غربت بقیع
وقتی در کنار حرم نبوی رو به قبله بایستی و قبر مطهر آن حضرت در سمت راست تو باشد، در سمت چپ خود دیوارها و نرده هایی فلزی می بینی که در روشنای بین الطلوعین یا هنگام عصر، دل غمدیده ات را همراه با سیل جمعیت مشتاق به سوی خود جذب می کند. وقتی در نهایت هیجان به آن سوی نرده ها می رسی، گویی تمام تنت گر می گیرد؛ دلت ریش می شود و پاهایت سست می گردد. در همان آغاز ورود، انبوه جمعیت را می بینی که دلهایشان همانند کبوتران بقیع، بر فراز قطعه ای از خاک بهشت چرخ می زند. پیکرهای مطهر چهار تن از امامان معصوم شیعه و نوادگان رسول خدا در اینجا آرام گرفته است. هر انسان سلیم النفسی به صورت طبیعی در برابر مزار بزرگان خود، عرض ادب می کند، اما در این جا و در کنار مزار شریف ترین انسان های تاریخ، باید آرام آرام و در سکوت، تنها لحظه ای درنگ نموده و آهسته عبور کنی؛ و آن چه در دل داری باید در همان دل نگه داری. منادیان فرقه وهابیت، دور این مکان را قبضه کرده و اعتقاد سایر مسلمانان مبنی بر خطاب و حضور و درک این ارواح مقدسه را به سخره می گیرند.
در این زمانه، بقیع واقعاً غریب است.
سلام بر «رحمة للعالمین»
هنگام اذان مغرب وارد شهر مدینه شدیم. اولین صحنه ای که چشم را نوازش میدهد منظره زیبای مسجد شجره و گلدسته سفید رنگ آن است. پس از پیمودن چندین خیابان، مسافران خسته اتوبوس ناگهان به جنب و جوش افتادند؛ گلدسته های زیبای مسجدالنبی خستگی را از خاطره ها زدوده بود. آری ما اکنون در جوار حرم پیامبر رحمت بودیم. لب ها زمزمه می کردند و چشم های خیس زائران، نظاره گر گنبد سبز رنگی بود که آسمان را به زمین پیوند می داد. در نزدیکی آن محل نورانی و مهبط ملائکه پیاده شدیم و جمعیت چمدان به دست، وارد هتل شد. در کمتر از نیم ساعت، همگی به اتاق های خود راهنمایی شدند. هتل خوبی است و کادر ایرانی مستقر در هتل به خوبی فعالیت می کنند. جالب است که در اینجا نیز از سوی مدیریت ایرانی هتل، کارهای خدماتی به اتباع جنوب شرق آسیا سپرده شده است. پس از صرف شام و غسل زیارت، اکنون آماده می شویم تا به صورت گروهی به زیارت پیامبر رحمت برویم. سلام بر «رحمة للعالمین».
با ورود کاروان طلاب به محوطه مسجد پیامبر، دیگر نیازی به بلندگو و تذکر و زیارت نامه خواندن دست جمعی نیست؛ این را به راحتی و با یک نگاه می توان از چهره تک تک کاروانیان دریافت. همگی ناخودآگاه در حیاط مسجد زمین گیر شده و هر کدام زبان حال و شوریدگی خاص خود را دارند. شاید بسیاری از این افراد خود صلاحیت هدایت کاروانی مستقل را دارند، اما اکنون شور و شوق و خلوتی وصف ناشدنی را تجربه می کردند. نگاه های متفاوت رهگذران را می شد دید اما چنان حالتی بر این کاروان رفته بود که سنگینی نگاه های دیگران را احساس نمی کردند. بگذریم ... چرا که این لحظات را هیچ گاه نمی توان توصیف کرد....
ساختان مسجد، کاملاً مدرن و بسیار زیبا بنا شده است؛ سنگ فرش های زیبای آن محوطه ای کاملا یک دست و منسجم را پدید آورده است. ستون های صحن مسجدالنبی در طول روز سایبان های خود را در سراسر این محوطه بزرگ می گستراند تا از تابش مستقیم آفتاب جلوگیری شود. در محوطه داخلی مسجد تلاش شده است تا علائم، نمادها و اماکن خاص، از جمله منبر و محراب نبوی (صلی الله علیه و آله)، قبر پیامبر، ستون های معروف، روضه شریفه، درب خانه فاطمه (سلام الله علیها) و محدوده مسجد در زمان پیامبر کاملا مشخص باشد. البته بر اساس مبانی اعتقادی خود در کنار قبر پیامبر به شدت مراقبت می کنند تا از بوسیدن و استلام آن جلوگیری شود. نظم و نظافت حرم نبوی واقعاً چشم گیر است. با آن که قدم به قدم در داخل حرم، آب آشامیدنی و لیوان گذاشته اند، اما قطره ای آب بر روی فرش ها و زمین نمی ریزد. همگان در حفظ پاکیزگی مسجد با جدیت تلاش می کنند.
فراز و فرود
سالن انتظار فرودگاه مهرآباد مملو از طلاب و روحانیانی است که همگی آنها با یک پرواز عازم عربستان هستند. یک هواپیمای پر از روحانی و طلبه هم دیدن دارد و صحنه ای است که کمتر دیده میشود. وقار و متانت، چهره ها و حرکات خاص طلبه ها برای مهمانداران هواپیما بسیار جالب است. ذکر صلوات گروهی طلاب در تمام طول پرواز، فضای معنوی دل انگیزی را پدید آورده بود. پرواز با تأخیر اندکی صورت گرفت، و رفتار و پذیرایی بی نقص مهمان داران هما نیز عالی بود. پس از حدود دو ساعت و نیم، اعلام شد که به مقصد نزدیک شده ایم. فرود هواپیما اگرچه به نرمی و آرامی صورت گرفت، اما برای من که کنار پنجره نشسته بودم و نزدیک شدن لحظه به لحظه هواپیما به سطح باند فرودگاه را می دیدم، لحظات دلهره آوری بود.
باز شدن درب هواپیما، گرمای شرجی جده در میانه تابستان را به رخ میکشید. با یک نگاه ابتدایی می شد ثمره ثروت سرشار نفتی را برای عرب های این سرزمین مشاهده کرد. هنگامی که وارد سالن فرودگاه شدیم، خنکای دلچسبی پوست صورتمان را نوازش می کرد. در آن جدال سخت میان طبیعت گرمازده و مدرنیته وارداتی، مأموران فرودگاه با ادب و دقت، مدارک ما را کنترل می کردند تا بالاخره مهر ورود بر صفحه گذرنامه فرود آمد.
