اصول گرایی قرار بود یک مرام و هدف باشد؛ اما به تدریج یک صفت و عنوان شد برای ماندن خود و راندن غیر. از آن آرمان، اکنون فقط قبیله بازی در عرصه سیاست باقی مانده است. هیچ ضرورتی ندارد که بلافاصله و برای فرافکنی جناح رقیب را نشانه بگیریم و بگوییم آنها هم این گونه هستند یا آنها بدتر هستند و ...؛ آنها که چنین ادعایی ندارند و اتفاقا شعار اصلاح سر می دهند؛ اما مدعی اصول گرایی باید تکلیفش را با خودش روشن کند که آیا به دنبال اصول است یا گرفتار رسوب است و با مشتی فسیل بازی می کند. انتخابات 7 اسفند بهانه خوبی برای بررسی این موضوع است. رسانه های مدعی اصول گرایی تیتر زده اند که هرچند در تهران، فهرست امید پیشگام است اما در مجموع حوزه های انتخابی کشور، نامزدهای اصول گرا انتخاب شده اند؛ همین رویکرد نشان می دهد که جریان اصول گرایی از مواجهه با واقعیت جامعه و مطالبه اجتماعی مردم هراسان است. اگر نخواهند سر خود را زیر برف فرو ببرند و اگر چشمها را بشویند آنگاه می بینند که جامعه جور دیگری است. واقعیت این است که جامعه مدتهاست دچار تغییر و تحولات آشکاری شده و جریان اصول گرایی خیلی از آن عقب مانده است. فهم این موضوع خیلی سخت نیست که آرای مردم تهران، کاملا سلبی است و اگر در شهرهای دیگر هم موقعیت مناسبی برای عرض اندام اجتماعی فراهم می شد همین واقعیت تکرار می شد: واکنش های منفی به برخی شخصیت ها، ردصلاحیت ها، خبرسازی ها، حساسیت ها و مواضع.
برای کسی که دل در گرو نظام اسلامی دارد، این موضوع اصلا نشانه خوبی نیست؛ در تحلیل رفتار اجتماعی، این انتخابات و کنشهای اجتماعی همسان، یک دالّ است، دالّ مرکزی؛ و بررسی مدلول آن از اهمیت بسیاری برخوردار است. به دلایل گوناگون، امروزه اصول گرایی مساوی با نظام دانسته می شود: به ائمه جمعه، نمایندگان ولی فقیه، متولیان و مسئولین نهادها و سازمان های انقلابی و بسیاری از شخصیت های حوزوی و دینی و سیاسی بنگرید، رفتار و گفتار آنها، مواضع رسمی حکومتی تلقی می شود. و شکست و پیروزی آنها، شکست و پیروزی نظام و حاکمیت تعبیر می شود؛ و متأسفانه رسانه های مدعی اصول گرایی نیز به غلط، همین پندار را تبلیغ می کنند. عقب ماندگی جریان اصول گرایی هم از این جا ثابت می شود که آنها چنین موضوعی را تبلیغ می کنند اما در واقعیت، بسیاری از بدنه جامعه از این آدمها رویگردانند و دیگر استقبال چندانی از آنها نمی شود و بلکه نگاهی سلبی به آنها وجود دارد و محبوبیت این شخصیت ها در جامعه و در میان مردم کاهش یافته است. حتی بسیاری از جوانهای متمایل به جریان حزب اللهی و اصولگرایی هم تنها از سر ناچاری به این افراد رأی می دهند زیرا می دانند که رأی ندادن به اینها مساوی است با پیروزی منتقدان. چرا چنین اتفاقی رخ داده؟ چرا علاوه بر مردم عادی، بسیاری از اصولگراها هم به بزرگان خود علاقه و رغبت چندانی ندارند؟ آیا موارد زیر، پاسخ مناسبی نیست:
- فاصله عمیق فکری و ذهنی اصولگرایان با جامعه و مردم
- نگاه حق به جانب، ارباب رعیتی و از بالا به پایین!
