سلام عليکم
ميگن حرف راستو از :"بچه" بپرس ! حالا از :"شلوغ" ش که ديگه نگو !
مطلب شما منو ياد داستاني در عهد قديم ! عهد شاهنشاهي انداخت ، همين شاه خودمون رِ ميگم ! که همين ايام :"دي" فراري شد و گويا سوار گاريم شده بوده ! که گفتن :
شاه فراري شده ، سوار گاري شده !
البته تا جاييئکه من اطلاع دارم سوار هواپيماي اختصاصيش شد ! حالا بهش گاريم گفته ميشه !؟ من اطلاعي ندارم !
اما داستان :
در يه مهموني شاهانه ، شاه چشش به يه جوني مدل بالا ميفته و مي رسه اين کيه !؟ تا حالا نديدمش !
ميگن آقا زاده ي فلانيه ! خارج ! بوده و فارق و فارغ ! التحصيل ! شده برگشته !
شاهنشاه مي پرسن : خب کجا مشغوله ؟!
به عرض ميرسانن که بيکاره !
ادر قدرت ! با تعجب مي پرسد : چرا بيکار !؟ خب يه سازماني ، ادره اي و يا موسسه اي داير کنيد تا مشغول بشه !
اين بود داستان تاسيس ادارات ، سازمانها و موسسات نه ! خب برا اينکه موسسه همون تاسيس شده هست !
ناگفته نمونه : اُسِّس علي جامعه ي مدني غربي !
نه : علي التقوي !
هرچند مساجد امروزيم يکي از نهادهاي مدني غربي بحساب مياد ! باور نداري !؟ از بچه شلوغ بعيده ! که از مثلا :"سند چشم انداز" خبر نداشته باشه !