سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سنت شب یلدا، و دولت نهم و دهم

گرامی داشت شب یلدا (یا چله؛ شب اول زمستان) متعلق به عصر قبل از زرتشت است؛ زمانی که میترائیسم (مهرپرستی) در فلات ایران رایج بود و در شب اول دی - شب چله - که طولانی ترین شب سال است، همگی جشن می گرفتند و سعی می کردند تا صبح بیدار باشند، برای رؤیت طلوع و ظهور خورشید. مهر پرستان معتقد بودند؛ مهر قبل از خورشید ظهور میکند و با مبارزه علیه دروغ و بی عدالتی، مقدمه ی ظهور خورشید می شود.

واژه ی یلدا از زبان آرامی اخذ شده و به معنای؛ تولد، ظهور و قیام است. در ادبیات عرفانی چه گرایش شافعی؛ از قرون دهم تا چهاردهم هجری، و چه گرایش شیعی، تاثیر فراوانی از مفاهیم مهر؛ همانند: چله نشینی، خورآباد (خرابات)، سیمرغ، هفت آسمان، می، آب حیات، راز ورزی و مغان، پیر دیر، سروش، کوه قاف و البرز دریافت نموده است.

برخی هم ظهور مهر و خورشید را با ظهور امام زمان (عج) مساوی فرض کرده اند. اما بیشتر مفهوم مینوی - اشراقی که محبت و فیض الهی است مورد استفاده قرار گرفته است.

اما جالبتر اینجاست که واژه های مهر و خورشید و مفاهیم اصیل این اندیشه ی ایرانی، در دولت اصولگرا و معجزه ی قرن بیستم و... نهم و دهم به خوبی دیده میشود: مهرورزی، مسکن مهر، صندوق مهر امام رضا (ع)، مهر بسیجیان؛ پیمان گرفتن از یاران، ستاد یاران خورشید، نشریه آفتاب حسن، روزنامه خورشید، دوستی شدید با هم پیمانان و دشمنی شدید با پیمان شکنان و اخراج آنان از جمع خویش، رنگ قرمز، شعار گسترش عدالت، دستگیری از محنت کشیدگان و بی خانمان ها؛ سرکشی مرتب به جای جای ایران زمین، کم خوابیدن و همیشه بیدار بودن و...

اما؛ آیا می توان بین مهرپرستی به مانند یک اندیشه کهن ایرانی و رخدادهای دولت نهم و دهم رابطه برقرار کرد؟ اگر واژه مکتب ایرانی به کار برده نمی شد، و اگر (سال پیش) سایت خبرگزاری میراث فرهنگی، «مهر» را پیامبر معرفی نمی کرد، و اگر پیمان کتبی از وزرا اخذ نمی شد و یا رنگ انتخاباتی سال 84 قرمز نبود، می شد تردید یا نگاه انتقادی این نوشتار را کمی به سخره گرفت. (خبرگزاری میراث فرهنگی نوشته بود؛ مهر در 200 سال قبل از میلاد در ایران زاده شد و پیامبر ایرانیان بود. البته سندیتی بر این ادعا نیست. مهر یک اسطوره است.) همچنان که برخی از شعرای عارف؛ همچون: حافظ، عطار، جامی و مولوی از نمادها و فرهنگ مهرپرستی در تعمیق فرهنگ و معانی عرفان اسلامی بهره جستند.

به کتاب اَوستا، سروده ی مهرشیت، کرده ی یکم، فراز چهار، نگاه کنید؛ آمده است:

مهر فراخ چراگاه را می ستاییم که سرزمین های ایرانی را خانمان خوش و سرشار از سازش و آرامش می بخشد. (اوستا، جلیل دوستخواه، ص  353-388) یعنی: مهرِ ایزد که مالک و مسئول ایرانیان است، برای همکیشان، مسکن و خانمان و همراه با گسترش دوستی بین آنان، تامین می کند.

فراز پنجم میگوید: بشود که او مارا یاری آید / بشود که او مارا دستگیری کند / بشود که او مارا گشایش دهد.