در مسیر جده تا مدینه آن چه با اتوبوس قابل مشاهده است بیابان است و خاک و دشت های بی حاصل. گویا اعماق این سرزمین برای دست یابی به نفت، بیش از سطح آن کاویده شده است. آبادی های اندکی که در مسیر دیده می شد همگی تازه و مدرن، اما خالی از سبزه و گیاه بوده و زیبایی عاریتی آن به کمک صنعت و تکنولوژی بی روح پدید آمده است. جالب است که جدیدترین و گران ترین خودروها در این اتوبان بزرگ و خلوت به آرامی می تاختند؛ شاید محدودیت سرعت در این کشور کمی سخت گیرانه باشد؛ و شاید هم بی توجهی به قوانین و محدودیت های رانندگی برای ما در ایران عادی شده است.
رانندگان اتوبوس های کاروان ما، با آن جثه های کوچک و ریزنقش خود، مانند بسیاری از نیروهای خدماتی در عربستان، جزء اتباع جنوب شرق آسیا هستند، که در استخدام شرکت های بزرگ عربستان قرار دارند. در ابتدا فکر می کردم که بیشتر اتباع عربستان در سایه ثروت سرشار نفت، از تصدی چنین مشاغلی بی نیاز هستند، اما به تدریج مشخص می شد که بیشترین سهم این ثروت خدادادی در انحصار هفت هزار شاهزاده سعودی است و سایر طبقات جامعه عربستان اوضاع و احوال دیگری دارند. بکارگیری اتباع هند و پاکستان و ... هم به دلیل ارزان بودن آن هاست.
در جمع دوستانه ما، رسم شده است که هر سفری، سفرنامهای را در پی داشته باشد تا در وبلاگ کمیل ماندگار شود. با اصرار دو تن از دوستان، فرازهایی کوتاه از یادداشت های سفر به خانه خدا را که در ماه شعبان سال جاری انجام شد، در دوازده قسمت تقدیم مینمایم.
دعوت
دوشنبه، 20 تیر 1390، پس از دو ماه انتظار، سفر به سرزمین وحی آغاز شد. بارها از طریق دانشگاه و حوزه برای این سفر معنوی ثبت نام کرده بودم؛ اما توفیق تشرف قسمت ما نمیشد. سالیان زیادی در دعاها و مناسبتهای خاص، مثل ماه مبارک رمضان، از خدا توفیق این زیارت را خواسته بودم؛ دیگر امیدی نداشتم و به آن فکر نمیکردم. تا این که سرانجام از راهی که فکرش را هم نمیکردم مرا برای این سفر دعوت کردند؛ تلفن زنگ زد و گفتند آیا آمادگی این سفر را دارید؟ با خوشحالی پذیرفتم. اما با قطع شدن تلفن، فکر تأمین هزینه سفر ذهنم را مشغول کرد. طولی نکشید که از جای دیگری به من تلفن شد و پیشنهاد یک پروژه فرهنگی با پیشپرداختی مناسب، بار دیگر مرا خوشحال کرد. بدین ترتیب سفر و هزینه آن «من حیث لایحتسب» فراهم شد. آن قدر همه چیز بهخوبی و پشت سر هم پیش میرفت که یقین کردم کل این سفر هدیهای از سوی خالق مهربان است. به امید آنکه در شمار «ضیوف الرحمان» قرار گیرم، و مصداق این شعر نباشم که
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی که درون خانه آیی
خوب، بالاخره تب اجتماعی و سیاسی سی دی جنجالی «ظهور بسیار نزدیک است» کم کم فروکش کرده است. متولیان و متصدیان فرهنگی، اجتماعی، مذهبی، سیاسی و ... نیز هر کدام به فراخور حال خود، با غرض یا مخلصانه به این پدیده نه چندان نوظهور و نه آنقدر کم نظیر، واکنش های متفاوتی را نشان دادند. اما جدای از محکوم کردن مصداقی این پدیده، آنچه واقعاً جایش در تحلیلها و محکوم کردن ها و برآشفتن ها خالی بود، جریان شناسی، جامعه شناسی و ریشه یابی ظهور و بروز چنین پدیده هایی در جامعه است. سهواً یا عامداً جامعه ما و حتی نخبگان اجتماعی ما علاقه یا توجه چندانی به بررسی روندی که موجب شکل گیری چنین اموری در جامعه می شود ندارند. و به همین دلیل است که جامعه شیعی در دوره های گوناگون گرفتار این پدیده شده است. در حالی که این نقطه، همان بزنگاهی است که توجه و رصد دائمی آن می تواند جامعه را از فروغلتیدن در منجلاب خرافات و فاصله گرفتن از روح حاکم بر آموزه های بالنده و مترقی همچون انگاره ظهور و آموزه انتظار، برهاند. امیدوارم خدا این توفیق را بدهد تا در فرصتی مناسب و نوشتاری مبسوط، بتوانم این بررسی روند را به عنوان بخشی از یک فرآیند آینده پژوهی به رشته تحریر درآورم.
اما برای پیش درآمد شاید بد نباشد اگر به این نکته اشاره شود که هرگاه انسانی با شناخت معیارها و اهداف مهدویت، در راستای عینیتسازی آن اهداف گام بردارد، هر زمان تجربهای نوین و متناسب با شرایط خاص اجتماعی خود از «ظهور» و «انتظار» خواهد داشت؛ و بدین ترتیب، هر لحظه در پیوند با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به عنوان الگو و سمبل انسان کامل خواهد بود و دیگر «ظهور تقویمی» یا «تطبیق» و «توقیت» (که اتفاقاً در روایات و احادیث نیز نکوهش شده است) او را به خود مشغول نمیسازد.
بر این اساس شایسته است که هرگاه موضوع مهدویت و انتظار ظهور حضرت حجت(عج) و گمانهزنی برای زمان ظهور، دستاویزی برای برخی دکانداران و فرصت طلبان قرار گرفت، همانند آن عالم روشن ضمیر فریاد برآوریم که: «دست از این حرفها بردارید، انتظار یعنی چه؟ انتظار یعنی معصیت نکردن، یعنی خدمت مردم کردن، یعنی آنچه امام زمان(عج) را خشنود میکند انجام دادن، و از آنچه آن حضرت را ناخشنود میکند، پرهیز کردن، حالا اینکه آقا چه وقت خواهد آمد، چه اهمیتی دارد؟ ایشان هر زمان که صلاح باشد خواهند آمد، شما به وظیفهتان عمل کنید. مثلا شما وقتی آقا تشریف بیاورند چهکار میخواهید بکنید که الان نمیتوانید؟ ایشان هم که تشریف بیاورند، مگر چه اتفاقی خواهد افتاد، جز اینکه به همان چیزهایی توصیه خواهند کرد که اجداد بزرگوارشان توصیه کردهاند. مگر ما آنچه حضرات معصومین ـ سلام الله علیهم اجمعین ـ از ما انتظار داشتهاند، برآورده و به وظایف خود عمل کردهایم که جستجو از وقت ظهور میکنیم؟ کسی که به وظیفه خود عمل میکند، اینکه آقا چه هنگام تشریف آورند، برای او هیچ تأثیری ندارد، پس با این حرفها مردم را سرگردان و مشغول نکنید.»
