سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرم هست که مدتی قبل از فوت آقای عسگراولادی و در اواخر دولت آقای احمدی نژاد ، ایشان مهمان برنامه ای در شبکه پنج بودند ، زمان تشدید تحریمها بود و قدری اوضاع کالاهای اساسی در کشور نابسامان ، مجری از ایشان در خصوص تجارب تصدی وزارت بازرگانی توسط ایشان در زمان جنگ پرسید و از ایشان خواست که نسخه ای هم برای امروز ارائه دهند . همانطور که میدانید مرحوم عسگراولادی دستی در تفسیر قرآن نیز داشتند ، ایشان با استناد به این آیه قرآن کریم که " ضرب الله مثلا قریه امنه مطمئنه یاتیها رزقها رغدا من کل مکان ( نحل /112 ) " بیان داشتند که سنت الهی بر این قرار دارد که اگر در مملکتی امنیت و آرامش و ثبات برقرار شد طبق سنت الهی روزی اهل این مملکت به فراوانی از هرجایی خواهد رسید و با این مقدمه حرفشان این بود که ایجاد امنیت و آرامش و ثبات در جامعه  نیاز امروز ما برای برون رفت از تحریمهاست ( قریب به این مضامین )

این روزها نوشته ای از حضرت آیت الله حائری شیرازی در سایتها منتشر شده که ایشان مطلب دیگری ( کم آبی و بحران آب ) را طبق یک سنت الهی به موضوعاتی نسبت داده اند که محل تامل است و استنادات ایشان نیز همانند مرحوم عسگراولادی صبغه قرآنی دارد . تقاضا دارم دوستان خواننده ، بدون اینکه بحث را به موضوعات نازل سیاسی تنزل دهند ، بفرمایند که آیا اساسا چنین رویکردهایی را به مسائل اجتماعی و ریشه یابی و راه برون رفت آنها را با این رویکردها می پسندند یا خیر ؟؟؟ زیرا آقای حائری در مقدمه این مطلب ابراز کرده اند که جمعی از خبرگان رهبری حرفهای ایشان را احمقانه دانسته اند !!!

راستی چه تفکری این نگرشها را احمقانه و کدام تفکر این نگرشها را دینی و حقیقی میداند ؟

http://haerishirazi.ir/shownews.asp?id=752

آیت الله محی الدین حائری شیرازی نماینده مردم استان فارس در مجلس خبرگان رهبری در نوشتاری با عنوان اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إلَیه: با عنوان اول استغفار بعد نماز باران! نوشت:آیا اگر من طلبه بگویم قانون چک و قانون بانکداری بدون ربا و رفتار اصولگرا و اصلاح طلب موجب خشکسالی است، در گمراهی کهنه ام دست و پا می زنم؟

قرآن می گوید (اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُم مِّدْرَارًا) ؛ نخست اشتباهات خود را اصلاح کنید و خطاهای خود را جبران کنید و سپس به سمت ما بیایید تا آسمان را برایتان با باران های پی درپی پر ریزش کنم.

این در حالی است که می گوید: (وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتَابِ آمَنُوا وَاتَّقَوْا … لَأَکَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَ مِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم)؛ نه تنها مسلمانان، اگر اهل کتاب هم درستکاری می کردند از زیر پا و بالای سرشان روزی می خوردند و از همه طرف راه های گشایش بر آن ها گشوده می شد و قفل های اقتصادی و امنیتی آن ها گشوده می گشت.

هدفم از ذکر آن آیه این بود که در قانون بانکداری بدون ربا ، در مسائل اقتصادی ، و در رفتار و گفتار دو طیف اصولگرا و اصلاح طلب ، در مسائل اخلاقی ، تجدید نظری کنیم.

جرئت نکردم در نطق قبل از دستور از ارتباط کم بارانی با دو موضوع فوق سخن به میان آورم، چون تحمل شنیدن آن را در مستمعان نمی دیدم.

حضرت یعقوب هر بار که نام یوسف [را] می برد فرزندان می گفتند: (تَاللَّـهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلَالِکَ الْقَدِیمِ) و هر بار که من از بازگشت پول به پشتوانه ی طلا صحبت کردم همین جواب را شنیدم.

هرگاه از دست برداشتن طرفین اصولگرا و اصلاح طلب از لجن مال کردن یکدیگر چیزی گفتم، جواب غیر از آن[1] نبود.

گفتم ما علما مسئول این دو واقعه عظیم هستیم. منظور از رهبانیون و احبار ماییم.


آیا اینکه قانون چک بلد محل دستاویزی است برای رباخوار تا بتواند به وسیله ی قانون و قضا و اجرا ربای خود را از مقروض دریافت کند این موجب خشکسالی نمی شود؟ اگر این اکل سحت نیست پس اکل سحت چیست؟ اگر طعنه هایی که در روزنامه های اصولگرا و اصلاح طلب به هم می زنند قول اثم نیست پس قول اثم چیست؟ اگر من طلبه بگویم چرا علما به قول اثم و اکل سحت مردم نهی نمی کنند باز من مصداق (تَاللَّـهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلَالِکَ الْقَدِیمِ) هستم؟

امام صادق علیه السلام درباره قضاوت عالمی در مورد کرایه الاغی فتوایی داده بود حضرت فرمود همین فتواها باران را حبس می کند.

آیا اگر من طلبه بگویم خشکسالی و قانون چک و قانون بانکداری بدون ربا و رفتار اصولگرا و اصلاح طلب موجب این است، در گمراهی کهنه ام دست و پا می زنم؟

 




تاریخ : پنج شنبه 93/7/3 | 11:16 عصر | نویسنده : سیدمجید حسینی | نظر

در محافل مختلف وقتی از لزوم عزم عمومی برای اصلاح سخنی گفته میشود ، مدام با این جمله مشهور مواجه میشویم که  " الناس علی دین ملوکهم " و به استناد این جمله مشهور منشا تمام مشکلات و مفاسد متوجه خواص و افراد حکومتی دیده میشود و در این نگاه عزم عامه مردم برای اصلاح کاری عبث و بیهوده تلقی میشود و مجموعا این است که هر حرکت اصلاحی اگر از سوی خواص شروع نشود و متوجه آنان نباشد بیهوده است .

این روزها مشغول بازخوانی کتاب " داستان راستان " شهید مطهری بودم ، احساس میکنم که خیلی از ماها و از جمله خود من ، به دلایلی سالهاست که این کتاب را مرور نکرده ایم و شاید تاریخ آخرین مطالعه ما به دوران راهنمایی و دبستان برسد .   مبخواهم بدون حاشیه بخشی از مقدمه کتاب " داستان راستان " شهید مطهری را بیاورم  و ببینیم بالاخره مردم به دین حاکمانشان هستند یا حاکمان بر مدار دین مردم ، خواص بر عوام تاثیر میگذارند یا عوام بر خواص موثرند  و قضاوت را در این خصوص به عهده خوانندگان بگذارم.