کرده ی دوم: زبان آور هزار گوش ده هزار چشم برزمند بلند بالایی که بر فراز برجی پهن ایستاده است. نگاهبانان زورمندی که هرگز خواب به چشم او راه نیابد.

کرده ی نهم، فراز 36: آنکه جنگ را برانگیزد / آنکه جنگ را استواری بخشد / آنکه در جنگ پایدار بماند و اده های دشمن را از هم بدرد. / رنگ پیروان مهر قرمز ارغوانی است که نشانه عشق و چابکی است.

ایزدمهر بنا به سروده های اوستا بیش از هر چیز به عدالت گرایش دارد. ولی در اروپا بیشتر نماد رمز و راز است که بعدها فراماسونرها از ترتیبات هفت گانه آیین مهر بهره جستند. ایزدمهر از مسئولان و فرشتگان و ایرانیان پیمان می گیرد؛ هرکس بر پیمان استوار بود، مورد رحمت است و هرکس پیمان شکنی کند، عقوبت سخت می بیند. او صفت خدایی همیشه بیدار را دارد، هرگز نمی خوابد. چشم باز دارد تا عدالت را اجرا کند. (تاریخ اساطیری ایران، ص 20) در غارها و در برخی نقاشی ها نمادی از ایزدمهر وجود دارد که با دشنه ای تیز، گاوی چاق و چله را قربانی می کند و زندگی و رستنی ها و فراوانی نعمت گسترش می یابد.

از نظر آقایان؛ این گاو نمی تواند همین هیولای اقتصادی و... باشد!؟

ایزد مهر چابک و تیزرو است و سراسر ایران زمین را در می نوردد و هر دشمنی و کژی و دروغ و بی عدالتی را با ضربه مهیب پاسخ می دهد. (دوش گیمن، دین ایرانیان، ص 315)

آیین مهرپرستی تا پایان قرن یازدهم هجری قمری کمابیش در فرهنگ و شعر و معماری و روابط اجتماعی فلات ایران زنده بود؛ کم کم به فراموشی سپرده شد و جز چند فرقه ی صوفیه و چند خرابه و مهرابه اثری از آن در ایران نیست.

ارسالی دوستان




تاریخ : چهارشنبه 91/9/29 | 11:20 صبح | نویسنده : محمد رجایی | نظر

سوز دیگری دارد روضه خانم رقیه سلام الله علیها...

کجایی بابا ، شده نماز من شکسته
کجایی بابا ، شده قیام من نشسته
کجایی بابا بیا ببین تیمم به روی خاک صورتت ، با دست بسته
ای بابا حکایتی شده مویم
ای بابا شکستگی ابرویم
ای بابا ببین کبوده بازویم
باشه ، کوچه به کوچه رو نیزه ها رفتی ، خونه ما نیومدی
باشه ، کنج تنور و طشت طلا رفتی ، خونه ما نیومدی
ای بابا حکایتی شده مویم
ای بابا شکستگی ابرویم
ای بابا ببین کبوده بازویم
تو دست سردش میگیره عمه این دستامو
میبوسه با اشک چشماش هرشب این زخمامو
بارون چشم کبود من ، بهونه هر روزه هر روزه
خدا میدونه که تا سحر ، آبله هام میسوزه میسوزه
باشه ، بذار اشکامو دوری درآره
باشه ، بذار بگن که بابا نداره
ای بابا حکایتی شده مویم
ای بابا شکستگی ابرویم
ای بابا ببین کبوده بازویم
کجایی بابا عزا گرفته دختر تو
میخونه روضه خودش برای خواهر تو
تو بازار شام دیدم که میفروشن یه گوشوارم رو با انگشتر تو
ای بابا ببین دیگه زمین گیرم
ای بابا سه سالمه ولی پیرم
ای بابا شبیه زهرا میمیرم
------------
دور از نگاه غیرت عباس روی نی           بر روی قیمت اسرا چانه میزدند




تاریخ : سه شنبه 91/9/28 | 10:29 صبح | نویسنده : علی رضائی | نظر

    در آیه 9 سوره مبارکه الحجرات، خداوند می فرماید: «اگر دو طایفه از مومنین به قتال با یکدیگر روی آوردند، پس مومنین باید آنان را به ترک قتال فرا بخوانند و اگر یکی از آن دو طایفه بر ادامه قتال اصرار ورزید، مومنین باید به قتال با او بپردازند تا زمانی که ترک قتال را که امر خداست، بپذیرد و پس از آن که هر دو طایفه قتال را ترک کردند مومنین باید با داوری عادلانه - و بررسی ریشه های قتال میان آنان- قسط را برقرار سازند.»