در کتاب غیبت نعمانی هم از امام صادق (علیه السلام) حدیثی نقل شده است که خطاب به زراره فرمودهاند: «اعرف امامک فانک اذا عرفته لم یضرک تقدم هذا الامر أو تأخره» ؛ یعنی تو به امام خود معرفت پیدا کن (و مسئولیتهای ناشی از این معرفت را بشناس و به آن عمل کن)، آنگاه که او را شناختی، دیگر اینکه ظهور، دیر شود یا زود، موضوعیتی ندارد و تأثیری در کمال تو نخواهد داشت.
و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین
در کشوری که قانون حکومت نکند، خصوصاً، قانونی که قانون اسلام است، این کشور را نمیتوانیم اسلامی حساب کنیم. کسانی که با قانون مخالفت میکنند اینها با اسلام مخالفت میکنند. کسانی که با مصوبات مجلس بعد از اینکه شورای نگهبان نظر خودش را داد باز مخالفت میکنند، اینها دانسته یا ندانسته با اسلام مخالفت میکنند. اگر همه اشخاصی که در کشورمان هستند و همه گروههایی که در کشور هستند و همه نهادهایی که در سرتاسر کشور هستند به قانون خاضع بشویم و قانون را محترم بشمریم، هیچ اختلافی پیش نخواهد آمد.
نباید چنانچه یک قانونی بر خلاف نظر من بود، من بیایم بیرون و هیاهو کنم که من این قانون را قبول ندارم، این قانون خوب قانونی نیست. قانون خوب است، شماها باید خودتان را تطبیق بدهید با قانون، نه قانون [خودش را] با شما تطبیق بدهد. اگر قانون بنا باشد که خودش را تطبیق بدهد با یک گروه، تطبیق بدهد با یک جمعیت، تطبیق بدهد با یک شخص، این قانون نیست. قانون در رأس واقع شده است و همه افراد هر کشوری باید خودشان را با آن تطبیق بدهند. اگر قانون بر خلاف خودشان هم حکمی کرد، باید خودشان را در مقابل قانون تسلیم کنند، آن وقت است که کشور کشور قانون میشود .
اگر یک جایی عمل به قانون شد و یک گروهی در خیابانها بر ضد این عمل بخواهند عرض اندام کنند، این همان معنای دیکتاتوری است که مکرر گفتهام که قدم بقدم پیش میرود، این همان دیکتاتوری است که به هیتلر مبدل میشود انسان، این همان دیکتاتوری است که به استالین انسان را مبدل میکند. اگر قانون در یک کشوری عمل نشود، کسانی که میخواهند قانون را بشکنند اینها دیکتاتورانی هستند که به صورت اسلامی پیش آمدهاند یا به صورت آزادی و امثال این حرفها. اگر همه این آقایان که ادعای این را میکنند که ما طرفدار قوانین هستیم، اینها باهم بنشینند و قانون را باز کنند و تکلیف را از روی قانون همهشان معین کنند و بعد هم ملتزم باشند که اگر قانون بر خلاف رأی من هم بود من خاضعم، اگر بر وفاق هم بود من خاضعم، دیگر دعوایی پیش نمیآید؛ هیاهو پیش نمیآید.
اگر بنا باشد که یک جایی دادستان بخواهد روی قوانین عمل بکند، ما بخواهیم بگوییم که خیر، ما دادستان را قبول نداریم، این معنای دیکتاتوری است. دیکتاتوری همان است که نه به مجلس سر فرود میآورد، نه به قوانین مجلس و نه به شورای نگهبان و نه به تأیید شورای نگهبان و نه به قوه قضائیه و نه به دادستانی و نه به شوراهای دادستانی و همینطور به همه ارگانها.
قانون معنایش این است که [همه] چیزها [را] به حسب قانون اسلامی، به حسب قانون کشوری که منطبق با قوانین اسلام است، همه را، وظیفهشان را قانون معین کرده. بعد از آنکه قانون وظیفه را معین کرد، هرکس بخواهد که برخلاف او عمل بکند، این یک دیکتاتوری است که حالا به صورت مظلومانه پیش آمده است و بعد به صورت قاهرانه پیش خواهد آمد و بعد این کشور را به تباهی خواهد کشید و این کشور وقتی به تباهی کشیده شد و این مردم متفرق و مختلف با هم شدند، این همان وظیفهای که برای ابرقدرتها باید انجام بدهد این آدم انجام داده، ولو خودش نمیفهمد، اگر بفهمد که دیگر مصیبت بالاتر است، لکن خودشان ملتفت نیستند.
من تا آنجایی که بتوانم، تا آنجایی که اخلاق اسلامی اقتضا میکند که همه اینها را به آرامش دعوت کنم، همه گروهها و گروهکها را به آرامش دعوت کنم، همه افراد را به آرامش دعوت کنم، عمل خواهم کرد، نصیحت خواهم کرد، نصیحت برادرانه خواهم کرد، نصیحت خاضعانه خواهم کرد، لکن این را باید همه بدانند که آن روزی که من احساس خطر برای جمهوری اسلامی بکنم، آن روزی که من احساس خطر برای اسلام بکنم، آن روز اینطور نیست که باز من بنشینم نصیحت کنم؛ دست همه را قطع خواهم کرد.
اگر من هم سخنرانی کردم که مخالف با دستور اسلام بود و برای ایجاد تشنج و برای گرفتار کردن ملت مسلمان ما، که خونها داده است در راه اسلام، اگر من هم این کار را بکنم، موظف شرعی هستند این ارگانهای انتظامی و نظامی که من را بگیرند و به دادگاه بسپرند، این استثنا ندارد.
گوشهای خودتان را باز کنید، من همان طوری که با شاه عمل کردم و هم ملت ما همان طوری که با محمد رضا عمل کرد، با اشخاصی که بخواهند فساد ایجاد کنند، با اشخاصی که زاید بر صحبت، بخواهند تشنج ایجاد کنند، با اشخاصی که میخواهند صف آرایی بکنند در مقابل دادستانی، در مقابل مجلس، در مقابل ارگانهای دیگر، من همان خواهم کرد که با محمدرضا [کردم]، امروز وسایل در دست است، و شماها منزوی خواهید شد .
