برخی از «آسیبهای قیام 15 خرداد» با استفاده از مطالب شفاهی (خلاصه شده).
1. برنامهریزی و سازماندهی:
در خصوص برنامهریزی برای مبارزه و سازماندهی نیروها در قیام 15 خرداد، برخی هرگونه طراحی از طرف رژیم و از طرف مخالفین را منکرند و معتقدند: «طراحی دقیقی برای این حادثه نبود، نه از طرف رژیم، نه از طرف ما، و نه عوامل خارجی. سلسله حوادثی در جریان مبارزه پیش آمد و به طور طبیعی منتهی شد به این حادثه ... نه ما چنین سفاکی و خونریزی و تهاجم با تانک و مسلسل به طرف مردم را پیشبینی میکردیم، نه رژیم حدس میزد که چنین حرکت عظیمی پیش بیاید. آنها برای سرکوب و خشونت آماده شده بودند، اما اینکه بگوییم سطح آن را ارزیابی و پیشبینی کرده بودند و چنین کشتاری را برای حاکمیت وحشت و اختناق برنامهریزی کرده بودند، خیلی بعید میدانم» (هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، 1/181-182). فردوست نیز در خاطراتش از ناآشنایی و بیاطلاعی عجیب مسئولین اطلاعاتی و امنیتی کشور و شخص محمدرضا از حرکتهای مردمی قیام 15 خرداد گفته است (ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، 1/510-520). به نظر وی رژیم هیچ برنامهی خاصی از قبل از حادثه در سرکوب مبارزین نداشت چون اصلاً این واکنش را از طرف مردم پیشبینی نمیکرد. رژیم به کارهای فردی حساسیت کمتری داشت و تلاش خود را معطوف جریانها و سازمانهای سیاسی میکرد. از نظر رژیم، ایجاد تشکل و گروه و سازمان، به دلیل کارکرد سیستمی و نظاممند آن، گناهی نابخشودنی به حساب میآمد: «...اینها بیشتر ترسشان از تشکل بود؛ یعنی دستگاه از تشکل و تحزّب خیلی میترسید. کارهای پراکنده و فردی هر قدر هم که شدید بود، رژیم را آزار نمیداد. اما همین که میفهمیدند تشکلی در کار است احساس خطر میکردند.» (خاطرات 15 خرداد، مصاحبه با علی حجتی کرمانی، 1/68). محتشمیپور عکسالعمل رژیم را در این واقعه عجولانه و شتابزده توصیف میکند: «حرکتی را که رژیم در روز پانزده خرداد انجام داد، عکسالعملی بسیار شتابزده و عجولانه بود. وقتی که شاه در کاخ خود نشسته بود و خبر حرکت مردم به سوی رادیو، دادگستری و مناطق مختلف اطراف نخستوزیری و کاخ مرمر، یکی پس از دیگری به او میرسید وحشتزده شد و بیاختیار حکم تیراندازی را صادر کرد. علم در این مورد نقش مؤثری را در تحریک ارتش و شاه داشت. قطعاً اگر چنین وضعیتی را پیشبینی میکردند از همان شب و هنگام دستگیری حضرت امام در سراسر کشور، حکومت نظامی اعلام میکردند و اجازه نمیدادند کسی از خانه بیرون بیاید یا تحرکی داشته باشد» (خاطرات محتشمیپور، 354-355).
امامی کاشانی میگوید: «...این حرکت، به رغم قوتها، ضعف ادامه مطلب...
آقای دکتر مهدی حائری یزدی در کتاب خاطرات خود (از قول برادرش مرحوم شیخ مرتضی حائری)، داستان جمهوریخواهی رضاخانی را نقل میکند که خواندنی است: «رضا شاه به قم رفت و به علما و مجتهدین پناه برد و آنها برای او چراغ سبز نشان دادند و اجازه دادند که پادشاهی بکند به جای اینکه ریاست جمهوری بکند.» این داستان علی ما نُقل بین رضاخان و حضرات آیات حائری، اصفهانی و نائینی (که ایندو تبعیدی انگلیسیها به ایران بودند)، رخ داده و تصمیم اتخاذ شده علما به رضاخان درباره شکل حکومت به این صورت در کتاب آمده است: «ما از ابتدا به شما میگوییم ما با شما به هر شکلی از اشکال که بخواهی زمامدار کشور باشید به صورت دیکتاتوری و یکه تاز مخالفیم، چه ریاست جمهوری باشد چه پادشاهی باشد، ولی اگر بخواهی یک پادشاهی باشید ... مانند نقش دیوار، یعنی یک پادشاهی که به عنوان پادشاهی معنون است اما هیچ نقشی جز نقش دیوار ندارد و کارها و مسائل مملکتی در دست دولت، در دست مردم، در دست نمایندگان مردم باشد با این صورت موافقیم...». در ادامه آقای دکتر حائری درباره اینکه چرا روحانیون سلطنت را به جمهوریت ترجیح دادند، میگوید: «خودم حدس میزنم که علت این جریان این بود که آقایان علما، مراجع تقلید بخصوص و دیگر آقایان علما و روحانیون شیعه، سنیها هم همینطور، درست اطلاعی از اوضاع جهان، از فرمولهای حکومتی، سیستم های مختلف حکومتی ندارند.» صرف نظر از اصل داستان و صحت و سقم آن که در جای خود قابل بحث بسیاری است، تعلیل و تحلیل آقای دکتر حائری که بعضا مورد استناد برخی پژوهشها قرار میگیرد محل تأمل فراوانی است: اولا باید از ایشان پرسید که شرکت کنندگان در آن جلسه چه کسانی بودند؟ چند ملای محلی که در یک بازه ی زمانی آرام و بی سرو صدا به لحاظ سیاسی می زیستند و سرشان به گفتن مسئله شرعی و روضه ای و مسجدی گرم بوده یا مراجع تقلیدی که یک دوره پرفشار سیاسی همچون مشروطه را پشت سر گذاشته و خودشان در وسط معرکه حضور داشته اند و اتفاقا در آن دوره نظریات حکومتی و سیاسی فراوانی هم مطرح شده است. آیا میتوان گفت که این حضرات از فرم حکومت جمهوری بی اطلاع بوده اند و آن را نمی شناخته اند؟ ثانیا در همین جملات نقل شده از حضرات، شکل حکومتِ مطرح شده (که پادشاهی باشد و دموکراسی هم در مملکت حاکم و مسائل در دست مردم و نمایندگان آنها باشد) نشان از شناخت آنها ندارد؟ مگر نه این است که بسیاری از کشورهای حتی اروپایی هم در حال حاضر به همین شکل حکومت میکنند؟ ثالثا خود آقای حائری علت دیگری هم برای مخالفت علما با جمهوریت مطرح میکند که چون همسایه شمالی ما روسیه اعلامجمهوری کرده بود، علما میترسیدند که آن سیستم که ضد خدا و ضد دین بود بر ایران تحمیل بشود. باید پرسید برای کسانی که زعامت امور مسلمین را عهده دار هستند آیا این ترس، بیجاست؟ اتفاقا ارزیابی پسینی ما از این عمل علما ثابت میکند که آنها درست فکر میکردند زیرا اکنون که بیش از سه دهه از عمر حکومت جمهوری اسلامی میگذرد و تمام تضمینهای لازم برای به انحراف نرفتن جمهوری اندیشیده و تدارک دیده شده از جمله نظارت استصوابی شورای نگهبان و تنفیذ و جهت دهی تبلیغات و اذهان و در اختیار داشتن رسانه توسط حکومت و ... باز هم بسیاری از زعمای قوم در مواردی (البته به حق) نگران انحراف جمهوری و به حاشیه رفتن اسلام اند و بیش از پیش بر سفت و سخت شدن نظارتها تأکید میکنند. رابعا دکتر حائری خودش به رابطه سلطنت و علما که بخصوص در زمان صفویه بسیار قوی بود اشاره میکند. آیا این رابطه قوی به ضرر اسلام و تشیع تمام شد؟ طبیعتا با توجه به آن پیشینه، اقدام علما در انتخاب سلطنت میتوانست بهآنها در ترویج مکتب اسلام کمک شایانی بکند و صد البته تغییر وضع موجود که سلطنت بود و علما کم و بیش از مزایا و معایبش آگاه بودند بهتر از نوع حکومتی بود که هیچ چیزش معلوم نبود. خامسا نمونه های فراوانی از مدلهای حکومتی داریم که توسط همین علما و فقها برای اجرا به جامعه پیشنهاد شده؛ نائینی و مدل حکومت مشروطه (تبدیل افسد به فاسد)، شیخ فضل الله نوری و مشروطه مشروعه (ارائه متمم)، نراقی و ولایت فقیه، سید عبدالحسین لاری و اجرای ولایت مطلقه فقیه، امام خمینی و ولایت فقیه و .... طبیعی است که مبنای مدلهای حکومتی ارائه شده توسط فقها اسلام است و حتما با نگاهی به دیگر مدلها ارائه شده است.