    علمای برجسته شیعه، از جمله مرحوم علامه طبرسی در «مجمع البیان فی تفسیرالقرآن» معتقدند اگر در جنگ بین دو طایفه که یکی ظالم و یا فاسق و طرف دیگر مومن بود، مومنین باید با نصرت طایفه مومن ریشه جنگ ظالم و فاسق علیه مومنین را بخشکانند.

بی ربط) در این 34 ساله به ما ثابت شده که چون آخرالزمان نزدیک است و اسلام جز پوستینی از آن نمانده و با توجه به تفسیر سخنان و فرامین امام راحل عزیز ، لذا هر حاکمیت و جریان و گروهی که ما یعنی جمهوری اسلامی از آن حمایت می کنیم دارای شیشه خرده بوده، جریانی باطل و انحرافیست و خلاف منافع ...جهانیست. پس اگر از صحنه روزگار محو شود بدون مانع بوده و فقط پوستین آن لطمه خورده که می دهیم با اورکت های درجه وان آمریکایی بپوشانندش تا مشکل پوستین هم حل شود...




تاریخ : شنبه 91/9/25 | 12:6 عصر | نویسنده : علی رضائی | نظر

در نیشتر بخوانید




تاریخ : چهارشنبه 91/9/22 | 2:55 عصر | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر

طنزنامه خلقت

خدا خر را آفرید و به او گفت:

تو بار خواهی برد؛ از زمانی که تابش آفتاب آغاز می شود، تا زمانی که تاریکی شب فرا می رسد.

و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود. و تو علف خواهی خورد. و از عقل بی بهره خواهی بود. و پنجاه سال عمر خواهی کرد و تا آخر هم خر خواهی ماند.

خر به خداوند پاسخ  داد: خداوندا! من می خواهم خر باشم، اما پنجاه سال برای خری همچون من عمری طولانی است.

پس کاری کن فقط بیست سال زندگی کنم. و خداوند آرزوی خر را برآورده کرد و سی سال از عمرش کاست.

***
خدا سگ را آفرید و به او گفت:

تو نگهبان خانه انسان خواهی بود. و بهترین دوست و وفادارترین یار انسان خواهی شد.

غذایی را که به تو می دهند خواهی خورد و سیسال زندگی خواهی کرد.

تو یک سگ خواهی بود.

سگ به خداوند پاسخ  داد:

خداوندا! سی سال زندگی عمری طولانی است. کاری کن من فقط پانزده سال عمر کنم

و خداوند آرزوی سگ را برآورد و از عمرش پانزده سالی کاست و...

***

خدا میمون را آفرید و به  او گفت:

تو از این سو به آن سو و از این شاخه به آن شاخه خواهی پرید؛ برای سرگرم کردن دیگران کارهای جالب انجام خواهی داد. و بیست سال عمر خواهی کرد. و تا آخر هم یکمیمون خواهی بود.

میمون به خداوند پاسخ  داد:

بیست سال عمری طولانی است؛ من می خواهم ده سال عمر کند. و خداوند آرزوی میمون را برآورده کرد و ده سال از عمرش کاست و...

***
و سرانجام خداوند انسان را آفرید و به او گفت:

تو انسان هستی! تنها مخلوق هوشمند روی تمام سطح کره زمین. تو می توانی از هوش خودت استفاده کنی. و سروری همه موجودات رابرعهده بگیری. و بر تمام جهان تسلط داشته باشی. و تو بیست سال عمر خواهی کرد.

انسان گفت: سرورم! خالقم!