 اگر فرصتی برای مطالعه کامل کتاب ندارید ، حداقل متن کامل مقدمه جلد اول این کتاب را بخوانید ، بسیاری از حرفهایی که شهید مطهری در مقدمه این کتاب گفته اند مشکلات و گرفتاریهای امروز اجتماعی و فرهنگی ما نیز هست :

بخشی از مقدمه کتاب داستان راستان نوشته استاد شهید مرتضی مطهری

 « داستانهایی که  در این کتاب گردآورده ام،هم براى ((خواص )) قابل استفاده است و هم براى ((عوام ))، ولى منظور از این نگارش تنها استفاده عوام است ؛ زیرا تنها این طبقاتند که میلى به عدالت و انصاف و خضوعى در برابر حق و حقیقت در آنها موجود است و اگر با سخن حقى مواجه شوند حاضرند خود را با آن تطبیق دهند.

 قطعا صلاح و فساد طبقات اجتماع در یکدیگر تاثیر دارد و ممکن نیست که دیوارى بین طبقات کشیده شود و طبقه اى از سرایت فساد یا صلاح طبقه دیگر مصون یا بى بهره بماند، ولى معمولاً فساد از ((خواص )) شروع مى شود و به ((عوام )) سرایت مى کند. و صلاح برعکس از ((عوام )) و تنبه و بیدارى آنها آغاز مى شود و اجبارا ((خواص )) را به صلاح مى آورد؛ یعنى عادتا فساد از بالا به پایین مى ریزد و صلاح از پایین به بالا سرایت مى کند.

روى همین اصل است که مى بینیم امیرالمؤمنین على علیه السلام در تعلیمات عالیه خود، بعد از آنکه مردم را به دو طبقه ((عامه )) و ((خاصه )) تقسیم مى کند، نسبت به صلاح و به راه آمدن خاصه اظهار یاس و نومیدى مى کند و تنها عامه مردم را مورد توجه قرار مى دهد.

 حضرت در دستور حکومتى که به نام ((مالک اشتر نخعى )) مرقوم داشته مى نویسد:((براى والى هیچکس پرخرج تر در هنگام سستى  ، کم کمک تر در هنگام سختى ، متنفرتر از عدالت و انصاف ، پرتوقع تر، ناسپاس تر، عذرناپذیرتر، کم طاقت تر در شداید از ((خاصه )) نیست . همانا استوانه دین و نقطه مرکزى مسلمین و مایه پیروزى بر دشمن ، ((عامه )) مى باشند، پس توجه تو همواره به این طبقه معطوف باشد.

این فکر غلطى است از یک عده طرفداران اصلاح که هروقت در فکر یک کار اصلاحى مى افتند، ((زعماى )) هر صنف را در نظر مى گیرند و آن قله هاى مرتفع در نظرشان مجسم مى شود و مى خواهند از آن ارتفاعات منیع شروع کنند.

تجربه نشان داده که معمولاً کارهایى که از ناحیه آن قله هاى رفیع آغاز شده و در نظرها مفید مى نماید، بیش از آن مقدار که حقیقت و اثر اصلاحى داشته باشد، جنبه تظاهر و تبلیغات و جلب نظر عوام دارد.»




تاریخ : دوشنبه 93/6/3 | 1:14 عصر | نویسنده : سیدمجید حسینی | نظر

به بهانه شهادت امام جعفر صادق علیه السلام

دانشمندان سرعت نور را 300هزار کیلومتر بر ثانیه برآورد کرده اند و البته این سرعت را برای بشر دست نیافتنی دانسته اند زیرا بر طبق نظریه دانشمندان ، اگر جسمی به این سرعت برسد تبدیل به انرژی خواهد شد و دیگر جسم نیست . تلاشهای بشر در طی قرون متمادی همواره برای این بوده که خود را به سرعت نور نزدیک کند ، هر چند که میدانستند رسیدن به سرعت نور با اجسام بشری شدنی نخواهد بود ، حاصل این تلاشها این شده که بشری که زمانی سریعترین وسیله اش پاهایش بود و بعد از آن چارپایان را برای سرعت بیشتر به خدمت گرفت ، امروزه غولهای آهنینی را با سرعتهای چندهزار کیلومتر بر ساعت روانه آسمان میکند و البته امید دارد که روزی جا پای سرعت نور بگذارد .

حال سوال این است که وجود قله ای همچون سرعت نور ، بشر را در تلاش برای ساخت وسایل جدید و رسیدن به سرعت بیشتر یاری کرده یا باعث شده که چون آن سرعت را دست نیافتنی و دور از ذهن بداند رکود و خمودگی را پیشه کند و از قدم گذاشتن در وادی ساخت وسیله هایی سریعتر دوری کند ، قطعا پاسخ منفی است و اتفاقا علیرغم دوراز دسترس بودن سرعت نور ، افق بالای این موضوع بشر را به تلاش بیشتر وادار کرده است ، به نظر شما اگر بشر سرعت صوت را که 340 متر بر ثانیه است ، به عنوان قله ای که باید به آن رسید در نظر میگرفت ، الان در چه حالی بود ؟ در حال تلاش بیشتر یا در حال رکود و خمودگی ؟؟؟

 واقعا برای کوهنوردی که قله اورست را فتح کرده است دیگر فتح کدام قله برایش وسوسه انگیز است ؟

این مقدمه را عرض کردم که بگویم که برخی افراد ، وقتی فضائل ، کمالات و درجات اولیای الهی را برای آنها بازگو میکنیم ، به این دلیل که رسیدن به آنها را در توان عموم ابناء بشر نمیدانند ، اعتقاد دارند که توصیف افرادی با چنین کمالاتی به عنوان " اسوه " به این علت که آنها را از دسترس مردم دور می نمایاند کاری ناصحیح است و ما باید الگوها را افرادی در دسترس معرفی کنیم تا همه مردم بتوانند به آنها اقتدا کنند و لذا در این مسیر هم کوشش میکنند که سرعت نور را به سرعت صوت نزدیک کنند و یا حتی منکر وجود پدیده ای به نام نور با سرعت سیصد هزار کیلومتر بر ثانیه بشوند ، در این مسیر آنها کمالات نوری را " مرامنامه شیعیان غالی " میخوانند و قله هایی که برای فتح پیشنهاد میکنند در حد تفتان و بینالود است و یا دو برادران !

راستی با تأسی با اسوه های در دسترس تا کجا میتوان به سمت خدا رفت و اگر ما این اسوه های در دسترس را پشت سر گذاشتیم و سرعتمان مافوق صوت شد بعد از آن دیگر چه باید بکنیم ، بخوابیم ، منکر وجود سرعت نور شویم و یا به دنبال نور باشیم ؟




تاریخ : سه شنبه 93/5/28 | 10:36 صبح | نویسنده : سیدمجید حسینی | نظر

 

شهید مطهری در یکی از کتابهایش نقل میکند که یکی از مستشرقین به هنگام حضور در ایران به پیرمردی برخورده بود که حرفهایی ناب و حکیمانه میزد و نکته ای که برایش جالب توجه شده بود این بود که این پیرمرد هیچ سوادی نداشت ، مستشرق نتوانست شگفتی خود را از کلمات حکیمانه پیرمرد پنهان کند و از او پرسیده بود که چگونه است که شما بدون خواندن کتاب اینقدر حرفهای حکیمانه میزنید ؟؟؟

پیرمرد هم با صداقت تمام پاسخ داده بود : من از آنجایی که سواد نداشتم نمیتوانستم کتاب بخوانم و به همین خاطر ناگزیر بودم که بیشتر وقتم را به تفکر بگذرانم و این حرفها حاصل این تفکرهاست !