خاطرات دکتر مهدی حائری را مرور میکردم. همزمان نکاتی از آن در نظرم قابل توجه جلوه کرد و برای تأمل بیشتر آنها را یادداشت کردم و اکنون آنها را در معرض داوری عزیزان میگذارم تا دوستان علاوه بر خواندن کتاب، به حقیر در رفع ابهامهای احتمالی نیز یاری رسانند. همانطور که احتمالا میدانید این کتاب از مجموعه بزرگ طرح تاریخ شفاهی ایران (دانشگاه هاروارد) است. اندکی از مصاحبه های انجام شده در این طرح، به چاپ رسیده و بسیاری نیز منتشر نشده است. راوی خاطرات، شخصیت حقیقی ویژه و منحصر به فردی دارد و مسئولیتهای حقوقی وی نیز خاص بوده است. از نقاط قوت این خاطرات، رعایت انصاف و مروت درباره ی اشخاص بویژه امام خمینی است. مصاحبه شونده علیرغم اینکه از امام منفصل شده و به لحاظ فکری بویژه در بعد از انقلاب بین آن دو جدایی افتاده است، در جای جای کتاب، خواننده را به قوت علمی و عرفان علمی و عملی امام توجه میدهد (ص 100). قبل از اینکه به موارد قابل تأمل خاطرات دکتر حائری (از نظر حقیر) اشاره کنم باید بگویم که نقطه ضعف مشهودی در کتاب مشاهده میشود که به مصاحبه کننده ی اثر (ضیاء صدقی) برمیگردد. وقتی راوی خاطره میگوید و به موارد حساس تاریخی میرسد که نیاز به توضیح بیشتر و ارائه ی مصادیق افزونتری دارد، مصاحبه گر، سؤال جدیدی طرح میکند و مطلب قبل را در ابهامش باقی میگذارد. به عنوان نمونه میتوانم به مورد آقای صادق قطب زاده اشاره کنم. آقای دکتر حائری اشاره میکند که از زمان نمایندگی آیت الله العظمی بروجردی در آمریکا از وی (قطب زاده) به عنوان منشی و مسئول دفتر استفاده میکرده و بعدا به دلایلی اعتماد وی از قطب زاده سلب میشود و او را اخراج میکند و البته او را مستحق کشتار (اعدام) هم نمیداند (ص 40 تا 43). من و شما میدانیم که وضعیت این مصداق در تاریخ انقلاب، از مواردی است که وضعیت روشن و شفاف تاریخی ندارد و داستانش برای مردم به خوبی توضیح داده نشده است و صد البته آقای دکتر حائری حتما توضیحات زیادی از وی دارد که برای قضاوت درست تاریخ و آیندگان باید آنها را ارائه کند. اینجا باید نوع ارتباطاتی که آقای دکتر حائری برای قطب زاده طرح میکند مورد کنکاش سوال کننده قرار گیرد. به جمله ی راوی در کتاب توجه کنید: «... آقای قطب زاده ماشاءالله خیلی ارتباطات زیادی داشت، همه جوره، همه جوره که این ارتباطاتش خیلی در شأن ما نبود...» در حقیقت راوی خود، دوست دارد که توضیح بیشتری بدهد، اما مصاحبه گر این خواست را اجابت نمیکند و سراغ داستانی دیگر میرود و مورد قطب زاده را در همین جا به پایان میرساند.
اگر بخواهم اجمالا (و برای اینکه مطلب طولانی نشود و در پست بعدی ادامه بدهم) به نکات قابل تأمل این خاطرات بپردازم باید بگویم تا زمانی که راوی درصدد نقل گزاره های تاریخی است، مطالبش بسیار قابل استفاده است (بدون ارزش گذاری مثبت و منفی) و وقتی همان گزاره ها را به تحلیل مینشیند و در مورد آنها قضاوت میکند، خواننده ای مثل حقیر را به تأمل وامیدارد (مثل داستان جمهوریخواهی رضاخان و مخالفت علما با آن).
با عرض پوزش، به جهت پرهیز از ملال آور شدن، ادامه ی مطلب را در پست بعدی خواننده باشید.
پیرو مطلبی که جناب رجایی از آقای سروش محلاتی نقل کردند، حقیر نیز بیمناسبت ندیدم مطلبی را از کتاب خاطرات آیتالله مسعودی خمینی (ص 240-239) در تفاوت حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی و اینکه امام (ره) به کدام یک میاندیشید، نقل کنم. به امید بهرهگیری بیشتر از نظرات دوستان. اما مطلب ایشان:
«من خیال مىکنم که حضرت امام در ابتدا به حکومت اسلامى مىاندیشیدند و نه جمهورى اسلامى. اما به تدریج به این نتیجه رسیدند که شرایط ایجاب نمىکند که دم از حکومت اسلامى بزنند. واقعیت این است که جمهورى اسلامى، حکومت اسلامى نیست و تا رسیدن به آن مرزها فاصله دارد و باید این مسیر طى شود. حکومت اسلامى یک حکومت خاصى است. در این نوع از حاکمیت، احکام از منشأ وحیانى آن صادر مىشود و به پیامبر مىرسد و پس از آن به امام و بعد به فقیه جامع الشرایط و چون و چرایى هم در آن نیست. البته جاى بحث دارد که آیا در این نوع از حکومت که ایدهآل ما هم هست، جایى براى مجلس شوراى اسلامى هست؟ یا همه مسائل یکسره در اختیار ولىّ فقیه است و اوست که دیگر کارگزاران نظام را منصوب مىکند و نیز به برخى مأموریت مىدهد که مقنّن باشند و قانون تصویب کنند و اوست که تشکیلات نظامى را سامان و سازمان مىدهد؟
از قرار معلوم حضرت امام بنا داشتند که دستگاه شاهنشاهى را برچینند و حکومت ولایى را جایگزین آن کنند و تمام شؤون کشور را تحت امر ولىفقیه جامعالشرایط درآورند.