گرچه من دوست دارم انسان باشم، اما بیست سال مدت کمی برای زندگی است.

آن سی سالی که خر نخواست، آن پانزده سالی که سگ نخواست، و آن ده سالی که میمون نخواست زندگی کند، به من بده.

***

و خداوند آرزوی انسان را برآورده کرد و...

از آن زمان تا کنون انسان فقط بیست سال مثل انسان زندگی می کند؛ پس از آن، ازدواج می کند و سی سال مثل خر کار می کند، مثل خر زندگی می کند، و مثل خر بار می برد.

پس از اینکه فرزندانش بزرگ شدند، پانزده سال مثل سگ از زن و بچه و خانه ای که در آن زندگی می کند، نگهبانی می دهد و هرچه به او بدهند می خورد و...

وقتی پیر شد، ده سال مثل میمون زندگی می کند؛ از این خانه (پسرش) به آن خانه (دخترش) می رود و سعی می کند مثل میمون نوه هایش را سرگرم و تر خشک کند و...

بله آیینه ای است زندگی تلخ بشر امروزی، به ویژه در جوامع شرقی! حقیقت تلخه، نه؟

ارسالی دوستان




تاریخ : دوشنبه 91/9/20 | 9:43 صبح | نویسنده : محمد رجایی | نظر

 

صادق زیباکلام

«یکی از دوستان می‌گفت که اسم رییس‌جمهور را در پای مصوبه مجلس بنویسید و خیال مردم را راحت کنید.»

«انتخابات آزاد حق مردم است و اینکه برخلاف قانون اساسی صلاحیت ‌بالاترین مقام اجرایی کشور به نظر عده‌یی که ملت هیچ رایی به آنها نداده است بند شود درست نیست.»

«مجموعه نمایندگان مجلس، نماینده اقلیتی از مردم هستند». «بعضی‌ها فکر می‌کنند زمان قاجار است و تمام حقوق مردم در مجلس است.» «در جای‌جای قانون اساسی بحث‌های فراوانی در خصوص آزادی،‌ از جمله آزادی مطبوعات، آزادی انتخابات و آزادی انسان‌ها انجام شده است.»

اینها بخشی از سخنان آقای احمدی‌نژاد در همایش ملی جایگاه قوه مجریه در حقوق اساسی جمهوری اسلام ایران که صبح دیروز در دانشگاه شهید بهشت برگزار شد،‌ است. البته این نه بار اولی است که ایشان چنین سخنان و نظراتی ابراز می‌دارند و نه علی‌الظاهر آخرین بار خواهد بود. اصل حرف ایشان کاملا درست است. می‌ماند اینکه انگیزه ایشان برای بیان این نظرات چیست؟ بگذارید با بخش اول شروع کنیم.

رییس‌جمهور می‌گوید مجلس نمایندگی اقلیتی از رای‌دهندگان را بیشتر ندارد. بنابراین این اقلیت 30 درصدی نمی‌تواند برای نامزد ریاست جمهوری که قرار است نمایندگی قاطبه ملت را دربر داشته باشد، تصمیم‌گیری نماید. بگذارید استدلال ایشان را با اعداد و ارقام واقعی نشان دهیم. بسیاری از نمایندگان اصولگرای مجلس نهم که از حوزه انتخابیه تهران انتخاب شده‌اند، با کمتر از 300 هزار رای به مجلس راه یافته‌اند. یعنی در تهران (شامل شهرری، اسلامشهر و شمیرانات) که دست‌کم شش میلیون واجدین شرایط دارد بسیاری از نمایندگان تهران با 300 هزار رای به مجلس رفته‌اند. این یعنی کمتر از پنج درصد واجدین شرایط به آنها رای داده‌اند و آنان نمایندگی 95 درصد مردم تهران را ندارند. حال نمایندگانی که فقط پنج یا10 درصد مردم به آنها رای داده‌اند قرار است که پای نامزدهای رییس‌جمهور را هم امضا کنند.