- نظرات خاص و بسته درباره مسائل فرهنگی و هنری و اجتماعی
- نگاه هیاتی و سنتی به سیاست
- نگاه امنیتی در همه مسائل و عدم توجه به شرایط و مقتضیات
اگر پیشتر، مردم معمولا به روحانیان مراجعه می کردند؛ اینک گروه های مرجع جدیدی پدید آمده است. زیرا اصول گرایی به تغییرات اجتماعی بی توجه است و به همین دلیل از نیاز سنجی اجتماعی درست عقب می مانند؛ و این گونه است که نظرات خاص این افراد در جایگاه های مختلف دینی و سیاسی، با واکنش منفی مردم و جوانان مخصوصا در فرصت انتخابات مواجه می شود.
اصول گرایی باید شجاعانه به اصلاح روی آورد؛ از یکی دانستن خود با نظام بپرهیزد، وبپذیرد که نظام و حکومت، مجموعه و ساختاری بسیار بزرگتر و پیچیده تر از یک سلیقه و جریان سیاسی است و به همه طیف های سیاسی متعلق است و اعتراف کند که آنها پدرخوانده این انقلاب نیستند. سیاست، امروز کاملا اجتماعی شده و دیگر در پشت درهای بسته و جمع های محدود و با ریش سفیدی و نگاه هیاتی نمی توان برای مردم تصمیم گرفت. تا زمانی که نگاه هیاتی و مقدس مابانه به سیاست در تشکل های پدرخوانده اصولگرا وجود داشته باشد فاصله ها هر روز بیشتر می شود. بزرگان اصول گرایی نیز اگر برای خود شأنیت و صلاحیتی برای ورود به سیاست قائل هستند باید لوازم آن را هم بپذیرند؛ مهم ترین لازمه کار سیاسی آن است که ظرفیت نقد از سوی جامعه را هم داشته باشند و مسئولیت و عواقب اشتباهات خود را بپذیرند و پاسخگو باشند؛ نه آن که تصمیمات خود را در هاله ای از قداست و نورانیت بر دیگران تحمیل کنند.
سوگند به روز قیامت؛ و سوگند به وجدان بیدار و ملامت گر انسان؛ ... انسان خواهان آن است که فراروی او (برای ارتکاب هر عملی) باز باشد (سوره قیامت: 1-5).
نفس اماره و شیطان با زیبا جلوه دادن بسیاری از اعمال ناشایست، تلاش میکنند تا انسان را از فراز به فرود آورند و در این راه حتی از تلوث نیکی ها به شائبه ها نیز فروگذار نیستند. یکی از مصادیق آلودن کردارهای نیک آن است که این اعمال را آن گونه که دلمان می خواهد و هوای نفسمان می پسندد به جای آوریم در حالی که خود می پنداریم بر ارزش معنوی آن افزوده ایم.