باز من نصیحت میکنم شماها را که تا دیر نشده است به جای خودتان بنشینید و از تحریکات عناصر فاسد که در گوشهای شما مطالبی میخوانند، پرهیز کنید و آنها را از خودتان برانید. من اگر کسی با آرامش مخالفت کند با او سخت عمل خواهم کرد و این یک وظیفه شرعی است که بر عهده همه ما هست و بر عهده من هم هست . بنابراین، من تا سر حد امکان، تا آنجایی که اسلام را در خطر نبینم و بازیهای سیاسی نخواهد اسلام را و مسلمین را در خطر بیندازد، به آنها نصیحت میکنم و خاضعانه از آنها میخواهم که دست بردارند از این شیطنتها و اگر احساس خطر بکنم، همان طوری که با محمدرضا عمل شد با همه آنطور عمل خواهد شد.
18خرداد 1360 صحیفه امام، ج14
سلام؛ خیلی اهل چسب و قیچی نیستم؛ اما حیفم آمد که این یکی را در وبلاگ نگذارم. خودمانیم دادگاه تاریخ، عجب قضاوتهایی را به خود می بیند. جالب است که بدانید نویسنده این مطلب، آقای امید حسینی، یک وبلاگنویس اصولگرا و از نوع احمدی نژادی است.
اشاره: این مطلب فقط به منظور آسیب شناسی است. یعنی نقد اشتباهات پس قصد نادیده گرفتن محاسن و خوبی ها را ندارم.
دقیقا از شب سوم تیرماه 1384 یعنی همان شبی که مشتاقانه تا صبح بیدار ماندیم تا پیروزی احمدینژاد را در انتخابات ریاست جمهوری جشن بگیریم، جریانی به نام احمدینژادیها هم شکل گرفت. جریانی که به سرعت همه تار و پود و شاکله جریان اصولگرایی را دگرگون کرد. برای ما پیروزی احمدینژاد یعنی نفس راحت کشیدن بعد از یک عقده 8 ساله و شاید هم 16 ساله! به همین دلیل شیرینی این پیروزی تاریخی را مدیون شخص احمدینژاد بودیم. پس اسممان را گذاشتیم احمدینژادی!
احمدینژادی صفتی بود که نشان میداد ما به هیچ یک از معیارها و ملاکهای چپ و راست، اصلاح طلب و اصولگرا پایبند نیستیم. احمدینژادی لقبی بود که ما را از دیگر افراد جریان اصولگرایی جدا میکرد. احمدینژادی یعنی اینکه تنها یک نفر میتواند انقلاب را از خطر سقوط و انحراف نجات دهد. احمدینژادی یعنی اینکه همه آدمها حتی اصولگراها برای نابودی احمدینژاد برنامه دارند و ما باید در برابر همه آنها بایستیم. احمدینژاد هم یعنی نماد کامل یک آدم انقلابی و ولایتی. کمکم معیار سنجش ولایتمداری آدمها، دوری و نزدیکی آنها به احمدینژاد شد! هر کسی که جرات نقد احمدینژاد و دولت او را به خود میداد، باید برای بیرون رفتن از دایره اصولگرایی و حتی نظام و انقلاب و ولایتمداری آماده میشد. فرقی نمیکرد که خوشچهرهی مناظرهی با حسین مرعشی باشد و یا عماد افروغ اصولگرا؛ اصلاح طلبان که جای خود داشتند.
من از خودم مایه میگذارم و به دیگران کاری ندارم. خوشبختانه آرشیو وبلاگ من، همه نشانههای یک نیروی احمدینژادی متعصب را دارد. متهم کردن همه، ناحق پنداشتن همه، بدگمانی به همه. از نگاه من ِ احمدینژادی، همیشه و در همه حال، حق با احمدینژاد بود. اگر شخصی با مدرک جعلی و تقلبی وزیر میشد، حتما توطئه رییس مجلس بود برای لکه دار کردن آبروی احمدینژاد. اگر وزیری استیضاح میشد، حتما توطئه مجلس مدعی اصولگرایی بود برای ضربه زدن به دولت اصولگرا! اگر مثلا با طرح دولت درباره تغییر نکردن ساعت رسمی کشور مخالفت میشد، حتما مخالفت با نظرات کارشناسی دولت بود!
البته شکی نیست که دیگران هم گاهی عمدا و یا سهوا در کار دولت کارشکنی میکردند، اما از نگاه احمدینژادیها حق همیشه با احمدینژاد بود و احمدینژاد هم همیشه با حق! دیگران اگر با او همکاری میکردند قابل ترحم بودند وگرنه حتما ریگی به کفش داشتند. احمدی نژادی ها حتی به وزرای برکنار شده دولت احمدینژاد هم به دیده شک و تردید نگاه میکردند و هرگونه اظهار نظر آنها را بعد از برکناری، ناشی از کینه آنها نسبت به احمدینژاد میدانستند. چه پور محمدی وزارت کشور و چه صفار هرندی وزارت فرهنگ و چه متکی برکنار شده در سنگال! البته ماجرا به همینجا ختم نشد. کم کم این نگاه شک آلود و اهانت آمیز، دامن علما و مراجع را هم گرفت و باز هم معیار قضاوت درباره مراجع، حمایت و یا عدم حمایت آنها از دولت و احمدینژاد شد. البته این فقط دیدگاه من نبود. کافیست همین امروز سری به نظرات حامیان متعصب بزنید. اگر من چهار سال پیش چنین نظراتی داشتم، آنها همین امروز چنین اعتقادی دارند. مثلا اگر مرجعی کمترین انتقادی به دولت و یا رییس جمهور بکند، از طرف احمدینژادیها متهم به بیبصیرتی میشود! متاسفانه این نگاه، ناشی از تفکر حاکم بر دولت و اطرافیان رییس جمهور است. خود احمدینژاد از ابتدا به شخصیت های مطرح اصولگرا اهمیتی نمیداد. ارتباط او با علما و مراجع به تدریج کمتر شد. به نظرات آنها کماعتنایی و یا بیاعتنایی شد. مسائلی جنجالی پیش آمد که اعتراض مراجع را در پی داشت. احمدینژاد به جای کم کردن حاشیهها و راضی کردن مراجع، حاشیهها را بیشتر کرد. جالب اینکه نظرات رهبری را هم بهانه میکرد: یعنی فاصله قائل شدن بین نظرات رهبری و مراجع؛ یعنی آغاز یک انحراف خطرناک که «ما به عنوان دولت اصولگرا کاری به مراجع نداریم و تنها نظرات رهبری برای ما کافیست!» با اینکه رهبر انقلاب چند بار درباره این مساله و لزوم احترام و توجه به نظرات مراجع تقلید به دولت توصیههایی کردند. کمترین تاثیر این رفتار، تغییر ذائقه، روحیه و اعتقاد حامیان و دوستداران دولت اصولگرا مخصوصا جوانان حزباللهی بود. چرا که به تدریج حس بدگمانی آنها را نسبت به همه شخصیتهای مذهبی و سیاسی انقلاب و از همه مهمتر نسبت به علما و مراجع بیشتر میکرد.
