• وبلاگ : کميل
  • يادداشت : ??فصل دامادي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام عليکم
    ميگن حرف راستو از :"بچه" بپرس ! حالا از :"شلوغ" ش که ديگه نگو !
    مطلب شما منو ياد داستاني در عهد قديم ! عهد شاهنشاهي انداخت ، همين شاه خودمون رِ ميگم ! که همين ايام :"دي" فراري شد و گويا سوار گاريم شده بوده ! که گفتن :
    شاه فراري شده ، سوار گاري شده !
    البته تا جاييئکه من اطلاع دارم سوار هواپيماي اختصاصيش شد ! حالا بهش گاريم گفته ميشه !؟ من اطلاعي ندارم !
    اما داستان :
    در يه مهموني شاهانه ، شاه چشش به يه جوني مدل بالا ميفته و مي رسه اين کيه !؟ تا حالا نديدمش !
    ميگن آقا زاده ي فلانيه ! خارج ! بوده و فارق و فارغ ! التحصيل ! شده برگشته !
    شاهنشاه مي پرسن : خب کجا مشغوله ؟!
    به عرض ميرسانن که بيکاره !
    ادر قدرت ! با تعجب مي پرسد : چرا بيکار !؟ خب يه سازماني ، ادره اي و يا موسسه اي داير کنيد تا مشغول بشه !
    اين بود داستان تاسيس ادارات ، سازمانها و موسسات نه ! خب برا اينکه موسسه همون تاسيس شده هست !
    ناگفته نمونه : اُسِّس علي جامعه ي مدني غربي !
    نه : علي التقوي !
    هرچند مساجد امروزيم يکي از نهادهاي مدني غربي بحساب مياد ! باور نداري !؟ از بچه شلوغ بعيده ! که از مثلا :"سند چشم انداز" خبر نداشته باشه !