بهانه طرح این مبحث آن است که در طول تاریخ اسلام، «اذان» به عنوان شعار و نماد مسلمانی ما همواره حضوری پررنگ در جامعه اسلامی داشته است. با انشقاق جامعه اسلامی به دو گروه اصلی اهل سنت و شیعیان، به منظور تأکید بر اهمیت اعتقاد به ولایت و امامت امیر مؤمنان علی (علیه السلام) به تدریج در جامعه شیعی این تمایل پدیدار شد که در نماد اصلی اسلام یعنی اذان، علاوه بر شهادت به الوهیت و وحدانیت خدا و رسالت محمد (صلی الله علیه و آله)، به ولایت و امامت علی (علیه السلام) نیز گواهی داده شود. چندین سده، جواز این مسأله، جزء مباحث فقهی شیعیان بود تا اندک اندک جواز گواهی به ولایت علی (علیه السلام) در اذان مورد پذیرش عموم فقهای شیعه قرار گرفت و اکنون به نظر می رسد همه فقهای شیعه پذیرفته اند که ورود این گواهی در اذان اشکالی ندارد. البته در فهم عمومی اکنون چنین جا افتاده است که اگر کسی به شهادت ولایت علی (علیه السلام) در اذان گواهی ندهد اساسا شیعه نیست. اوضاع اذان به عنوان نماد مسلمانی ما، که اصولا می بایست شاخص وحدت جامعه اسلامی باشد، فعلا به گونه ای است که با تقسیم آن به اذان شیعیان و اذان اهل سنت، به ابزاری برای نشان دادن تفرقه جامعه اسلامی تبدیل شده است و هر چه بر این تفاوت غیر لازم تأکید بیشتری شود خواه ناخواه به گسترش تفرقه بیشتر دامن می زنیم. و اما از آنجایی که فرو غلتیدن در این سراشیب، پایانی ندارد، امروزه که مداحان بدعت گزار نقش سیاستگزاران فرهنگی جامعه را ایفا می کنند در تلاش برآمده اند تا پس از شهادت های سه گانه در اذان، شهادت های جدیدی را بیفزایند: «أشهد أن فاطمة الصدیقة الکبری» و «أشهد أن الحسین ثارالله». البته تا کنون این بدعت ها با برخورد شدید فقهای شیعه روبرو بوده است اما تکرار تاریخ بسیار نگران کننده است... زیرا یرید الانسان لیفجر أمامه.
وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (سوره بقره: 30)
تصویر کودکی اهل سوریه که برای فرار از جنگ های کشورش در مسیر یونان غرق شده و جسم بیجانش به ساحل رسیده است.
با روزهداری میتوان سختی زندگی بینوایان را بهتر درک نمود.
خداوند در اموال ما، حقی را برای نیازمندان و تهیدستان قرار داده است.
بسم الله الرحمن الرحیم
خاقانی شاعر بلندآوازه قرن ششم هجری، هنگام عبور از مدائن و دیدن طاق کسری، قصیدهای زیبا سروده است که مطلع آن چنین است:
هان ای دل عبرتبین، از دیده نظر کن هان! ایوان مدائن را آئینه عبرت دان؛
وی در این قصیده، بر کارکرد عبرتآموزی تاریخ تکیه کرده است و به زیبایی آن را در قالب یک نمونه شرح داده است. نگاه تاریخی اگر در هزارتوی جزئیات گرفتار نشود، افق دید ما را وسعت میبخشد و باعث میشود تا فراتر از موقعیت اینجا و اکنون، به سیر حوادث جامعه بشری بنگریم و رهاورد مناسبی برای داوری درباره وضعیت موجود داشته باشیم. این جامعنگری و فرارَوی، نیاز اساسی انسان روشناندیش در طول زمان بوده است چنان که امیرمؤمنان علی (علیه السلام) خطاب به فرزندش فرموده است: «در کردار آنها نظر افکندم، و در اخبارشان اندیشیدم، و در آثارشان سیر کردم تا آنجا که گویا یکى از آنان شدهام، بلکه با مطالعه تاریخ آنان، گویا از اوّل تا پایان عمرشان با آنان بودهام، پس قسمتهاى روشن و شیرین زندگى آنان را از دوران تیرگى شناختم، و زندگانى سودمند آنان را با دوران زیانبارش شناسایى کردم، سپس از هر چیزى مهم و ارزشمند آن را، و از هر حادثهاى، زیبا و شیرین آن را براى تو برگزیدم ...»(نهج البلاغة، نامه 31).