خاطرم هست که تابستان چند سال قبل به شهر اراک رفته بودم و بعد از ظهری را در بوستانی به همراه خانواده زیراندازی پهن کرده بودیم و بساط چای نیز فراهم بود ، بچه ها نیز در گوشه ای مشغول بازی بودند . در همین اثنا پیرمردی با لباس روستایی که سنش از هفتاد هم عبور کرده بود با گونی ای که در دستش بود به نزدیک ما آمد و تبلیغی شیرین از کالایی که در گونیش بود میکرد : بیا بیا پفک به شرط چاقو !!!

حرف پیرمرد و نوع تبلیغش از کالایی که میفروخت برایم جالب به نظر آمد و صدایش کردم که بیاید و چند تا پفک به ما بفروشد ، یکی دو جمله ای بین ما رد و بدل شد و احساس کردم که خوبست او را به صرف چای دعوت کنم . از او تقاضا کردم که نزد ما بنشیند و چای بخورد ، دعوتم قبول کرد اما گفت نمیتواند خیلی بنشیند و اشاره کرد که میخواهد برود و پفکها را بفروشد . من هم که مشتاق هم صحبتی با او بودم گفتم که من همه پفکهایت را یک جا میخرم و نیازی نیست که نگران فروش آنها باشی !

پیرمرد لبخندی زد و گفت من دعوتتان را قبول میکنم و پیش شما می نشینم اما پفکهایم را  به شما نمیفروشم ، چون اینها وسیله کاسبی آخرت من است !

لبخندی زدم و گفتم : پفک فروشی و آخرت طلبی ، این دوتا چه نسبتی با هم دارند ؟

پیرمرد نگاهی به من کرد و پیش ما نشست واستکانی چای برایش ریختم. پیرمرد در حالیکه استکان چای را سر میکشید ، گفت : من سالها شغلم کشاورزی بود ولی الان دیگر توان انجام کار کشاورزی را ندارم و زمین کشاورزیم را اجاره داده ام و زندگی قانعانه ام از محل اجاره آن زمین میگذرد و نیازی به کار کردن ندارم . اما چند وقتیست که  بعد از شنیدن حدیثی از امام صادق علیه السلام که آن حضرت فرموده بود خداوند به نیتهای افراد هم پاداش میدهد ، تصمیم گرفته ام که بیکار در منزل ننشینم ، روزها این گونی پفک را در دست میگیرم و در این پارک میگردم . در این گشت و گذار و خرید و فروش، گاهی به فقیری بر میخورم با خودم میگویم کاش من ثروتی داشتم که این فقیر را از فقر رهایی میبخشیدم و یا اگر دختر و پسر جوانی را می بینم ، آرزو میکنم کاش ثروتی داشتم که شرایط ازدواجشان را فراهم میکردم ، هر وقت هم خسته میشوم و در کنار خانواده ای می نشینم و از غمشان آگاه میشوم بازهم به خدا عرضه میکنم که کاش توانی داشتم که گره از کار فروبسته این خانواده میگشودم و....

در یک کلام این فروختن پفک برای من بهانه ای است که با نیتهایم آخرتم را آباد کنم ، اگر من در خانه ام می نشستم چگونه میتوانستم از درد این فقیر و رنج این جوان و گرفتاری این خانواده مطلع شوم و برای حل مشکلشان نیتم را خالص کنم ، برای همین است که گونی پفکهایم را به شما نفروختم ، اگر من دنبال کاسبی دنیا بودم ، قطعا پیشنهاد شما پیشنهاد خوب و فریبنده ای بود و من از آن چشم نمیپوشیدم !

گفتگوی من با پیرمرد ساعتی به طول انجامید و البته حال آن مستشرقی را که شهید مطهری خاطره اش را نقل کرده ، خیلی خوب درک کردم ، پیرمرد سوادی از جنس سوادهای ما نداشت اما دلش روشن بود ، آنقدر روشن که گفت من تنها یک حاجت دنیوی دارم و آن حج بیت الله الحرام است و میخواهم که همین زمین را بفروشم و آرزوی دنیاییم را برآورده کنم و یک حاجت آخرتی دارم و آن اینکه خداوند مرا جزء " فقرای صابر " بپذیرد ، چرا که شنیده ام فقرای صابر بدون حساب وارد بهشت میشوند ، من سعی کرده ام در این سالها بر فقری که همواره همراهم بوده صابر باشم ، نمیدانم خدا با من چه رفتاری خواهد داشت ....

حرفهای حکیمانه پیرمرد ، برای مدتی روح ما را آسمانی کرد ،  بعد از ساعتی پیرمرد از پیش ما رفت و البته مرا با افکار مختلفی تنها گذاشت ، حالا دیگر بیشتر باورم شده بود که :

الحکمه نور یقذفه الله فی قلب من یشاء

و اینکه میتوان فرصت طلب بود اما " فرصت طلب " نبود !

 

 

 




تاریخ : دوشنبه 93/5/13 | 1:3 صبح | نویسنده : سیدمجید حسینی | نظر

همیشه خودمان و اطرافیانمان با این سوال مواجه بوده ایم که چرا مسئله تصریح به خلافت و شایستگیهای امیرالمومنین در قرآن به صورت واضح بیان نشده است و اسم آن حضرت در متن قرآن نیامده است ، پاسخی که همواره در این مورد می شنیدیم و می شنویم این است که چون آورردن اسم ایشان باعث دشمنیهای بیشتر و یا حتی اقدام دشمنان برای تحریف ظاهری قرآن میشده است ، خداوند برای مصون ماندن کتاب آسمانی از تحریف و وصی پیامبرش از تهدید این گونه عمل کرده است و یا اینکه اصلا مگر بودن نام کسی در قرآن فضیلت محسوب میشود و ....پاسخهای دیگری که همه یک وجه مشترک دارند و آن توجیه نیامدن نام آن حضرت در مهمترین سند آسمانی، اما مقاله متفاوت دکتر حسین سوزنچی ( محقق جوان و دانشمند) از اساس این موضوع را رد کرده و سوال را باطل میداند و مدعی شده که تبلیغات هزار ماهه دستگاه اموی در تحریف معنوی قرآن باعث شده که ما فکر کنیم که اسم مبارک علی علیه السلام در قرآن نیامده است و لذا ایشان با طرح مجموعه استدلالاتی حداقل در دو آیه " و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم (سوره مبارکه زخرف )" و "و جعلنا لهم لسان صدق علیا ( سوره مبارکه مریم ) " به تشریح این موضوع پرداخته که در این دو آیه منظور از کلمه علی ، همان وجود مبارک امیرالمومنین علی علیه السلام است ولیکن تبلیغات هزار ماهه دستگاه اموی در حذف فضائل امیرالمومنین و بیان روایاتی مجعول در تفسیر قرآن ، امروز این امر بدیهی را برای ما با پرسش مواجه کرده است و شاید نیاز باشد که ما این بار این سوال را این طور مطرح کنیم که " واقعا چه دلیلی داشته که نام حضرت علی علیه السلام در قرآن اینقدر زیاد بیاید!!! " .