آنها که عمق مساله را میدیدند جانب احتیاط را گرفتند و گاهی به صراحت و یا به کنایه حرفی زدند اما فضای کلی، همچنان فضای اعتماد مطلق به احمدینژاد و تصمیمات او بود. البته جریان احمدینژاد بعد از انتخابات 22 خرداد 88 و مخصوصا بعد از انتخاب رحیم مشایی به عنوان معاون اول رییس جمهور از هم پاشید و به چند دسته مجزا تقسیم شد. گروهی با مساله کنار آمدند و گروهی هم کنار نیامدند. دسته دوم خودشان به چند دسته دیگر تقسیم شدند: اول آنهایی که ادعا میکردند احمدینژاد گرفتار سحر و جادوی مشایی شده و اعتقاد داشتند که باید برای جدایی این دو نفر از هم دعا کرد! دوم آنهایی که میگفتند فعلا وظیفه داریم از دولت اصولگرا حمایت کنیم تا فلانی و بهمانی از آب گل آلود ماهی نگیرند، سوم آنهایی که به کلی ناامید شدند و چهارم آنهایی که فهمیدند در تحلیلها و قضاوتهای گذشته خود درباره افراد مختلف دچار افراط و تفریط شدهاند.
ما امروز بهتر و جامعتر میتوانیم این جریان فکری و عملی را تحلیل کنیم. چرا که فضا شفافتر شده و احمدینژادیهای رسمی و واقعی، به صراحت حرفهایشان را میزنند. امروز احمدینژادیهای واقعی خودشان را اصولگرا نمیدانند مثل جناب آقای جوانفکر. احمدینژادیهای واقعی ولایتمداری را تقسیمبندی میکنند. احمدینژادیهای واقعی بین احمدینژاد و مشایی فرقی قائل نیستند چرا که آنها هم بین خودشان فرقی قائل نیستند. احمدینژادی واقعی به همه بدگمان است. اعتقاد دارد که همه منحرف شدهاند. به مراجع و علمای دین احترام نمیگذارد. نظر آنها را نمیپذیرد. نگرانی آنها را کم اهمیت میداند. آنها را بیبصیرت میداند. اما دیگرانی که هنوز از احمدینژاد دم میزنند، احمدینژادی واقعی نیستند؛ هرچند ترجیح میدهند هنوز به همین نام خوانده شوند! البته اینها از نظرات و تصمیمات احمدینژاد مخصوصا درباره مکتب ایرانی، احترام به علما، مشایی و … در بهت و حیرتند اما با این وجود، همچنان احمدینژاد را بر دیگر چهرههای اصولگرا ترجیح میدهند!
به نظر من اشتباه اینها کمتر از احمدینژادیهای واقعی نیست. چرا که به جای آسیب شناسی و تاکید بر محاسن و انتقاد از اشتباهات و اصلاح اشتباهات، صورت مساله را پاک میکنند. منظورم این نیست که مساله فرعی را اصلی کنند، منظورم این است که لااقل خودشان و دیگران را فریب ندهند! من با اینکه دیگر خودم را احمدینژادی نمیدانم، اما دشمن او هم نیستم. سیاست یعنی همین آزمون و خطاها. امروز احمدینژاد را فقط رییس جمهورم میدانم با محاسن و اشتباهات زیاد، همان طور که علی لاریجانی را هم رییس مجلسم میدانم؛ و به این نتیجه رسیدهام که دیگر به کسی اطمینان مطلق نداشته باشم مخصوصا در عرصه سیاست!
برگرفته از وبسایت «آهستان»
راستی شاعر چه خوب گفته است که:
این دیگ ز خامی است که در جوش و خروش است
گر پخته شد و لذت دم دید، خموش است
هرچند، دم کشیدن و پخته شدن، گاهی بسان نوشدارو پس از مرگ سهراب خواهد بود.
در سال هفتم هجری، هنگامی که فرستاده رسول خدا از اسکندریه مصر به مدینه برگشت، یکی از هدایایی که از طرف پادشاه مصر برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آورد، کنیزی بود به نام ماریه قبطیه؛ پیامبر خدا از این کنیز صاحب فرزند پسری شد که نام او را ابراهیم گذاشتند. اما این فرزند پسر در حالی که کمتر از دو سال از عمرش می گذشت از دنیا رفت.
از قضا در این هنگام، پدیده کسوف رخ داده و خورشید گرفت. مردمی که دلباخته رسول خدا بودند و از علت طبیعی گرفتگی خورشید آگاه نبودند، وقتی که از یک سو رحلت فرزند پیغمبر خدا، و از سوی دیگر حزن و اندوه آن حضرت را می بینند، چنین تصور می کنند که آسمان و کائنات نیز در این غم با رسول خدا همنوایی کرده، و در نتیجه خورشید گرفته است. این شایعه، دهان به دهان در تمام مدینه پیچید.
پیامبر اعظم که چنین دید بلافاصله به منبر رفته و در اجتماع مردم سخنانی ایراد فرمود که مضمون آنها چنین است: ای مردم بدون تردید خورشید و ماه دو نشانه از نشانه های قدرت خدا هستند که به امر او جریان می یابند و مطیع او هستند. خورشید و ماه نه برای وفات کسی دچار گرفتگی می شوند و نه برای حیات کسی. پس وقتی که در آن دو، گرفتگی پدید آمد شما نماز بگذارید. سپس از منبر فرود آمده و با مردم نماز آیات خواندند.
ـ عشق و دلباختگی برخی از یاران پیامبر موجب ایجاد تصوراتی گردید که در ظاهر بسیار جذاب و شیرین بودند، و به صورت طبیعی می توانست به راحتی مورد پذیرش همگانی قرار گرفته و حتی در کوتاه مدت باعث تقویت اسلام و جذب افراد بیشتری به این دین گردد.
ـ اما بر خلاف دنیاطلبان که در هر فرصتی سعی می کنند از جهل مردم یا احساسات پاک مذهبی آنان استفاده نمایند و برای خود قداستی به دست آورند و حاکمیت خود را توسعه دهند، آن حضرت جاهلان را آگاه کرد و فرمود گرفتگی خورشید ربطی به وفات فرزند من ندارد؛ تا این فکر غلو آمیز ریشه نگیرد و مردم در اشتباه نمانند.
درود خدا بر او که پیام آور آئینی است که مردم را به تعقل و تفکر و خردمندی می خواند. و امشب شب میلاد اوست...
بسم الله الرحمن الرحیم
1ـ «إمام» در زبان عربی و همچنین در فرهنگ شیعیان به معنای «پیشوا» و «رهبر» استفاده می شود.