یکی از موضوعات مهم تاریخی که همواره ذهن و فکر بشر را به خود مشغول داشته، مسأله موعودگرایی است که جلوه آن در دین اسلام به صورت مهدویت نمود یافته است. مهدویت یکی از باورهای رسمی مسلمانان است که اساس آن را آیت قرآنی «أنّ الأرضَ یَرِثُها عِبادیَ الصّالِحون» (أنبیاء: 105) استوار ساخته است. این انگاره اسلامی در پرتو راهبرد انتظار، نور امید را در دل مؤمنان روشن نگاه میدارد، ارزشهای والا و آسمانی را به ایشان میشناساند و آرمانی قابل تحقق را به آنان وعده میدهد. وجه آرمانی این انگاره در سازگاری شدید آن با خواستههای فطری بشر، جاذبه پرقدرتی دارد که دلها را به آسانی شیفته خود میسازد. و قصه پرغصه مهدویت نیز در طول تاریخ از همین نقطه آغاز میشود. بسیاری از افراد در طول تاریخ اسلام، با ادعای مهدویت برای مدتی گروههایی را به دور خود جمع کرده و مطامع خود را پی گرفتند. اما به تدریج این حنا رنگ باخته، و فرصتطلبان با تعیین زمان ظهور مهدی یا ادعای نزدیک بودن زمان ظهور، اهداف خود را پیگیری میکردند. و البته این شیوه تا زمان ما ادامه دارد و همچنان وسیله مناسبی برای فریب افکار مردم است.
در نوشتار حاضر میکوشم تا راهکار ادعای مهدویت را به شیوه تاریخی، و راهکار تعیین زمان ظهور را به شیوه اسنادی مبتنی بر منابع روایی بررسی کنم. البته مسأله تعیین زمان ظهور را به دلیل ماهیت بنیادینی که دارد ابتدا مطرح میکنم. ادامه مطلب...
"ما خَلَقتُ الجِنّ وَ الإنسَ إلا لِیَعبُدون" (الذاریات: 56)
"عبادت" به معنای نهایت کرنش در برابر خداوند است؛ و هدف از خلقت جهان و انگیختن پیامبران نیز عبادت خدا بوده است "لَقَد بَعَثنا فِی کُلِّ أمّةٍ رَسولاً أنِ اعبُدوا اللهَ..." (نحل: 36). البته روشن است که خدا نیازی به عبادت ما ندارد "إنّ اللهَ غَنیّ عَنکُم" (زمر: 7) و سود عبادت به خود پرستندگان بازمیگردد. گام نهادن انسان در مسیر بندگی، تنها راه رسیدن به کمال است.
در آموزههای اسلامی، راه و رسم بندگی نه جدای از زندگی بلکه در متن زندگی ترسیم شده است. یعنی سبک زندگی و الگوهای رفتاری انسان مسلمان بازتابی از بنیانهای هستیشناختی، معرفتشناختی و انسانشناختی اوست که از باورهای دینی خود برگرفته است. پس اگر یک کارشناس دینی درباره پرستش و دیانت و معنویت سخن میگوید لزوماً باید جلوه آن در زندگی را بازگوید زیرا زندگی و بندگی در هم تنیده است. دغدغه اصلی انسانها "چگونه زندگی کردن" است. پس اگر راه "بندگی"ای را بیاموزیم که رسم "زندگی" در آن نادیده گرفته شود این بندگی ناقص خواهد بود. با این رویکرد دیگر این شبهه پیش نخواهد آمد که "آیا اساساً دین، برنامهای برای زندگی دارد؟" و یا برخی احتیاط پیشه میکنند و میگویند "به گونهای زندگی کنیم که دین هم رعایت شود." اگر در هم تنیدگی زندگی و بندگی را پذیرفتیم، آنگاه میپذیریم که زندگی هرچه بهتر باشد، بندگی هم جلوهای نیکوتر خواهد یافت. دین، محدود به اخلاق و مناسک عبادی نیست؛ جلوهگری آن را باید در سبک زندگی دید. سبک زندگی لایه رویین است و میتواند نمادی از بندگی تلقی شود.
بر اساس آموزههای اسلامی، انسان باید در متن زندگی به خدا برسد. اولین اثر یاد خدا باید اصلاح زندگی باشد. این نقطه اوج بندگی است که زندگی را با دین به سامان برسانیم. و البته در زندگی بهتر، بندگی هم نیکوتر خواهد بود.