البته موضوع دامنه دار بودن انکار فضائل امیرالمومنین در دستگاه خلافت اموی از هر مسیری حتی با تحریف معنوی قرآن مطلبی نیست که عقلا جای تردید داشته باشد ، قطعا افرادی مثل معاویه که توانستند نماز نخواندن امیرالمومنین را در نگاه مردم جا بیندازند و مردم را به سب آن حضرت وادارند ، حذف فضائل او در قرآن برایشان کار سختی نبوده است و تولید حجم انبوه روایاتی که تفسیرهای دیگری برای آیاتی شبیه آیات فوق الذکر ارائه کرده اند ابتدایی ترین کاری بوده است که به ذهن سیاست بازانی چون معاویه میرسیده است .

خواندن با حوصله این یادداشت  را در لینک زیر به همه دوستان توصیه میکنم

http://rajanews.com/detail.asp?id=196501




تاریخ : یکشنبه 93/4/29 | 10:6 صبح | نویسنده : سیدمجید حسینی | نظر

"باید به قرآن عمل کرد و تنها خواندن آن کافی نیست " عمل نکردن به قرآن مشکل اصلی مسلمانان است و باید قرآن در جامعه حاکم باشد و پیاده گردد " دلیل پیشرفت غربیها این است که بیشتر از ما به قرآن عمل کرده اند و مسلمانان واقعی را باید در آنجا جستجو کرد " و ....  اینها نمونه ای از دهها جمله ای است که اینقدر شنیده ایم که دیگر برای همه ما کلیشه شده است اما واقعا منظور از عمل به قرآن در همه این عبارات چیست و اگر مثلا امروز یک مسلمان ظاهری بخواهد یک مسلمان واقعی بشود و به قرآن عمل کند باید چه کار کند و از کجا شروع کند ؟آیا در عمل به آیات قرآن ترتیبی و جود دارد یا اینکه هر کس از هر جا که خواست و از هر جا که توانست میتواند عمل به قرآن را شروع کند ؟ آیا ممکن است کسی فقط به یک یا چند سوره عمل کند و کاری با سوره های دیگر نداشته باشد ؟ آیا عمل به قرآن به این معناست که انسان ، ابتدا آیات یا سوره ای را بخواند و سپس در راستای عمل به آن کوشش نماید ؟

با تصوری که ما از عمل به قرآن داریم به نظر میاید تنها بخش کوچکی از قرآن ، قابل عمل بوده و قسمت اعظمی از آن اصولا عملی و کاربردی نخواهد بود . واقعا چگونه میتوان به سوره هایی همچون قدر ، اخلاص ، فیل و مسد و ... عمل کرد . کی میتوانیم اطمینان پیدا کنیم که به سوره های کوثر و شمس عمل کرده ایم ؟ آیات بسیاری که از خلقت زمین و آسمان و صفات و اسماء خداوند سخن میگویند چگونه در زندگی ما عملی میشوند ؟ آیاتی که مخاطب آنها به تفسیر مفسران شخص وجود نبی گرامی اسلام بوده آیا برای ما قابل عمل کردن است ؟

شاید بگویید که منظور از عمل به قرآن این چیزهایی که مطرح کردید نیست ، بلکه هدف اصلی از " عمل به قرآن " رسیدن به سعادت ابدی و دوری از عذاب اخروی و جلب رضایت حق تعالی است و مراد از عمل به قرآن به کار بستن دستورات آیه به آیه قرآن نیست ، اگر واقعا منظور از عمل به قرآن چنین چیزی است باید اعتراف کنیم که ما در راه رسیدن به سعادت ابدی چندان نیازی به قرآن نداریم و با این تصور ، قرآن با سایر کتب آسمانی دیگر تفاوت قابل توجهی نخواهد داشت و حتی میتوان آن را در ردیف سایر کتب اخلاقی که توسط علمای اخلاق تدوین شده قرار داد و اسلام نیز مزیتی بر سایر ادیان نخواهد داشت ، چرا که پرهیزکاری و آخرت گرایی و یکتاپرستی و بسیاری از این جنس مسائل کلی در همه ادیان آسمانی و تعلیمات همه انبیاء وجود داشته است . با پذیرش این مبنا ممکن است تصور شود که نهج البلاغه و یا صحیفه سجادیه فقط در فصاحت و بلاغت از قرآن عقب ترند و شاید در بیان نکات اخلاقی از قرآن نیز جلوتر افتاده باشند ؟ آیا اگر کسی غیبت و تهمت را بر اساس کلام یکی از بزرگان اخلاق ترک کرد به قرآن عمل کرده است یا نه ؟ به راستی سایر آیات قرآن چه کاربردی دارند وقتی با این تصور از عمل به قرآن ، نمیتوانند مبنای عمل افراد قرار گیرند ! شاید با این مبنا ، آیات الاحکام قرآن و آیات الاخلاق قرآن برای عمل کردن کافی باشد و نیازی به نزول 114 سوره با آیات متعدد نباشد ؟

به راستی آیا آیه ای در قرآن وجود دارد که در آن صراحتا از مسلمانان خواسته شده باشد که به قرآن عمل کنید ؟؟؟ منظور از کلام حضرت امیر المومنین علیه السلام که به مسلمانان هشدار داده اند که دیگران در عمل به قرآن از شما سبقت نگیرند حقیقتا چیست ؟من واژه های تدبر و قرائت را زیاد در قرآن دیده ام  اما به آیه ای که در آن عمل به قرآن خواسته شده باشد برنخورده ام ، مرا در رسیدن به معنای عمل به قرآن یاری کنید به نحوی که در حق هیچ یک از آیات و سور قرآن کوتاهی نکرده باشیم . به نظرم میاید رازهایی در واژگان قرائت و تدبر نهفته است که با معنای مصطلحی که از عمل به قرآن در ذهنها جای گرفته متفاوت است ، دوست دارم این واژه ها و اهمیتشان شکافته شود ، شاید با این رازگشایی دیگر سوره کوثر و فیل و اخلاص و مسد مهجور نمانند .