2ـ «رهبری» هم به معنای آن است که یک انسان به عنوان «پیشوا»، سایر انسان ها را در مسیری معین و به سوی مقصدی مشخص، هدایت کند. پس آن «راه» و آن «هدف» از اهمیت بیشتری برخوردار است.
3ـ «شیعه» نیز در لغت و اصطلاح به معنای «پیرو» آمده است. اقتضای این مفهوم و افتخار شیعیان نیز آن است که «راه» مورد نظر و اشاره «امام»، به قصد رسیدن به هدف اصلی، طی شود.
4ـ آن «راه» و آن «هدف» بر اساس آموزه های مورد توافق ما در چارچوب دین اسلام، همانا «آیین اسلام» و «خدا» می باشد؛
5ـ پس انسان باید بکوشد تا در سایه رهبری «امام»، از «طریق» آموزه های اسلامی، خود را به «خدا» برساند و نزدیک نماید.
ـ بر این اساس، می توان گفت که آن چه هدف اصلی و دارای اهمیت است، خدا و رسیدن به اوست. در این میان، نقش امام و رهبر نیز تعیین کننده است، اما در هر صورت، او تنها «راهبر» است، نه «مقصد». البته اهمیت و حساسیت چنین راهی، اقتضا می کند که رهبر از هر خطایی به دور باشد؛ و الا کوچک ترین انحرافی از مسیر حقیقی، انسان ها را فرسنگ ها از مقصد خود دور خواهد کرد. روشن است که ویژگی منحصر بفرد «مصونیت امام از خطا»، به او احترام و قداستی خاص می بخشد. اما قداست برخاسته از این ویژگی، در طول تاریخ، برخی انسانها را گمراه نموده، و آنها بر اساس تمایل به اسطوره سازی، جایگاه «امام» را در «رهبری» بسوی «مقصد»، فراموش کرده، و امام را «مقصود» خود ساخته اند. در واقع، این افراد خود را تا امام رسانیده اند، اما در او متوقف شده، و از ادامه راه باز ایستاده اند.
البته این وضعیت، هیچگاه نمی تواند مورد رضای «امام» باشد. زیرا مانند آن است که فرمانده یک سپاه، نیروی بسیاری را پیرامون خود گردآورد، و سپس به آنان دستور پیشروی دهد؛ اما سپاهیان او چنان مجذوب هیبت و عظمت فرمانده خود شده باشند، که قدم از قدم بر ندارند؛ و یا حتی ناخودآگاه یا کورکورانه گامهای اشتباه بردارند.
در چهارده قرن گذشته، جلوه های گوناگونی از این وضعیت را میتوان با مرور تاریخ بدست آورد، که خداانگاری امام، افراطی ترین حالت آن است. گزارشهایی از صدر اسلام وجود دارد که از برخورد شدید امیرمؤمنان علی (علیه السلام) با چنین انگاره ای حکایت میکند. خردستیزی و تعطیل کردن عقل، که در سده های اخیر با عنوان اخباری گری از آن یاد می شود، رویکرد انحرافی دیگری است که رگه های آن را تا صدر اسلام می توان پی گرفت. یکی از قرائتهای این رویکرد، آن است که عقل بشری هیچگاه نمیتواند کلام الهی، یعنی قرآن را درک نماید، و تنها امامان معصوم هستند که قدرت درک معانی آن را دارند؛ پس اگر ذیل آیه ای از قرآن، روایتی از امام بدست ما نرسیده باشد، ما نمیتوانیم آن آیه را بفهمیم و نباید آن را تفسیر کنیم. اما باز در تاریخ میتوان شاهد مقابله امامان با این گونه از توقفها و جمودها بود؛ تا جایی که مثلاً باقرالعلوم (علیه السلام) در یک رویکرد کاملاً معکوس، با صراحت اعلام میکند که هرگاه سخنی از ما شنیدید، آن را به محضر قرآن ارائه کنید، و مرجع قرآنی آن را از ما مطالبه کنید.
یکی از مظلومیتهای «امام» همین است که دیگران هوسها، خواسته ها و آرزوهای انحرافی خود را به او منتسب نموده، از او هزینه میکنند، و تمایلات نفسانی خود را بدین وسیله توجیه و تقدیس میکنند. در این راستا، بسیاری از امور را میتوان مشاهده کرد که هرچند دارای سابقه یا ریشه مذهبی و دینی است، اما به گونه ای غلوآمیز و انحرافی، مورد استفاده نادرست غالیان قرار گرفته و زنگارهای فرهنگ زمانه، آنها را به نمادهایی متفاوت و مغایر با روح دین و فرهنگ اسلامی تبدیل کرده است.
مثلاً میتوان به بحث شفاعت یا توسل به امام، اشاره کرد که با وجود ریشه های صحیح دینی، امروزه توسط برخی از مداحان و نوحه سرایان غالی و بی خبر از روح آموزه های مترقی اسلام، به انحراف کشیده شده و به گونه ای نادرست بر فراز منابر جار زده میشود. بدین ترتیب، مخاطب چنین واعظانی، گاه گرفتار جبرگرایی شده، و گاه با تفسیر نادرست از توسل، امام را به جای خدا قرار میدهد، و گاه برداشت نادرست او از شفاعت، توقعات غیرعقلانی را برایش برجسته میسازد؛ و در هر صورت، روح خمودی و عدم تلاش مادی و معنوی را در او میپروراند.
بدتر از آن، انحرافات صوری و محتوایی است که در مراسم عزاداری شهادت امام حسین (علیه السلام)، و در اثر تنزل واقعه فرهنگ ساز عاشورا به یک اسطوره ی محصور در فرهنگ زمانه، پدید آمده است. بازماندگان از راهِ مورد اشاره امام حسین (علیه السلام)، و حتی گاهی با نیت خیر، به تحریف واقعیت قیام حسینی پرداخته، و با سوء استفاده از احساسات و عواطف انسانها، این حقیقت پویا و بالنده اسلامی را به یک تراژدی دراماتیک تبدیل کرده اند، که گاهی حاصل آن برای برخی از عزاداران پس از ده شب عزاداری، قضا شدن نماز صبح آنها در این مدت است. اما در مقابل این هزینه، جمعی از ایشان به توفیق قمه زنی، علم کشی، زنجیرزنی، ریتم موجود در سینه زنی، نعره جانکاه در میان ذکر مصیبت، پای در میان آتش نهادن، و یا تعداد دیگهای غذا در فلان هیأت، دل خوش کرده اند. شهادت امام حسین (علیه السلام)، تنها موردی است که از سوی امامان پیش و پس از آن حضرت، در زمینه وفات یا شهادت معصومین، مورد توجه و تأکید قرار گرفته است؛ اما جای بسی تأسف است که از پتانسیل موجود در این مسأله غافل مانده، و پرداختن به فروعات ما را از اصول بازداشته است.