حضرت امام در خلال تدریس مبحث ولایت فقیه به دو روایت در این خصوص استناد و استشهاد مىکردند: یکى مقبوله عُمر بن حنظله و دیگرى مشهوره ابىخدیجه. در این روایات، امام معصوم(ع) مىفرماید: «و جعلت علیکم حاکماً» و منظور از حاکم در اینجا والى است و نه قاضى. در حالى که سایر بزرگان از این کلمه معناى مضیّقى را برداشت مىکردند. حضرت امام به لحاظ اینکه هنوز افکار عمومى و حتى افکار خصوصى! توان هضم دیدگاههاى ایشان را نداشت، از تصریح کامل به آن خوددارى مىکردند؛ ولى این دغدغهها در ذهن امام وجود داشت و منتظر فرصت مىگشتند تا بیان کنند و در صورت امکان لباس عمل بپوشانند.
در عصر خفقانبار و پرغبار طاغوت که حتى آخوند را به ماشین سوار نمىکردند، براى کمتر کسى قابل تصوّر بود که روحانى بتواند سکّان دار حاکمیت باشد و منصب امر و نهى را از آن خود کند. اما امام در نجف هم که بود، به این مسائل مىاندیشید و راهکارهایش را مىساخت و مىیافت. چهل سال قبل از این امام، این جملات را تفسیر مىکرد که: «مجارى الامور بیدالعلماء» و مىفرمود: «منظور از امور، تنها امور فتوائیه نیست و شامل امور مملکتى هم مىشود.»
توصیه مىکنم که به سخنرانى حضرت امام در عهد و عصر خفقان که در آن شاهدوستى را مورد نقد و انتقاد قرار داده است، توجه کنید و میزان روشناندیشى امام و اشراف و احاطهاش را به هدف و مقدمات هدف ببینید و بسنجید.
به هر تقدیر امیدوارم روزى فرا برسد که بتوانیم از جمهورى اسلامى به سمت و سوى حکومت اسلامى پیش برویم.»
سازمان مجاهدین خلق یا همان منافقین. کاری به تاریخچهاش ندارم. اخیراً یکی از اعضای سابق این سازمان به نام مستعار پرویز درخشان کتابی نوشته و نحوهی پیوستنش به این سازمان از سال 80 و اتفاقاتی که طی این سالها بر وی گذشته تا سال 87 (که به ایران برگشته) را تحریر کرده است. نیاز به تحلیل هم ندارد. دو مطلب از این کتاب برایم جالب بود؛ شاید برای شما نباشد: 1. غسل هفتگی: از جمله کارهای هفتگی اعضا در کمپ اشرف بود. وی مینویسد: «بعدازظهر جمعه شد که ما را برای نشست غسل هفتگی صدا کردند. راجع به این نشست شرمآور قبلا توضیح داده بودم که افراد میبایست فاکتهای جنسی خود را در طول هفته بر روی کاغذ یادداشت میکردند و در روز جمعه در جلوی یکی از مسئولان ارشد سازمان و در جلوی جمع میخواندند. تا به قول رجوی این شرم از بیان، باعث دوری ما از مسائل و غرایز جنسی بشود. حالا تا چه اندازه این بینش صحیح بود من که چیزی درک نمیکردم. مسئول غسل هفتگی ما حسین ابریشمچی برادر کوچکتر مهدی ابریشمچی بود و هر هفته میبایست گناهان جنسی خود را که در گذشته مرتکب شده بودیم در جلوی این قدیس پاک و نیکسیرت بیان میکردیم. تا از آلودگیهای جنسی رها، پاک و منزه میشدیم.» 2. حوض خاص شورای رهبری و رقص رهایی: وی دربارهی این موضوع از قول بتول سلطانی یکی از اعضای ردهبالای شورای رهبری مجاهدین که بعدها از مجاهدین جدا شد (و برخی اظهاراتش هنوز در فضای مجازی قابل دسترسی است)، در این باره مفصل توضیح میدهد که برخی از توضیحات وی به اجمال میآید: ...بعد از اینکه زمستان 76 در جمع بزرگ شورای رهبری توسط مسعود و مریم رجوی در قرارگاه بدیعزادگان به من ردهی شورای رهبری ابلاغ شد یک سلسله نشستها برای این گروه که تازه شورای رهبری شده بودند شروع گردید... مشخصاً یادم است گفتند که حمام رفته و کاملا تمیز باشید و تمامی لباسها و روسری بایستی نو و تمیز باشد... گفته شد که این حوض شورای رهبری است: حوض خاص شورای رهبری و رقص رهایی. برای من این تأکید، معنی خاصی داشت و استرس عجیبی وجودم را فراگرفته بود. داشتم دیوانه میشدم، رقص چی است؟ ... همه منتظر نشستیم و از طرف دفتر یعنی قسمتی که کارهای اداری و خدماتی مسعود و مریم رجوی را انجام میدهند کسی آمد و به هر کس یک بسته داد که در آن حوله و وسایل حمام و آرایش بود و گفت: هر کس که خود را تمیز نکرده است الان میتواند از فرصت استفاده کند و همین جا حمام برود. چون باید که از هر نظر پاک و تمیز و وضو گرفته باشید. دائما فکر میکردم که یعنی چه. نه، این امکان ندارد، مگر بدن ما را مسعود میخواهد ببیند؟ چرا اینقدر اصرار میشود؟ دائما با خودم کلنجار میرفتم که این یک تست و آزمایش دیگر است. بعد از آماده شدن کلیهی افراد، صدایمان کردند و به سالنی موسوم به سالن x وارد شدیم. این سالن بسیار مرتب و تمیز تزیین شده بود. کف این سالن ملافههای سفید، پهن و به قالی تثبیت کرده بودند. همهی سالن به رنگ سفید بود. دو مبل سفید هم وسط آن قرار داده بودند. جلوی این دو مبل یک میز که در آن قرآن و آیینه و شمعهایی که روشن بود به همراه یک جعبه که بعداً متوجه شدم گردنبندهای طلا در آن است و یک کیک بزرگ چند طبقه قرار داشت. بعد با یک هیاهویی مریم و مسعود با لباس راحتی که معمولاً در خانه میپوشند یعنی لباسهای نرم و پیژامه و آستینکوتاه و بدون جوراب وارد شدند... کمکم جمعیت آرام گرفت و مسعود گفت: مریم اینها چی میخواهند؟ اینها را برای چی آوردی اینجا؟ مریم رجوی گفت: مراسم عقد این زنان با شماست. مگر من نگفتم که هر زنی باید پا جای پای من بگذارد. من که گفتم همه ناموس تو هستند. پس وقتی میگوییم این جنبه واقعیتش است، ما هیچ حرفمان شعار نیست. بعد از آن مسعود رجوی آیههایی از قرآن را خواند... بعد مریم گفت: شما بایستی یکییکی بیایید روی این مبل و وقتی مسعود خطبهی عقد را میخواند شما بایستی یکییکی بله بگویید. بعد از گفتن بله، مسعود از داخل جعبه یک گردنبند طلا به گردن هر زنی میانداخت و دیدهبوسی انجام میشد... بعد در یک صحنه متوجه شدم که آهنگ تندی از بیژن مرتضوی از بلندگوها پخش شد که هنوز طنین آن در ذهنم است و در برابر چشمان حیرتزدهام متوجه شدم که زنان ارشد شورای رهبری به وسط ملافهها پریده و در حال درآوردن لباسهایشان هستند. مسعود میگفت: بله لباسهای شرک و جاهلیت را درآورید و این حوض شماست که بایستی در آن شیرجه بزنید، این رقص رهایی شماست... تقریبا یک سال بعد دیدم که مریم در جلسهای گفت که شما چگونه زنی هستید که مسعود را میبینید ولی خود را برایش هلاک نمیکنید که به اتاق خواب او بروید و با او بخوابید و با او یکی شوید... [تا اینکه یک شب] به من گفتند که بعد از تمام شدن حوض به مقر نروم بلکه خواهر مریم با من کار دارد و به دفتر بروم. بعد از مراجعه به دفتر مریم با گفتن این کلمه که امشب شب زفاف تو و شب معراج توست، احساس کردم که یکباره مردم و احساس میکردم در این زمین نیستم، خدایا چه میشنوم. بعد از آن، مریم به من گفت: قدرشناس قیمتی باش که مسعود برایت داده یا همانند من و در سطح من و بیش از من، بعد از این معراج با مسعود یکی می شوی... (سرگذشت من با مجاهدین خلق، پرویز درخشان، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1390)
دربارهی همراهی یا عدم همراهی «مراجع» با «نهضت و انقلاب اسلامی» میتوانیم اینگونه بگوییم: 1. مراجعی که از ابتدا با نهضت همراه شدند و تا آخر عمرشان هم همراه ماندند. 2. مراجعی که از ابتدا با نهضت نبودند و تا آخر هم به آن نپیوستند. 3. مراجعی که از ابتدا با نهضت همراه نبودند ولی در ادامه با آن همراه شدند. 4. مراجعی که از ابتدا با نهضت همراه بودند اما در ادامه از آن جدا شدند. البته گزینههای فرعیتری هم میتوان مطرح کرد که چندان مهم نیستند. به نظر میرسد بررسی این دو دستهی اخیر و به ویژه دستهی آخر از همه مهمتر باشد؛ گرچه تحلیل و واکاوی هر یک از گزینهها میتواند نوعی آسیبشناسی از نهاد مهم و عظیم مرجعیت و نیز نهضت و انقلاب اسلامی را به ارمغان بیاورد. در خصوص گروه اخیر سؤال این است که چه میشود که مرجعی (آقای سید محمد شیرازی) که آنگونه با حرارت و اشتیاق در ابتدای ورود امام به نجف، مراسم استقبال آنچنانی برای ایشان به راه میاندازد و از همراهان امام به بهترین شیوه پذیرایی میکند و حتی مصلایش را (آن هم چه مصلایی) در حرم مطهر به امام تقدیم میدارد و در موارد فراوانی مواضع سیاسی موافقی میگیرد، اما فرجام کارش آنگونه میشود که هواداران وی، هواداران امام را تکفیر میکنند و بالعکس و حتی بعضی از نمایندگان امام، وی را از شاه هم بدتر تلقی میکنند (آقای سید عباس مهری نمایندهی امام در کویت نسبت به آقای سید محمد شیرازی)، یا شوری که آن مرجع دیگر (آقای سید ابوالقاسم خویی) در تدارک استقبال امام، از خود نشان میدهد و به عنوان اولین مرجع به حضور امام میرسد و بیانیههای عربی و فارسی تندی علیه دستگاه پهلوی صادر میکند، اما این آغاز را چه انجامی در پی است؟ مطمئناً انجام آن هیچ تناسبی با آغاز آن ندارد. از این مصادیق فراوان میتوان ذکر کرد؛ هم از خارج ایران و هم از داخل ایران و هم از قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب. بنده میخواهم این پرسش را مطرح کنم که چرا اینگونه میشود؟ مشکل از جانب نهضت و انقلاب اسلامی است یا از طرف مراجع و یا از هر دو و یا هیچکدام (کما اینکه میگویند عاملی خارجی) و آیا انقلاب اسلامی و متولیان آن باید در سیستم قدرت نگهداری و جاذبهشان بیشتر مطالعه کنند و آسیبهایی که موجد این جداییها میشود و آسیبهایی که این جداییها موجب میشوند را شناسایی نمایند یا این آسیبشناسی باید در نهاد مرجعیت و از طرف مراجع صورت گیرد و یا .... ممکن است کسی بگوید به هر صورت در همهی ارتباطها، موارد اینگونه پیش میآید و اشکالی هم ندارد، اما عرض بنده این است که اگر موارد زیاد شد و به صورت یک رویه درآمد، آیا نباید دست به کار شد و اوضاع و احوال را مطالعه کرد؟ به هر صورت، سخن در هر یک از این موارد بسیار است و چقدر خوب میشد اگر دوستان بزرگوار در لجنهی علمیشان در این زمینه هم به تبادل نظر میپرداختند و ما را هم از نظراتشان بهرهمند میکردند.
به دلیل اینکه هیچ اطلاعاتی از نویسندهی این متن زیبا (از نظر حقیر) و سابقه و لاحقهی آن ندارم، از هرگونه اظهارنظر پیرامون آن خودداری میکنم و این مهم را به دوستان متخصص که الحمدلله کم هم نیستند واگذار میکنم. البته ممکن است بسیاری از دوستان قبلاً آن را دیده و خوانده باشند که در این صورت مرا خواهند بخشید.
سخت آشفته و غمگین بودم …
به خودم می گفتم:
بچهها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را …
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند …
خط کشی آوردم،
در هوا چرخاندم!
چشمها در پی آن، هر طرف میغلطید
مشقها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید!
اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم ...
سومی میلرزید ...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود ...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف، آن طرف، نیمکتش را میگشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان میلرزید ...
"پاک تنبل شدهای بچهی بد"
"به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
"ما نوشتیم آقا"
بازکن دستت را ...
خط کشم بالا رفت، خواستم بر کف دستش بزنم
او تقلا میکرد
چون نگاهش کردم
نالهی سختی کرد ...
گوشهی صورت او قرمز شد
هق هقی کرد و سپس ساکت شد ...
همچنان میگریید ...
مثل شخصی آرام، بیخروش و ناله
ناگهان حمدالله، در کنارم خم شد
زیر یک میز، کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ...
گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن !
چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونهی او، به کبودی گروید ...
صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش و یکی مرد دگر
سوی من میآیند ...
خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوهای یا گلهای، یا که دعوا شاید
سخت در اندیشهی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت: لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما
گفتمش، چی شده آقا رحمان؟؟؟
گفت: این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمیگشته
به زمین افتاده
بچهی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصهای ساخته است
زیر ابرو و کنار چشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
میبریمش دکتر
با اجازه آقا ...
چشمم افتاد به چشم کودک ...
غرق اندوه و تاثر گشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی میداد
بی کتاب ودفتر …
من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار از خود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شدهام …
او به من یاد بداد درس زیبایی را ...
که به هنگامهی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
یا چرا اصلا من عصبانی باشم
با محبت شاید، گرهی بگشایم
با خشونت هــرگــز ...
هــرگــز.
همیشه دوست داشتهام طلبهای آزاد باشم؛ مثلاً اگر چه انجمن حجتیه را دوست داشتهام ولی به آن نپیوستم. تهمتهایی که به این انجمن زدهاند درست نبوده گرچه کار آن توأم با ضعفهایی بوده است. این واقعیتها را من و کسان دیگر به امام هم میگفتیم. من همانگونه که به حزب جمهوری اسلامی خوشبین بودم و به آن نپیوستم، به انجمن حجتیه هم خوشبین بودم، اما به آن نپیوستم. هرگاه جریانی را به نفع اسلام میدیدم از آن حمایت میکردم؛ مثلاً در جریان نهضت اسلامی هرگاه اعلامیهای در طرفداری از امام بود زیر آن را امضا میکردم و پای همه چیز آن میایستادم.