 




تاریخ : چهارشنبه 93/4/25 | 10:36 عصر | نویسنده : سیدمجید حسینی | نظر

پدر بنده مثل خیلی از روحانیون دیگر خیلی اعتمادی به تقویم های جدید ندارند و طبق عادت مألوف از تقویمهای نجومی استفاده میکنند و عادت به خرید این تقویمها دارند ، من از کودکی خواندن صفحه پیش بینی های نجومی این تقویمها برایم جالب بود . اما جالب تر از همیشه تقویمی بود که پدرم امسال خریده بود ، در پیشگوییهای این تقویم جدای از ادبیات مرسوم این تقویمها به پیش بینی جام جهانی نیز پرداخته شده بود . بعد از نتیجه 7 بر یک آلمان مقابل برزیل ، منتظر بازی هلند ، آرژانتین ماندم تا ببینم پیش بینی این منجم درست از کار در میاید یا نه ، که درست از کار در امد و طبق پیش بینی این منجم ( نجم السپهر! ، جوان سی ساله ) آرژانتین و آلمان فینالیست شدند . اما نکته دیگر پیش بینی این تقویم از بروز فردی مشابه سفیانی و وقوع طوفان سرخ در کشورهای مختلف از جمله کشور ما و چند حادثه دیگر است که برخی به وقوع پیوسته و برخی نیز حالا که ایشان نتایج جام جهانی را درست پیش بینی کرده ممکن است به وقوع بپیوندد . به هرحال ظاهرا طالع بینی و رمالی هم خیلی چیز بی راهی نیست ، حالا که محاسبات دقیق کارشناسان و سیاستمداران سر از جاهای خوبی در نمیاورد لا اقل دست به دامان منجمان باشیم !!! جالبه که این تقویم حداکثر در پاییز سال 92 منتشر شده است.

صفحه پیش بینی های این تقویم را پیوست کرده ام حتما ببینید!"آپلودصفحه پیش بینی جام جهانی در یک تقویم نجومی




تاریخ : پنج شنبه 93/4/19 | 2:57 عصر | نویسنده : سیدمجید حسینی | نظر


از انتشار کتابی با این عنوان از نویسنده ای که نمیدانم این روزها به نوشته های آن روزهایش که در سالهای اول انقلاب اسلامی و بحبوحه انقلابی بودن و انقلابی گری نوشته است معتقد است یا نه  خبر دارم ، اما خاطرم نیست که آن کتاب را خوانده ام یا نه ، اما یقین دارم که اگر هم خوانده باشم فقط حتما روخوانی بوده و درکی از موضوع و محمل بحث تا این روزها که واپسین روزهای دهه چهلم زندگیم را سپری میکنم و موهای سپیدم آینه عبرتم گردیده نداشته ام ولیکن اکنون  شناخت افکار و عقاید و عملکرد " حزب قاعدین زمان " دغدغه جدی این روزهایم شده است ، دغدغه ای که ممکن است بسیاری از باورها و افکارم را دستخوش تحولاتی جدی کند و امیدوارم که دست هدایتگر رب مهربان دستگیر همه کسانی گردد که اندک مجاهده ای در مسیرش میکنند  و آنها را به سُبُلی که با چندین تاکید غلیظ هدایت بندگان مجاهدش را به آن راهها وعده داده رهنمون سازد، انشاالله ! و یقین دارم که " ان وعد الله حق"

دوست داشتم برای نوشته ام عنوان دیگری برگزینم که تصادفا با مطالب ناخوانده کتاب مذکور تطبیق یا تضادی را به ذهن متبادر نکند اما واژه بهتری را نیافتم و احساس میکنم که فارغ از محتوای نادانسته کتاب مذکور ، این عنوان بهترین عنوانی بود که میتوانست زبان حال این خفتگان متنسک دیروز و امروز و آینده تاریخ باشد ، کسانی که امام عظیم الشان بارها شکایت خون دلهایش را از دست این جماعت متعبد جاهل و شاید مغرض به خداوند متعال و مردم عزیز عرضه کرد و فرمود" خون دلی که این پدر پیرتان از دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها وسختیهای دیگران نخورده است " ، این جمله ای نیست که امروز یک جناح سیاسی بوسیله آن جناح سیاسی مقابلش را در صف نیروهای انقلابی بکوبد ، این عرض شکایت بنیانگذار انقلاب از جماعتی است که ذره ای به اندازه پرکاهی قدم برای انقلاب اسلامی بر نداشته اند و صادقانه میگویم که امروز بعد از اتفاقاتی که در جریان آن هستید من تازه دارم ذره ای از عظمت مصیبتی که بر آن عزیز سفر کرده رفته است را درک میکنم و میفهمم که دشمنیهای آمریکا و اسراییل و صدام و اذنابش و منافقین امام را به اندازه دشمنیهای این جماعت پیر نکرد . به دلایل مختلف وقتم محدود است و فرصتی برای نوشتن بقیه مطالبم ندارم اما بازخوانی فرازی از منشور روحانیت حضرت امام که شاید یکی از آخرین نوشته های ایشان باشد و یا حتی بعد از وصیتنامه شان هم نوشته باشد برای خود من این روزها پیامهایی دارد که شاید اگر در این مسیر نمیافتادم عمر دنیایی ام توان درک این موضوع را به من نمیداد . خواهش میکنم فکر نکنید جوگیر شده ام ، من همان اهل تدبیر و امید و اعتدال دیروزم اما احساس میکنم خطری که انقلاب را تهدید میکند از ناحیه دیگریست ، دوست دارم شما هم با من روایت امام خمینی را از این حزب قاعدین زمان بازخوانی کنیم تا انشاالله به توفیق الهی بقیه حرفم را در نوشته بعدیم بزنم ، باز هم از اینکه مثل همیشه حوصله میکنید سپاسگزارم و این روزها به دعایتان بسیار محتاج .


      استکبار وقتى که از نابودى مطلق روحانیت و حوزه‏ ها مأیوس شد، دو راه براى ضربه زدن انتخاب نمود؛ یکى راه ارعاب و زور و دیگرى راه خدعه و نفوذ در قرن معاصر. وقتى حربه ارعاب و تهدید چندان کارگر نشد، راههاى نفوذ تقویت گردید. اولین و مهمترین حرکت، القاى شعار جدایى دین از سیاست است که متأسفانه این حربه در حوزه و روحانیت تا اندازه‏ اى کارگر شده است تا جایى که دخالت در سیاست دون‏ شأن فقیه و ورود در معرکه سیاسیون تهمت وابستگى به اجانب را به همراه مى‏ آورد؛ یقیناً روحانیون مجاهد از نفوذ بیشتر زخم برداشته‏  اند. گمان نکنید که تهمت وابستگى و افتراى بى‏دینى را تنها اغیار به روحانیت زده است، هرگز؛ ضربات روحانیت ناآگاه و آگاه وابسته، به مراتب کاریتر از اغیار بوده و هست.
    