همین توجه به حاشیه سبب گردیده است تا فرهنگ عزاداری در میان شیعیان پررنگ شده، و آن را به تمام ائمه تسری داده و بتدریج این فرهنگ انحرافی شایع گردد که در روز رحلت یا شهادت هر یک از این بزرگان، تمام جامعه باید دست از فعالیت بکشد و تنها به سوگواری بپردازد. وضعیت یک جامعه شیعی متأثر از این فرهنگ را تصور کنید که تا کجا میتواند پیش رود: عزاداری از ابتدای محرم تا نهم ربیع الاول (هفتاد روز)؛ دهه اول و دوم فاطمیه (بیست روز)؛ دهه محسنیه؛ ایام شهادت یا رحلت سایر معصومین با تمام قرائات مختلف در زمینه روز رحلت یا شهادت ایشان (حدود پانزده روز)؛ گرامیداشت روز رحلت خدیجه (سلام الله علیها)؛ گرامیداشت روز رحلت ابوطالب؛ گرامی داشت روز رحلت زینب (سلام الله علیها)؛ گرامیداشت روز رحلت فاطمه معصومه (سلام الله علیها)؛ حتی روز عرفه و تمام ماه مبارک رمضان نیز که مختص عبادت خدا و توبه و انابه به درگاه الهی است، بدون ذکر مصیبت ائمه (علیهم السلام)، خصوصاً در لیالی قدر، اصلا به دل نمی نشیند. بالاتر و جالبتر از همه، آن است که حتی در ایام ولادت معصومین که طبیعتاً باید همراه با شادی و نشاط شیعیان باشد، باز مشاهده میکنیم که در مجالس مؤمنین، مصیبت آن امام معصوم بیان شده، و همگان سر در گریبان غم فرو میبرند. این همه در حالی است که ما در ذکر احوال ائمه معصوم خود، چنین توجه و تأکید شگفتی را درباره ایام شهادت یا ولادت معصومین نمی یابیم؛ و اگر برگزاری پررنگ مراسم برای این ایام از چنین اهمیتی برخوردار بود، می بایست کسی مانند امام حسن عسگری (علیه السلام) برای معصومین پیش از خود چنین رویه ای را در پیش می گرفت. در حالی که او به عنوان یکی از آخرین معصومین رهبر و پیشوای جامعه مسلمان و شیعی، چنین رفتار یا تأکیدی را نداشته است.
یکی از پیامدهای این رفتار بیگانه از روح احکام اسلامی، گرایش و تمایل به تعطیل نمودن چنین ایامی به بهانه گرامی داشت آن است. معمولا در این مورد، همسویی دولتها نیز نقش بسیار مؤثری دارد. گزارشهایی که از دولتهای متمایل به تشیع، همچون فاطمیون، آلبویه، و صفویه در تاریخ منعکس شده است، نشان میدهد که آنان در ترویج فرهنگ تعطیلی فعالیتهای اجتماعی به مناسبت چنین ایامی، بسیار کوشا بوده اند. متأسفانه در دهه های اخیر، این رویکرد در حوزه های علمیه، به عنوان مرجع و نماد دینگرایی جامعه نیز بشدت مورد توجه و تأکید قرار گرفته است. اگر در گذشته علمای دینی تشیع بمناسبت ایام شهادت معصومین، در ابتدای روز و آغاز دروس علمی خود، چند دقیقه ای را به ذکر مصیبت و یا بیان فضایل ایشان اختصاص میدادند؛ امروزه به راحتی برنامه های درسی خود را در چنین ایامی تعطیل میکنند. این روند اکنون محافل رسمی حوزه های علمیه را به جایی سوق داده است که ایام درسی متداول طلاب در سطوح میانی و عالی حوزه، هیچگاه به یک سوم ایام سال نمیرسد. جای تأسف دارد که همین وضعیت در چند سال اخیر به نهادهای دولتی و رسمی جامعه ایران نیز سرایت کرده؛ تا جایی که حتی اصطلاح «بین التعطیلین» نه تنها برای کارمندان جامعه اسلامی، که حتی برای دانش آموزان ابتدایی نیز، اصطلاحی آشنا و شیرین است؛ زیرا باعث پیوستگی و طولانی شدن مدت تعطیلات رسمی برای آنان خواهد بود. بررسی آموزه های دینی اسلام، سیره معصومین و تاریخ مسلمانان، مغایرت چنین رویه ای را با روح حاکم بر قوانین اسلامی نشان میدهد. آیات قرآن و سخنان پیشوایان دینی ما، همواره خواهان تحرک، پویایی، فعالیت و کار و تلاش بی وقفه انسان برای تعالی جامعه بوده است. در سوره جمعه، خداوند از مؤمنین میخواهد که در این روز، در مدت برپایی نماز جمعه، از فعالیت اقتصادی دست بردارند، و ساعتی را در این روز به ذکر خدا اختصاص دهند؛ اما هیچگاه به توقف فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی جامعه اشاره نمیکند.
یکی دیگر از جلوه های توقف انحرافی در «امام» و بی اعتنایی به مقصدی که او رهنمون میشود، برپایی حرم های پرشکوه مادی بر فراز مضاجع شریف معصومین است. عجیب است که هرچه در آیات و روایات شیعه، روحیه توجه به زخارف دنیوی و خصوصاً طلا و نقره، نکوهش شده است، بیش از آن، برخی شیعیان برای شکوه مادی حرم امامان کوشیده اند، و چنین می پندارند که با گنبد طلا، ضریح نقره و ایوان آئینه، میتوانند بر عظمت و شکوه مقام امام بیفزایند؛ غافل از آنکه روح آموزه های مورد توجه آن امام با چنین فرهنگی بیگانه بوده و از آن بیزار است. در این زمینه نیز، همراهی حاکمان دولتهای متمایل به تشیع، بسیار تأثیرگذار بوده است. نخستین گنبدهای فیروزه ای را شاهان آل بویه در عتبات عالیات برافراشتند. شاهان صفوی نیز در طلاکاری گنبدها و آینه کاری ایوانهای حرم اهلبیت، عزمی راسخ داشته اند. و کم نیست گزارشهای تاریخی که به آسانی این مدعا را ثابت میکند. حال آنکه اسلام همواره به سادگی سفارش کرده است. تصور کنید که یک غیرمسلمان با تأثیرپذیری از آموزه های اسلامی که از خود این امامان به دست او رسیده، بخواهد مسلمان شود و برای این منظور به حرم امام علی بن موسی الرضا (علیهما آلاف التحیه و الثنا) مشرف شود؛ او چگونه میتواند این تناقض میان آموزه های دینی و ظواهر مورد توجه جامعه مسلمان را حل کند. البته درست است که حرم ائمه باید مورد توجه و احترام و اقبال جامعه اسلامی باشد، اما این مسأله منافاتی با سادگی ظاهری حرم ایشان ندارد، نقصی هم بر معنویت حاکم بر این اماکن وارد نخواهد کرد، و چه بسا موجب افزایش آن شود. خواننده گرامی آیا تا کنون با خود اندیشیده است که چرا باید یک عمل سنتی مانند «طبل و نقاره» که برگرفته از رویکرد حاکم بر کاخ شاهان و سلاطین است، باید بعنوان یک عمل مقدس در حرم امام رضا (علیه السلام)، و اخیرا در حرم فاطمه معصومه (سلام الله علیها) اجرا شود؛ و صدا و سیما در مصاحبه با پیرمردی که مثلا پنجاه سال است که این عمل را البته با خلوص نیت در آنجا اجرا کرده ، او را برای نمادسازی به جامعه معرفی میکند. این حقیر، در ایام نوجوانی که توفیق زیارت برخی مضاجع شریف اهلبیت (علیهم السلام) را در نیمه های شب داشته ام، خود بارها شاهد بوده ام که در کنار دیوارهای تزیین شده و دربهای گران قیمت این اماکن، و در سرمای شبهای برفی زمستان، فقرایی در نهایت بیچارگی، خوابیده بودند. و نه تنها من، که هیچکس نمی توانست تفاوت میان این دو صحنه متناقض را حل کند.