انجمن حجتیه برای ظهور حضرت مهدی (ع) زمینه را مهیا میساخت؛ آنها نمیتوانستند با مسائل حساس سیاسی خود را درگیر کنند، تقیه میکردند. ما برخی مواقع مجبور بودهایم حتی پشت سر سعودیها نماز بخوانیم و گرچه شرایط این نماز، مطابق با آنچه در ذهن و دل ما نیست، با این همه ناچاریم آن را انجام دهیم، چون مراجع ما به انجام آن جواز دادهاند. موضعگیری سیاسی انجمن حجتیه نیز بیشتر از سر تقیه بوده است. این مسئله غیر از شعار جدایی دین از سیاست است. اعضای انجمن حجتیه بر این اعتقاد بودند که ما قدرت مقابله با حکومت محمدرضا پهلوی را نداریم؛ درست مثل امیرالمؤمنین (ع) که تا جایی که توانست برای جانشینی پیامبر کوشید، ولی وقتی دید نمیشود به این خواسته جامهی عمل پوشید و ممکن است با بروز اختلاف، مردم از دین برگردند حتی با ابوبکر بیعت کرد.
برخی از اعضای انجمن حجتیه برای پیروزی انقلاب اسلامی خیلی تلاش کردند. پس از پیروزی انقلاب هم بیشتر آنها به مردم پیوستند و حتی خود آقای حلبی به امام نامه نوشت و پیروزی انقلاب را تبریک گفت. متأسفانه بعدها دربارهی این گروه و انجمن مسائلی پیش آمد. شهید مطهری هم از کسانی بود که انجمن حجتیه را خوب میشناخت. ایشان یکبار به من گفتند: خزعلی! بیا نگذاریم اینها (انجمن حجتیه) را کنار بزنند، بیا اینها را کمک کنیم، بعد از ایشان من تنها ماندم و غوغا بر ضد انجمن حجتیه زیاد شد. (خاطرات آیتالله خزعلی، تدوین: دکتر حمید کرمیپور، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، ص 145 و 146)
محمد کاظم حقانی فضل در وبلاگش نوشته است: ولی مطلق فقیه در تصمیمات خود هیچگاه اشتباه نمیکند؛ چراکه اگر بخواهد تصمیمی بگیرد و این تصمیم صد در صد به ضرر امت اسلام باشد، وظیفه لطف امامتی امام زمان(عج) ایجاب میکند که به هر نوعی وی را ارشاد کند.
جملات فوق را آیتالله یزدی گفتهاند البته به نقل خبرگزاری رسا، قبلا هم از یک سخنران شینده بودم که رهبری به مقام عصمت اکتسابی رسیدهاند. مدتی پیش هم در یک وبلاگ بحثی درباره عصمت استراتژیک مطرح کرده بود و به نوعی همین مدعای آیت الله یزدی را تئوریزه کرده بود. در مقابل سخنان آقای یزدی سایت آینده مطلبی گذاشته و سخنان رهبر انقلاب را در 14 خرداد امسال نوشته که به راحت گفتهاند حتی امام خمینی هم ممکن بود اشتباه کنند. دلیلی که آیت الله یزدی اقامه کردهاند در جای خود نقد و رد شده است. دم دستی ترین آدرس این نقد کتاب معروف و مشهور فرائد الاصول یا همان رسائل شیخ انصاری است که در حوزههای علمیه خوانده میشود. توضیح آنکه برخی مدعیاند که اگر همه علمای شیعه بخواهند نظری بدهند که اشتباه باشد بر امام زمان(عج) لازم است که به نوعی مخالفت خود را اعلام کند. طریق این اعلام مهم نیست بلکه مهم این است که نظری خلاف این نظر اجماعی هم وجود داشته باشد. مدعای مرحوم شیخ البته در بحث اجماع این است که قاعده لطف اینقدر کشش ندارد که چنین مدعایی را اثبات کند. وقتی قاعده لطف این قدر کشش ندارد که اجماع همه علمای یک عصر را نقض کند چگونه آیت الله یزدی از همان قاعده برای یک نفر استفاده میکنند؟ از نظر ملاک و مناط بین دو بحث تفاوتی وجود ندارد.