در شروع مبارزات اسلامى اگر مى‏خواستى بگویى شاه خائن است، بلافاصله جواب مى‏ شنیدى که شاه شیعه است! عده ‏اى مقدس نماى واپسگرا همه چیز را حرام مى ‏دانستند و هیچ‏کس قدرت این را نداشت که در مقابل آنها قد علم کند. خون دلى که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختیهاى دیگران نخورده است. وقتى شعار جدایى دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احکام فردى و عبادى شد و قهراً فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و در سیاست [و] حکومت دخالت نماید، حماقت روحانى در معاشرت با مردم فضیلت شد. به زعم بعض افراد، روحانیت زمانى قابل احترام و تکریم بود که حماقت از سراپاى وجودش ببارد و الاّ عالم سیّاس و روحانى کاردان و زیرک، کاسه ‏اى زیر نیم کاسه داشت. و این از مسائل رایج حوزه‏ ها بود که هر کس کج راه مى‏ رفت متدینتر بود. یاد گرفتن زبان خارجى، کفر و فلسفه و عرفان، گناه و شرک بشمار مى‏رفت. در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفى از کوزه‏ اى آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه مى ‏گفتم. تردیدى ندارم اگر همین روند ادامه مى‏یافت، وضع روحانیت و حوزه‏ ها، وضع کلیساهاى قرون وسطى مى ‏شد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان و مجد واقعى حوزه‏ ها را حفظ نمود.
    
علماى دین باور در همین حوزه ‏ها تربیت شدند و صفوف خویش را از دیگران جدا کردند. قیام بزرگ اسلامى ‏مان نشأت گرفته از همین بارقه است. البته هنوز حوزه ‏ها به هر دو تفکر آمیخته ‏اند و باید مراقب بود که تفکر جدایى دین از سیاست از لایه‏ هاى تفکر اهل جمود به طلاب جوان سرایت نکند و یکى از مسائلى که باید براى طلاب جوان ترسیم شود، همین قضیه است که چگونه در دوران وانفساى نفوذ مقدسین نافهم و ساده ‏لوحان بیسواد، عده ‏اى کمر همت بسته ‏اند و براى نجات اسلام و حوزه و روحانیت از جان و آبرو سرمایه گذاشته ‏اند. اوضاع مثل امروز نبود، هر کس صد در صد معتقد به مبارزه نبود زیر فشارها و تهدیدهاى مقدس نماها از میدان به در مى ‏رفت؛ ترویج تفکر «شاه سایه خداست» و یا با گوشت و پوست نمى‏ توان در مقابل توپ و تانک ایستاد و اینکه ما مکلف به جهاد و مبارزه نیستیم و یا جواب خون مقتولین را چه کسى مى‏ دهد و از همه شکننده‏ تر، شعار گمراه کننده حکومت قبل از ظهور امام زمان ـ علیه السلام ـ باطل است و هزاران «إن قُلت» دیگر، مشکلات بزرگ و جانفرسایى بودند که نمى‏ شد با نصیحت و مبارزه منفى و تبلیغات جلوى آنها را گرفت؛ تنها راه حل، مبارزه و ایثار خون بود که خداوند وسیله ‏اش را آماده نمود. علما و روحانیت متعهد سینه را براى مقابله با هر تیر زهرآگینى که به طرف اسلام شلیک مى ‏شد آماده نمودند و به مسلخ عشق آمدند. اولین و مهمترین فصل خونین مبارزه در عاشوراى 15 خرداد رقم خورد. در 15 خرداد 42 مقابله با گلوله تفنگ و مسلسل شاه نبود که اگر تنها این بود مقابله را آسان مى ‏نمود. بلکه علاوه بر آن از داخل جبهه خودى گلوله حیله و مقدس مآبى و تحجر بود؛ گلوله زخم زبان و نفاق و دورویى بود که هزار بار بیشتر از باروت و سرب، جگر و جان را مى ‏سوخت و مى ‏درید. در آن زمان روزى نبود که حادثه ‏اى نباشد، ایادى پنهان و آشکار امریکا و شاه به شایعات و تهمتها متوسل شدند حتى نسبت تارک الصلوة و کمونیست و عامل انگلیس به افرادى که هدایت مبارزه را به عهده داشتند مى‏ دادند. واقعاً روحانیت اصیل در تنهایى و اسارت خون مى‏ گریست که چگونه امریکا و نوکرش پهلوى مى‏خواهند ریشه دیانت و اسلام را برکنند و عده‏ اى روحانى مقدس نماى ناآگاه یا بازى خورده و عده‏ اى وابسته که چهره‏ شان بعد از پیروزى روشن گشت، مسیر این خیانت بزرگ را هموار مى‏ نمودند.
    
آنقدر که اسلام از این مقدسین روحانى‏ نما ضربه خورده است، از هیچ قشر دیگر نخورده است و نمونه بارز آن مظلومیت و غربت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ که در تاریخ روشن است. بگذارم و بگذرم و ذائقه ‏ها را بیش از این تلخ نکنم. ولى طلاب جوان باید بدانند که پرونده تفکر این گروه همچنان باز است و شیوه مقدس‏ مآبى و دین فروشى عوض شده است. شکست خوردگان دیروز، سیاست بازان امروز شده ‏اند. آنها که به خود اجازه ورود در امور سیاست را نمى ‏دادند، پشتیبان کسانى شدند که تا براندازى نظام و کودتا جلو رفته بودند. غائله قم و تبریز با هماهنگى چپیها و سلطنت‏ طلبان و تجزیه‏ طلبان کردستان تنها یک نمونه است که مى‏ توانیم ابراز کنیم که در آن حادثه ناکام شدند ولى دست برنداشتند و از کودتاى نوژه سر در آوردند، باز خدا رسوایشان  ساخت. دسته‏اى دیگر از روحانى نماهایى که قبل از انقلاب دین را از سیاست جدا مى‏دانستند و سر به آستانه دربار مى‏ ساییدند، یکمرتبه متدین شده و به روحانیون عزیز و شریفى که براى اسلام آنهمه زجر و آوارگى و زندان و تبعید کشیدند تهمت وهابیت و بدتر از وهابیت زدند. دیروز مقدس نماهاى بیشعور مى‏گفتند دین از سیاست جداست و مبارزه با شاه حرام است، امروز مى‏گویند مسئولین نظام کمونیست شده‏ اند! تا دیروز مشروب‏ فروشى و فساد و فحشا و فسق و حکومت ظالمان براى ظهور امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ را مفید و راهگشا مى‏ دانستند، امروز از اینکه در گوشه‏ اى خلاف شرعى که هرگز خواست مسئولین نیست رخ مى‏دهد، فریاد «وا اسلاما» سر مى‏دهند! دیروز «حجتیه ‏اى»ها مبارزه را حرام کرده بودند و در بحبوحه مبارزات تمام تلاش خود را نمودند تا اعتصاب چراغانى نیمه شعبان را به نفع شاه بشکنند، امروز انقلابیتر از انقلابیون شده‏ا ند! «ولایتى»هاى دیروز که در سکوت و تحجر خود آبروى اسلام و مسلمین را ریخته‏ا ند، و در عمل پشت پیامبر و اهل بیت عصمت و طهارت را شکسته‏ا ند و عنوان ولایت برایشان جز تکسب و تعیش نبوده است، امروز خود را بانى و وارث ولایت نموده و حسرت ولایت دوران شاه را مى‏ خورند! راستى اتهام امریکایى و روسى و التقاطى، اتهام حلال کردن حرامها و حرام کردن حلالها، اتهام کشتن زنان آبستن و حِلیّت قمار و موسیقى از چه کسانى صادر مى‏ شود؟ از آدمهاى لامذهب یا از مقدس نماهاى متحجر و بیشعور؟! فریاد تحریم نبرد با دشمنان خدا و به سخره گرفتن فرهنگ شهادت و شهیدان و اظهار طعنها و کنایه‏ ها نسبت به مشروعیت نظام کار کیست؟ کار عوام یا خواص؟ خواص از چه گروهى؟ از به ظاهر معممین یا غیر آن؟ بگذریم که حرف بسیار است. همه اینها نتیجه نفوذ بیگانگان در جایگاه و در فرهنگ حوزه‏ هاست، و برخورد واقعى هم با این خطرات بسیار مشکل و پیچیده است