در مظلومیت «امام» همین بس که روح او شاهد و ناظر این گونه از انحرافات روشن در زمینه آموزه هایی است که خود مروج آن بوده است، اما اکنون پیروان او، در حضور او، آرزوهای مادی خود را به نام او ترویج میکنند. با این وصف، عجیب نخواهد بود اگر در برخی روایات منقول از همین بزرگان دین میخوانیم که با آمدن آخرین حجت الهی، چنین مساجد و اماکنی ویران خواهد شد؛ زیرا با روح حاکم بر آموزه های دینی مغایر بوده، و بعنوان «مانعی» در برابر «مقصد» مورد اشاره «امام»، موجب «توقف» پیروان، و تعطیلی «رهروی» و «فرهنگ پیروی» میگردد.
و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین
به اقتضای وجه تمایز انسان از سایر موجودات، هر چیزی که از انسان ظهور و بروز مییابد، مستقیم یا غیرمستقیم، محصول اندیشه و دریافت اوست. این محصولات وقتی در گذر زمان بر روی هم انباشته میگردد، فرهنگ یک جامعه را شکل میدهد. فرهنگ جامعه چنان خود را از مجاری گوناگون تثبیت میکند که میتواند از رهگذر فرآیند جامعهپذیری، انسانها را دانسته یا ندانسته در خدمت احکام خود قرار دهد. بدین ترتیب، فرهنگ را میتوان کلیت گستردهای دانست که بودن، زیستن و مردن آدمی را معنا میبخشد. آنچه در این میان، هویت و مختصات فرهنگ را معین میسازد، نوع نگرش و تفکر ویژهای است که پشتوانه معرفتی فرهنگ تلقی میشود، و معمولاً توسط پیامبری الهی، و یا حکیمی فرزانه، و یا اندیشمندی تیزبین، پیشکش جامعه انسانی میگردد. یکی از پیامدها و ثمرات فرهنگی در تمام جوامع بشری، اساطیر هر جامعه میباشد، که بیان تصویری و تمثیلی و رمزی مجموعهای از ارزشها، باورها و هنجارهای مورد توجه جامعه بوده، و پیدایی نهادها و آداب و رسوم خاص اجتماعی را تبیین میکند. اسطوره را میتوان نماد مناسبات پاینده و دوامپذیر زندگی دانست؛ زیرا جلوهگاه ایدهآلها، حقیقتها و ارزشهای مطلق انسانی یک دوره از تاریخ، یا یک قوم، و یا اصلاً نوع بشر است. اساطیر، آئینه تمامنمای بودنها، و همچنین نبودنهای یک دوره اجتماعی است؛ به همین دلیل، برای شناخت یک تمدن یا فرهنگ، میتوان اساطیر آن را مطالعه کرد تا افکار، گرایشها، احساسها و آرزوهای آن فرهنگ یا تمدن را دریافت، و به امکانات یا کمبودهای آنها واقف گردید. دقیقاً از همین جا، میتوان به نقطه ضعف اسطوره دستیافت؛ اسطوره، یک کیفیت ویژه فرهنگی و ساختیافته است؛ بدین معنا که یک فرهنگ خاص هم اسطوره را میسازد، هم محتوای روایی آن را فراهم میآورد، و هم کارکرد آن را مشخص میکند. اسطوره یک ساخت تعیینکننده و فعال، و از پیش معین شده برای تسلط بر ذهن آدمی نیست، بلکه ذهن اجتماعی انسان در دل یک فرهنگ، اسطوره را در ساخت معین آن ارایه میکند. هرچند نمیتوان نقش مهم و کارکردهای گسترده و عمیق اسطورهها را برای جوامع انسانی نادیده گرفت؛ اما مسلم است که اساطیر برساخته ذهن آدمی، برای پاسخگویی به نیازهای خاص مادی و روحی او فراهم آمده است. پس هرچند اسطورهها دارای اصول مشترکی در تمام جوامع انسانی با قرائتهای مختلف میباشد، اما در عین حال، میتوان وجوه اختلاف جوامع را نیز در اساطیرشان مشاهده کرد. بر پایه این ادعا، میتوان گفت که اسطوره نامیدن امام حسین (علیه السلام) و قیاس آن حضرت و قیام خونین او با اسطورههای اقوام و ملل جهان، و یا حتی مقایسه کردن آن حضرت با بزرگان و رهبران و قهرمانان جوامع انسانی، تقلیل دادن نقش و جایگاه والای آن حضرت خواهد بود. بر این اساس، وقتی یک جامعه با حسین (علیه السلام) و واقعه کربلا بسان یک اسطوره عمل نماید، او را در چارچوب فرهنگی خود محصور نموده، و طبق باورهای اجتماعی خود، حادثه عاشورا را بازسازی و بازتولید میکند. البته این واقعیتی است که در طول تاریخ رخ داده است؛ اما حقیقت آن است که حسین (علیه السلام) فراتر از اسطوره بوده، و قیام او و آموزههای گرانسنگ آن چراغی فراروی جوامع بشری است تا از معارف آن بهره گرفته، و بر اساس این پشتوانه معرفتی، فرهنگ خود و شاخصهای آن را ارتقا بخشند. اگر چنین انگارهای درباره عاشورا و کربلا، ترویج گردد، آنگاه میتوان امیدوار بود که بسیاری از آسیبهای نگرشی و رفتاری پدید آمده پیرامون این واقعه در طول تاریخ، رفع گردد.
.: Weblog Themes By Pichak :.