد،
اما در آنچه که مرگ را ناخوشایند ساخت پافشارى دارد،
اگر بیمار شود پشیمان مى شود ،
و اگر بهبود یابد با ایمنی سرگرم کارهای باطل می گردد

خودش را می پسندد زمانی که عافیت یابد
و مایوس می گردد زمانی که گرفتار شود
اگر مصیبتى به او رسد به زارى خدا را مى خواند ؛
و اگر به گشایش ، دست یافت مغرورانه از خدا روى بر مى گرداند ،

نفس به نیروى گُمان ناروا بر او چیرگى دارد ،
و او با قدرت یقین بر نفس چیره نمى گردد.
براى دیگران که گناهى کمتر از او دارند نگران ،
و بیش از آنچه که عمل کرده امیدوار است .

اگر بى نیاز گردد مست و مغرور شود ،
و اگر تهى دست گردد ، مأیوس و سْست شود ،
چون کار کند در آن کوتاهى ورزد ،
و چون چیزى خواهد زیاده روى نماید ،

چون در برابر شهوت قرار گیردگناه را برگزیده ، توبه را به تأخیر اندازد ،
و چون رنجى به او رسد از راه ملت اسلام دورى گزیند ،
عبرت آموزى را طرح مى کند اما خود عبرت نمى گیرد ،
در پند دادن مبالغه مى کند اما خود پند پذیر نمى باشد.

سخن بسیار مى گوید ، اما کردار خوب او اندک است !
براى دنیاى زودگذر تلاش و رقابت دارد
اما براى آخرت جاویدان آسان مى گذرد؛

سود را زیان و زیان را سود مى پندارد ،
از مرگ هراسناک است اما فرصت را از دست مى دهد ،
گناه دیگران را بزرگ مى شمارد،
اما گناهان بزرگ خود را کوچک مى پندارد،

طاعت خود را  زیاد نشان می دهد و عبادت دیگران را حقیر میشمارد
پس او بر مردم طعنه گیر و بر خود سهل گیر است.
خوشگذرانى با سرمایه داران را بیشتر از یاد خدا با مستمندان دوست دارد ،
به نفع خود بر زیان دیگران حکم مى کند
اما هرگز به نفع دیگران بر زیان خود حکم نخواهد کرد.
دیگران را ارشاد می کند و خود را به ضلالت و بدبختی می اندازد
پس او را اطاعت می شود و خود نافرمانی می کند

- حقوق خود را از مردم و جامعه – به طور کامل می گیرد و – حقوق مردم و جامعه را- نمی پردازد
از مردم در باره ی غیر پروردگارش می ترسد و از پروردگارش در باره مخلوقات الهی نمی ترسد


سید رضی می گوید: اگر در این کتاب (نهج البلاغه) غیر از این سخن نبود
از لحاظ موعظه سودمند و حکمت کامله و بصیرت برای بصیرت جویان و عبرت برای ناظر فکر کننده.




تاریخ : یکشنبه 90/11/16 | 3:16 عصر | نویسنده : علی رضائی | نظر