در آستانه سالگرد ارتحال "روح الله" قرار داریم.
26 سال (از 15 خرداد 1342 تا 13 خرداد 1368) او امام جامعه بود. راهبری میکرد. مردم از سیرت او پیروی میکردند. اندیشه والای او که از سرچشمه زلال آموزههای اسلام سیراب شده بود همچون روح خدا بود که در پیکر جامعه دمیده شده بود. روش و منش او نسیمی بود که در گلستان عشق و دلدادگی مسلمانی وزیدن گرفته بود. آن گاه که اندیشه او در بخشی از جامعه بشری نهادینه شد، انقلابی در جهان برپا کرد. پنداره اشرافیت اجتماعی را فروریخت و برتری خاستگاه فرهنگ و تمدن غربی را برنتابید. هیمنه اشرافیت اقتصادی را فروریخت و کوخنشینان و پابرهنگان را صاحبان نعمت انقلاب اسلامی نامید. انگاره اشرافیت سیاسی را فروریخت و منزلت و برتری همگان را در فروتنی و خاکساری به پیشگاه مردم دانسته و هیچ فرد و گروهی را فراتر از قانون نمیدید. این سیرت زیبا و این منش والا جای آن داشت که به همگان معرفی شود؛ کالایی بود که ورای زمان و مکان، فطرت آدمی خواهان و خواستار آن است. صدور انقلاب جز این نمیتوانست باشد. "روح الله" در کنج ساده جماران سیرتی نمایان داشت که صورتش را نیز فروزان میداشت. برج و بارویی بهر خویش برپا نکرد چه که اندیشهاش کاخ آرزوهای پویندگان راه حقیقت بود.
26 سال (از 14 خرداد 1368 تا 13 خرداد 1394) او نماد انقلاب است. سیرتش را باید فریاد کنیم؛ صورتش در جان مشتاقان نقش خواهد بست. چراغ اندیشهاش را هماره باید روشن نگاه داریم تا جویندگان، راه را گم نکنند؛ تا گم نشویم. همیشه باید جوینده و رهپوی باشیم. در جا نزنیم. از او اگر نمادی برساختیم باید راهنمای ما به سوی اندیشهاش باشد؛ صورت پررنگ و لعابی ایجاد نکنیم که ما را از سیرت او غافل کند. پوستهای نسازیم که هسته را از دسترس ما دور کند. که اگر هم چنین کنیم در حقیقت، پیلهای بر عقلانیت خویش تنیدهایم. بناست امسال بنای پرشکوهی که از بهر او برساختهاند سامان گیرد؛ حرمی پنج ستاره! پر از زرق و برق. در این سالهای سختی و تنگنا، این همه تلاش و تقلا برای افزایش شکوه و جلال ظاهری حرم چه معنا میدهد؟ این بنا میتوانست به گونهای باشد که سیرت و اندیشه "روح الله" را به جهانیان معرفی کند؛ اما این گونه نشد. صورتی پرستاره پدید آوردیم که یقیناً ستارههایی فزونتر از نمادهای ظاهری پیشینی و پسینی ندارد. اما ستارههای اندیشه آن روح خدایی کمی آن سوتر نورافشانی میکنند؛ در بهشت زهرا. من اگر بخواهم اندیشه خمینی را بازشناسم و یا به دیگری بشناسانم بر مزار شهیدانی میروم که با خون خود تا ابد نغمه اندیشه "روح الله" را میسرایند.
راهش پر رهرو باد!
ساعت 4 صبح است !
من شام میخورم ، پدرم صبحانه
عجب فاصله ای است میان دو نسل !!
(از مرحوم حسین پناهی)
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم / جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است / کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم / سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد / التفاتش به می صاف مروق نکنیم
خوش برانیم جهان در نظر راهروان / فکر اسب سیه و زین مغرق نکنیم
آسمان کشتی ارباب هنر میشکند / تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید / گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او / ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم
.: Weblog Themes By Pichak :.