البته آقای احمدی‌نژاد وارد بحث شورای نگهبان نمی‌شوند. اما آن هم یک داستان غم‌انگیز و تکراری است. اساسا نفس اینکه یک نهادی بیاید به مردم بگوید که چه کسانی صلاحیت دارند و چه کسانی ندارند، در حقیقت مغایر با اصل و اساس دموکراسی است. احمدی‌نژاد درست می‌گوید که اساس دموکراسی بر روی این اصل استوار شده که مردم باید خودشان و با رای مستقیم‌شان حکومت را برگزینند. اینکه شورای نگهبان به مردم بگوید که چه کسی صلاحیت دارد و چه کسی صلاحیت ندارد، در حقیقت به معنای آن است که خود مردم قادر به تشخیص نیستند و شورای نگهبان به مثابه قیم، بزرگ‌تر، ولی و سرپرست آنان این وظیفه را برعهده دارد. درست مثل یک طفل صغیر یا یک فرد کبیر اما عقب‌افتاده از نظر فکری که برای آنان قیم و سرپرست ‌تعیین می‌کنیم. بنیان دموکراسی روی این اصل ساده قرار گرفته که مردم هر کسی، حتی اگر خواستند یک فرد عامی و بیسواد را می‌توانند برای ریاست و نمایندگی خود برگزینند. تجربه بشری نشان داده که همه آنان که مدعی هدایت مردمند، در وهله نخست به فکر مصالح و منافع خودشان هستند. در عمل هم شورای نگهبان خیل عظیمی از نامزدها را «ردصلاحیت» کنار گذاشته و هر قدر هم ردصلاحیت شده‌ها اصرار کرده‌اند که آن شورا دلیل یا دلایل ردصلاحیت‌شان را اعلام کند، شورای نگهبان خودداری کرده است.

بنابراین احمدی‌نژاد درست می‌گوید و به عنوان یک قاعده کلی نهادهای انتصابی که در عین حال پاسخگو هم نیستند نمی‌توانند نامزدهای نهادهای انتخابی را تعیین کنند. به بیان دیگر، دموکراسی را هر طور که تعریف کنیم، «نظارت استصوابی» در تضادی آشکار با اساس و بنیان دموکراسی قرار می‌گیرد.

هر قدر که صحت نظر احمدی‌نژاد را می‌توان به آسانی نشان داد، اینکه انگیزه یا انگیزه‌های ایشان برای این مسائل چه می‌باشد، دشوار و پیچیده است. آیا واقعا آقای احمدی‌نژاد دچار یک تحول روحی و معرفتی شده؟ آیا این همان احمدی‌نژاد است که 13میلیون اقشار و لایه‌های تحصیلکرده جامعه را مشتی خس و خاشاک خواند؟یا اینکه ایشان در همان 22خرداد 88 هم به همین ارزش‌ها و اعتقادات پایبند بود؟ من قبلا هم این بحث را مطرح کرده‌ام که به راستی با مواضع دموکراسی‌خواهی، مردم‌گرایانه و اصرار بر به رسمیت شناختن حقوق شهروندی انسان‌ها را چگونه باید تبیین و تفسیر کنیم؟ اینها را از ایشان قبول کنیم و نپرسیم که پس شما 22 خرداد88 کجا بودید؟‌ اینها را از ایشان نپذیریم و بگوییم که از دید ما شما همان احمدی‌نژاد قبل از اردیبهشت90 هستید که حالا به دلیل تضاد منافع‌تان با شرکای اصولگرایان‌تان در قدرت، دموکراسی‌خواه شده‌اید؟ پاسخ من همان است که در جریان تقاضای رفتن ایشان به زندان اوین نوشتم. ما باید احمدی‌نژاد جدید را بپذیریم یا درست‌تر گفته باشیم، اینقدر کدر، بدبینانه، سیاه و منفی به انسان‌ها نگاه نکنیم. یک احتمال ضعیف و خیلی ضعیف بدهیم که واقعا ممکن است احمدی‌نژاد به روایت ناصرالملک معتقد بود، در عصر مشروطه «اصالتا و نه سیاستا» طرفدار مردم است، اصالتا به فکر دفاع از حقوق ملت افتاده باشد. اینکه گذشته را هی علم کنیم و بر سر وی بکوبیم یک واکنش در قبال احمدی‌نژاد جدید است. یک واکنش دیگر آن است که به وی خوشامد بگوییم و به وی یادآوری کنیم که یک گام برداشته و حالا منتظریم که گام‌های بلندتری در جهت تحقق دموکراسی در کشور بردارد. به هر حال اگر او «سیاستا» طرفدار حقوق مردم شده باشد، خیلی طول نخواهد کشید که بر جامعه‌ این امر مکشوف خواهد شد به تعبیر قدیمی‌ها: ماه همیشه زیر ابر پنهان نمی‌ماند.