 




تاریخ : جمعه 92/12/23 | 11:2 صبح | نویسنده : سیدمجید حسینی | نظر

چند سال پیش ، یک روز در مسیر رفتن به محل کارم سوار ماشین پرایدی شدم که راننده میانسالش در ابتدای خط منتظر اولین مسافر بود ، تا سوار شدم ، راننده سلام علیکی کرد و راه افتاد . به او گفتم که من عجله ای ندارم و میتواند طبق معمول همه راننده ها برای سوار کردن بقیه مسافرین صبر کند . با خوشرویی در پاسخم گفت : کسانی که تاکسی سوار میشوند حتما برای رفتن به محل کارشان عجله دارند و تاکسی اساسا برای بردن یک مسافر طراحی شده ، هرچند در کشور ما اینطوری عمل نمیشود، اما من شیوه ام این است که با همان کرایه ای که بقیه میگیرند یک مسافر را به مقصدش برسانم و در این فاصله با مسافرم گپی میزنم و به دنبال برکتی در این گفتگوها هستم. فاصله ای که در خدمت او بودم برای خود من پر برکت بود، از حرفهایی که صادقانه زد وشکری که از نعمتهای الهی در بیانش آشکار بود و مخصوصا قسمت پایانی آن . وقتی به مقصد رسیدم ، یک هزار تومانی به راننده دادم و از او خواستم که به پاس لطفی که کرده کرایه دربست را با من حساب کند ( کرایه دربست هزار تومان بود ) ، او به شدت استنکاف کرد و در عوض از من خواست که چون پول خرد ندارد به او یک 200 تومانی خرد بدهم .در پاسخ به او گفتم که هیچ پول خردی ندارم و تنها پول خرد من یک 200 تومانی بسیار پاره است که چند روزیست مهمان جیب من است و رویم نمیشود آن را به کسی بدهم . با لبخندی به من گفت : همان را بده ، اشکالی ندارد ، این بار من استنکاف کردم و گفتم شما که 1000 تومانی را از من نگرفتید ، دیگر این بی انصافی است که من 200 تومانی از رده خارج را به عنوان کرایه به شما بدهم !

راننده بازهم لبخندی زد و کشوی زیر داشبوردش را باز کرد و گفت اینجا را ببین ، خوب که نگاه کردم کشوی زیر داشبوردش پر بود از اسکناسهای پاره و مچاله شده ای که روی هم انبار شده بودند . راننده گفت : من کارمند بازنشسته هستم ، چند وقت پیش با خودم فکر کردم من که  روزها کار زیادی ندارم ، از طرفی هم دیده ام که بسیاری از دعواهای بین مسافرین و راننده ها بر سر همین اسکناسهای فرسوده است ، برای همین من از همه مسافران پولهای فرسوده شان را میگیرم و ماهی یکبار که فراغت دارم به بانک ملی مرکز میروم و همه آنها را با پول نو عوض میکنم ، پیش خودم فکر کرده ام شاید با این کارم زمینه برخی از دعواهای بین مومنین را در جامعه از بین ببرم . من نه توان مالی دارم و نه هنری بلدم ، اما رفتن تا بانک ملی مرکز را بلدم !

200 تومانی را دادم و خداحافظی کردم ، بی اختیار یقین کردم که خداوند به دلیلی که تنها خودش میداند مرا برای لحظاتی مهمان سفره یکی از ابدال عالم کرده بود ، کسانی که گوشه ای نشسته اند و مقدرات عالم بر اساس نیتهای بزرگ آنان رقم میخورد ، چند لحظه ای نگاهم را به ماشینش دوختم ، انتظار داشتم نوری بشود و به آسمان برود و من هم آدم کرامت دیده ای بشوم ، اما نور نشد و به مسیرش درهمین شلوغیهای شهرم ادامه داد و قاطی شد با همین آدمهایی که خیلی وقتها حقیر میبینیمشان و با نیتهای کوچکمان و عقلهایی که تا بانک ملی مرکز هم پیش نمیرود  برایشان برنامه ریزی فرهنگی و دینی و اخلاقی میکنیم!!!