غیر از مطلب فوق نقضهای فراوانی میتوان بر این ادعا وارد کرد. نمونه نه چندان قدیمی آن داستان مشروطه است. بسیاری از علمای شیعه و روحانیون به ویژه هم مسلکان سیاسی آیت الله یزدی (شخص ایشان را نمیدانم) معتقدند که مسیر مشروطه منحرف شد و بسیاری از ایشان معتقدند که آخوند خراسانی سادگی کرد که فتوای مشروطه را امضاء کرد. سوال من این است که آیا این انحراف که منجر به استبداد رضا خانی و کشف حجاب و وابستگی کشو ر و اضممحلال روحانیت و تعطیلی مراسمات مذهبی شد اینقدر ارزش نداشت که بر اساس قاعده لطف امام زمان(ع) از اشتباه آخوند جلوگیریی کند؟ راستی داستان بنی صدر یادتان هست؟ چقدر هزینه دادیم؟ از همه مهمتر نقضی است که بر اساس باور اصیل شیعه میتوان بر این مدعای ناصحیح وارد کرد. و آن داستان سقیقه است. بر اساس باورهای شیعی هیچ انحرافی در دین بالاتر از داستان سقیقه و غصب ولایت وجود ندارد. سوال این است که چگونه امیرالمومنین(ع) مانع این انحراف نشدند؟ مگر قاعده لطف آن روزها وجود نداشت؟ روشن است که اصولا امام چنین وظیفهای ندارد. که به هر قیمتی از هر انحرافی ممانعت کند. در واقع امثال آیت الله یزدی و آن سخنران و آن وبلاگ نویس و برخی دیگر وظیفهای را به امام غائب نسبت میدهند که شیعه برای امام حاضر هم قائل نیست. قاعده لطف اگر در این جا مصداق داشته باشد حداکثر ظرفیت آن ممانعت از انحرافهای بزرگ و بنیان کنی است که اساس اسلام را مورد هدف قرار دهد.آن هم نه به این صورت که مانع اشتباه یک فرد شود زیرا قاعده لطف روش را تعیین نمیکند. لذا ممکن است خداوندکاری کند که مثلا مردم به فرمان فقیهی که اشتباه دستور داده عمل نکنند یا فقیه دیگری در مقابل نظر دیگری بدهد و حقیقت را بیان کند یا موانع اجتماعی و تکوینی و ... در برابر این انحراف فرضی ایجاد کند. زیرا آنچه مهم است حفظ اسلام است نه شخص فقیه و نه حتی باور مسلمین یک منطقه. آیهای از قرآن میفرماید ای گروه مومنان اگر شما از دین برگردید خداوند به جای شما قوم دیگری را میآورد. یعنی مهم نیست که شما یا فقیه و مرجعتان منحرف شوید یا نشوید. شما باید به وظیفهتان عمل کنید و البته اگر نکردید نابود میشوید و قوم دیگری که یحبهم و یحبونه جایگزین شما میشوند. در واقع خداوند ضمانتی برای حفظ ما و نظام جمهوری اسلامی نداده است. بی خود اشتباهات استراتژیک خود را به مقدسات پیوند نزنیم.
منبع: سایت آینده
سخنرانی امام خمینی در جمع مردم در تاریخ 26/1/1343:
... و من یک نصیحت میکنم به بچههای طلاب؛ طلاب جوان که تازه آمدهاند و حاد و تندند. و آن این است که آقایان، متوجه باشید اگر چنانچه شطر کلمهای به یک نفر از مراجع اسلام، شطر کلمهای، اهانت بکنند کسی به یک نفر از مراجع اسلام، بین او و خدای تبارک و تعالی ولایت منقطع میشود. کوچک فرض میکنید؟ فحش دادن به مراجع بزرگ ما را کوچک فرض میکنید؟ اگر به واسطهی بعضی از جهالتها لطمهای بر این نهضت بزرگ وارد بشود، معاقبید پیش خدای تبارک و تعالی؛ توبهتان مشکل است قبول بشود، چون به حیثیت اسلام لطمه وارد میشود. اگر کسی به من اهانت کرد، سیلی به صورت من زد، سیلی به صورت اولاد من زد، والله تعالی راضی نیستم در مقابل او کسی بایستد دفاع کند؛ راضی نیستم. من میدانم، من میدانم که بعض از افراد یا به جهالت یا به عمد میخواهند تفرقه مابین این مجتمع بیندازند. تفرقه بین این مجتمع معنایش این است که در اسلام خدای نخواسته خلل واقع بشود؛ استعمار به آرزوی خودش برسد. ما خودمان را باید فدا کنیم برای اسلام؛ آمال و آرزویمان را باید فدا کنیم برای اسلام. همه مراجع از شصت به آن طرفاند؛ در عشرهی مشئومه یا میمونه. اگر برای خدا در این عشره از بین برویم، عشرهی میمونه است و اگر چنانچه باز به آمال و آرزو باشیم مشئومه. همهی مراجع از شصت به آن طرف هستند؛ دیگر میشود که این اشخاصی که ریششان را در اسلام سفید کردهاند، اینها خدای نخواسته برخلاف مصالح اسلام عملی بکنند؟ نمیشود آقا. اگر یک وقت اختلاف اجتهاد در کار باشد، مثل سایر مسائل شرعیه اختلاف اجتهاد در کار باشد، بچهها و جوانها نباید دخالت بکنند؛ خطرناک است؛ دشمن بیدار است. گمان نکنید که فحش به یک نفر است؛ فحش به یک جامعه است؛ اهانت به یک جامعه است؛ اهانت به یک جامعهی اسلامی است؛ وهن وارد شدن بر یک جامعهی اسلامی است.
... آقا ما اهل یک ملت، اهل یک مملکت، اهل یک دیانت، اهل یک بساط، همه بر خوان نعمت خدای تبارک و تعالی نشستهایم، همه باید شکر این نعمت را بگزاریم که یک همجو مراجع بزرگ داریم؛ متشکر باشیم از خدا که یک همچو افراد برجسته داریم؛ قدردانی کنیم از آنها؛ عزت آنها عزت اسلام است؛ اهانت به آنها اهانت به اسلام است. توجه داشته باشید مبادا یک وقت خدای نخواسته یک اهانتی به یک مسلمی، یک اهانتی به یک مرجعی، یک اهانتی به یک مؤمنی بشود که خدای تبارک و تعالی راضی نیست. و من میترسم که یک وقت خدای تبارک و تعالی ما را اخذ بکند، اخذ عزیز مقتدر.
صحیفهی امام، ج 1، صص 306-308
.: Weblog Themes By Pichak :.