منبع: روزنامه اعتماد




تاریخ : چهارشنبه 91/9/15 | 3:53 عصر | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر

وقتی علما و مراجع تقلید، ترک واجب کرده و سنت بجای آورند! وای به حال دیگران!

روز یک شنبه، 12 آذر، برنامه ی 20:30 شبکه ی دو سیما، خبر و گزارشی پخش کرد که احتمالاً دل اهل علم، به خصوص مرتبطین و علاقه مندان به کتاب و کتابخانه را به درد آورد و جریحه دار کرد!

خبر این بود: منابع و آثار منحصر به فرد کتابخانه ی مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی (ره) در حال از بین رفتن است و هیچ کس هم به فکر نیست! به ویژه آثار خطی و قدیمی، از جمله قرآن و دیگر آثار تاریخی! گزارش تصویری آن هم پخش شد و یکی از کتابداران با سابقه و قدیمی این کتابخانه، «آقای عرب زاده» نیز به صورت مستند توضیح کافی دادند و کتاب هایی که بر اثر موریانه و رطوبت از بین رفته و یا مخزن کتابخانه را که بر اثر نفوذ آب هر لحظه احتمال اتصال برق و آتش سوزی می رفت را نشان دادند. واقعاً دیدن این صحنه ها برای همه، بخصوص برای کسانی که دستی در کتاب و کتابخانه دارند زجرآور و تأسف آور است. جایی مثل قم، مرکز علم و اجتهاد، حضور ده ها مرجع تقلید و هزاران عالم و مجتهد و صدها مرکز فرهنگی و علمی و... اما وضعیت یک کتابخانه ی معروف و منتسب به یک مرجع تقلید معروف اینگونه در حال تخریب!

خلاصه، با دیدن و شنیدن این خبر، شبهه ای برایم پیش آمد. گفتم در همین وبلاگ مطرح کنم، خدا را چه دیدی، شاید به گوش مراجع و افراد مورد نظر رسید!؟

اینکه: آیا حضرت آیت الله العظمی صافی که هم سبباً و هم علماً و عملاً وارث و جانشین آیت الله گلپایگانی هستند، حتی پس از فوت ایشان، در منزل و دفتر ایشان مرجعیت شیعه را به عهده گرفتند، از وضعیت کتابخانه مطلع هستند یا نه؟ اگر نیستند، مقصر در درجه ی اول مدیران و مسؤولان کتابخانه و در درجه دوم اطرافیان و دفتری های آیت الله صافی هستند که به ایشان خبر ندادند! مگر می شود ایشان مطلع باشند و اقدامی نکنند؟

در فرض دوم اینکه؛ حضرت آیت الله مطلع هستند ولی بودجه و سرمایه ای نیست که خرج نگهداری کتابها و تعمیر کتابخانه کنند! اگر این فرض درست باشد، پرسش و شبهات بعدی پیش می آید. اینکه: آیا دادن شهریه ی ماهانه ی میلیاردی به طلاب مهمتر است یا اختصاص یک ماه شهریه ی پرداختی به حفظ و نگهداری میراث ماندگار آیت الله گلپایگانی؟ یا اینکه؛ ساخت مسجد چند ده ساله ی ده ها میلیاردی مسجد امام حسن عسکری (ع) که بانی هم کم ندارد، مهمتر و ارجحیت دارد یا کتابخانه ی با ارزش آیت الله گلپایگانی که میراث شیعه به حساب می آید؟