تاریخ : دوشنبه 92/12/5 | 7:27 صبح | نویسنده : سیدمجید حسینی | نظر

عرض سلام و ارادت و اعلام کفایت مذاکرات در این زمینه از جانب حقیر و البته احساسم این است که با این نوشته ، حرف بنده در این زمینه تمام است و نسبت به مجموع گفتگوهای مفید انجام شده خوانندگان محترم باید اظهار نظر کنند . جناب آقای عباسی در پاسخی که به آخرین کامنت بنده داده اند نظرم را نسبت به سیره علمای صفوی و امام خمینی جویا شده اند ، طبیعیست که توجیه و تعلیل برای رفتارهای تک تک افراد کاری است که سرانجامی ندارد ، اینکه چه کسی و با چه هدفی (مخصوصا غیر معصوم ) چه کاری را انجام داده ، مطلبی نیست که ما بخواهیم منش و مکتب اعتقادیمان را بر آن اساس تنظیم کنیم و پرداختن به این امور را کاری عبث و بیهوده میدانم ، اختلاف در سیره علمای متقی در جریان مشروطه و انقلاب اسلامی و استدلال هر کدام از آنها بر صحت مسیرشان دلیلی بر این مدعاست و رفتار به ظاهر متناقض حضرت امام با آل سعود و صدام نیز دلیل دیگری بر عدم پگیری این شیوه از بحث است . اما قطعا فعل معصوم در بیعت با کسی که خود معصوم او را غاصب خوانده ( نه ما ) میتواند مورد توجه قرار گیرد و حتی مبنای سیره و اعتقادات ما باشد. (شاید تفاوتی هم نکند که  اگر این بیعت اجباری و با ریسمان به گردن انداختن همراه باشد یا به قول برخی دوستان مشتاقانه و از روی رغبت باشد)
 تا اینجای حرفم میخواستم که پرسشهای چندگانه مطرح شده را منحصر کنم تا دامنه بحث گسترده تر از اینی که بوده نشود . اما نکته اصلی که من مکررا آن را سوال میکنم و نمیدانم ادبیات من در بیان سوالم ناقص است و یا اینکه برخی دوستان به دلایلی تمایل دارند بحثی در این زمینه صورت نگیرد و دعواها را فقط در نقلهای تاریخی و احیانا کوچه های بن بست مدینه پیگیری کنند و به نتایج از پیش تعیین شده دست یابند ؟ .خود شما بیان کردید که خلافت پایین ترین شان ولی خداست و قطعا همراهی با مقام خلافت ولی خدا و اطاعت از احکام حکومتی او ( که در این مورد به سخن رهبری معظم هم استناد کرده اید) پایین ترین مرتبه همراهی است که عدم همراهی در این پایین ترین شان به خروج و تمرد از امام مسلمین منجر خواهد شد و این  حداقل هاست مثل شهادت گفتین برای اسلام و معلوم است که هر کس شهادتین بگوید و شمشیر علیه حاکم اسلامی نکشد در این دنیا در امان است . اما سوال من که از اولین نوشته ام و در چندین کامنت پیاپی نیز پرسیده ام و نمیدانم به چه دلیلی این سوال را با مطالب دیگری پاسخ میدهید ، سوالی است مبتنی بر آیت الکرسی و آن همراهی با ولی خدا در بالاترین جنبه که ولایت معنوی است و آیت الکرسی هم اصلا موضوع بحثش مقام خلیفه مسلمین بودن ولی خدا نیست و همراهی با ولی را در احکام حکومتی نمیداند ، موضوع آیه مقام ولایت معنوی ولی خد است که افراد در این زمینه دو دسته اند یا همراهان با ولی در ولایت معنویش یا همراهان با با طاغوت در ولایتش ، قطعا نیازی به توضیح نیست که حرفی که رهبری گفته اند مربوط به تمرد یا عدم تمرد از حاکم اسلامی و حکومت اسلامیست که این اندازه تبعیت باعث در امان بودن جان و مال و ناموس آن فرد در حکومت اسلامی میشود و قطعا به این معنا نیست که هر کسی را که حکومت اسلامی جان و مال و ناموسش را تضمین کرد (مثل اهل کتاب ) پس سعادت اخروی او را هم تضمین کرده و اعمالش در نزد خدا صالح و مقبول است و او هم در حصن ولایت معنوی ولی خداست ! واضح است که ممکن است کسانی در پایین ترین شان(خلافت ظاهری) همراه با ولی باشند اما در بالاترین شان ( ولایت معنوی )همراه نباشند و راهی به سوی سعادت نبرند و البته قطعا آنهایی که در پایین ترین شان همراه نباشند عقلا و منطقا نمیتوانند در بالاترین شان همراه او باشندو این مطلب بسیار مهمی است .
من از ابتدا دنبال شنیدن این پاسخ بودم که اولیای شیطان در این مقطع 25 ساله چه کسانی بودند که شما پیامبران دروغین و مرتدان و پادشاهان روم و ساسانی را معرفی کردید که من پاسخ را عرض کردم و در یک کلام پرسیدم چه شده که شیطانی که اذنابش( منافقین) را تا پای منبر پیامبر هم پیش آورده بود، به یکباره با تشکیل سقیفه دست به عقب نشینی می زند و نیروهایی که به زحمت تا پشت منبر پیامبر رسانده بود را به هزاران کیلومتر دور تر و در مرزهای جغرافیایی ایران و روم سوق میدهد و جنگ نزدیک به برد را به یکباره وا می نهد و قسمی را که نزد پروردگار برای گمراهی همه بندگانش خورده بوده را به یکباره از یاد می برد؟( در اینکه تمام مخالفتهایی که با کلمه توحید میشود زیر نظر شیطان ساماندهی میشود  طبق نص آیات قرآن و آیت الکرسی تردیدی نیست)، پرسیدم چرا تاریخ بعد از رحلت نبی اکرم دیگر گزارشی از فعالیت منافقین نمیدهد و به یکباره منافقین از صحنه منازعات سیاسی مسلمین حذف میشوند؟آیا واقعا و به یکباره همه منافقین ایمان آوردند و یا اینکه از دار دنیا رفتند که دیگر خبری از مخالفتهایشان برای کندن نهال نورس اسلام نیست ؟؟؟ هیج عقل سلیمی حذف بی دلیل این جنود با اخلاص شیطان را ازسوی ابلیس روا نمیداند!
سوال دوم : چگونه ثابت میکنید که همراهی فرضی  امام علی علیه السلام با خلفای سه گانه به همراهی آنها با ولی خدا در مقام ولایت معنویش منجر شده است ؟ برای عدم همراهی در بعد ولایت معنوی این صحابه محترم من ادله ای در کامنتتهای پیشین آورده ام و نکته مهم را هم همان عبارتی دانستم که حضرتعالی از نهج البلاغه از قول حضرت علی که ولی بودنشان ثابت است آورده اید که آن حضرت آنها را غاصب دانسته و جالب است که شما در پاسخ من اعتقادات زیدیه را آورده اید که تقدم مفضول بر فاضل را روا دانسته اند ، این پاسخی به سوال من نبود ، بلکه سوال این بود که کدام عقل سلیمی می پذیرد که ولی خدا سرپرستی و ولایت معنوی غاصبین حقش را بر عهده بگیرد( قطعا یقین دارید که ولی خدا به کسی هم تهمت نزده ) . از سوی دیگر هم بدیهیست خوش برخوردی حضرت علی علیه السلام با هر موجودی در این دنیا سعادت اخروی او را رقم نخواهد زد وتنها  همراهی در شان ولایت معنوی عامل سعادت آنها خواهد بود و طبیعتا این همراهی لوازمی را میطلبد که به نظر میرسد برخی از صحابه کرام فاقد این ویژگی بوده اند .
راستی هنوز  چهره های کارپردازان زبردست شیطان وفرماندهان سپاه او در این دوره( دوره 25 ساله خلافت ) برایمان معلوم نشده ، خوبست همانگونه که در پی شناخت اولیاء الهی و صاحبان ولایت معنوی مسیر نور در این مقطع هستیم ، اولیاء شیطان را نیز در آن برهه بشناسیم و نورافکنی در چهره شیطانیشان روشن کنیم که شناخت حق و اصحاب حق و باطل و اذنابش اولین قدم در راه پیروی از حق و دوری از ولایت طاغوت است .

اللهم ارنی الحق حقا حتی اتبعه ، و ارنی الباطل باطلا حتی اجتنبه (فرازی از دعای 33 صحیفه سجادیه)


بازهم از اینکه حوصله کردید ممنونم و از جناب آقای عباسی ، رضایی ، فاضل ، حسینی ، رجایی و دیگر دوستانی که با اظهار نظرهای خوب خودشان در رسیدن بحث به کمال کوشش کردند تشکر صمیمانه دارم و منتظر بیان نظرات تکمیلی در این زمینه هستم .





تاریخ : یکشنبه 92/11/20 | 10:53 صبح | نویسنده : سیدمجید حسینی | نظر