واقعاً چرا فکر می کنیم کار خیر و عمل صالح فقط در ساخت مسجد و حسینیه و... است؟

البته داشتیم مراجع معظم تقلیدی که اولویت اول آنها کتاب و کتابخانه بوده است، مثل مرحوم آیت الله العظمی نجفی مرعشی که در طول دوران مرجعیتش فقط پول خرید دو سه تا نان سنگک را به عنوان شهریه طلاب پرداخت می کرد و اقدام به ساخت مسجد خاصی هم نکردند، بلکه تمام همّ و غمّ و تلاششان بسط و حفظ و نگهداری کتابخانه بود که الآن افتخار جهان اسلام و تشیع و ایران است.

نکته ی آخر اینکه، همین چند هفته پیش بود که به مناسبت سالگرد رحلت آیت الله گلپایگانی همایش عظیم و گسترده ای با حضور و پیام بزرگان حوزوی و کشوری و... برگزار شد، خُب! برگزاری همایشی به این شگل و وسعت با هزینه ی چند ده میلیونی مهم تر و اولی تر بود که فقط ... (گفتنش فایده ای ندارد!) یا این هزینه را برای حفظ و نگهداری کتابخانه ی این عالم و مرجع جلیلقدر خرج می کردند؟ و ...




تاریخ : سه شنبه 91/9/14 | 12:4 عصر | نویسنده : محمد رجایی | نظر

تبرئه یزید، هرگز

برای هر انسان منصفی که کم و بیش با تاریخ اسلام آشنا باشد و جنایات یزید بن معاویه را خوانده باشد شگفت آور است که بشنود:

کسانی بوده ـ و یا هستند ـ که از یزید دفاع کرده و حکم به برائت او می دهند! ولی این موضوع چندان هم شگفت آور نیست، زیرا آنان از «دو توجیه» استفاده می کنند و به این وسیله افراد «ساده لوح» را تحت تاثیر قرار می دهند.

توجیه اول:

قیام حسین بن علی، حرکتی در جهت ایجاد تفرقه در جامعه و اختلال در نظام بود. و هر حکومتی حق دارد که چنین اقداماتی را سرکوب کند. بخصوص که در این زمینه از رسول خدا نیز دستور رسیده است که اگر کسی مردم را به اختلاف دعوت می کند، او را بکشید. قاضی ابوبکر ابن العربی در کتاب العواصم من القواصم (ص 237) با همین منطق از یزید دفاع می کند.

این گروه بر این عقیده اند حتی اگر یزید را هم جائر و فاسق بدانیم، باز هم نمی توان رفتار کسانی را که نظم اجتماعی را مختل می کنند و مردم را به اعتراض در برابر حکومت دعوت می نمایند، قابل قبول دانست. زیرا در نهی از منکر هم باید برخی حد و مرزها را رعایت کرد و از آن جمله حفظ نظام را که مصلحت اهم شمرده می شود نمی توان نادیده گرفت.

ابن تیمیه که در این گروه قرار دارد امام حسین را متهم می کند که با خروج خود، موجب فتنه و فساد در جامعه شد. (منهاج السنه، ج4، ص530) و به همین دلیل است که خطیب نویسنده معاصر مصری، در پاورقی العواصم، «شیعیان کوفه» را محکوم می کند که با دعوت امام (ع) به عراق، «فتنه انگیزی» نموده و زمینه اختلاف و فساد را در جامعه به وجود آوردند.

پاسخ این پندار جاهلانه، بسیار روشن است. از آنان باید پرسید مگر در منطق عقل و شرع، هرگونه سکون و آرامش مطلوب است و آیا برهم زدن «هرگونه نظم» قبیح است؟ و آیا تاکید عقل و شرع بر«هرگونه سکون» و آرامش است و هرگونه اتحادی از چنان قداستی برخوردار است که برای حفظ و پایداریش، در برابر هر ظلمی باید سکوت کرد؟ با این حساب، بین منطق شما و منطق فرعون چه فرقی است؟ او هم در برابر دعوت موسی، به مردم می گفت: موسی می خواهد در میان شما فتنه انگیزی کند،لذا باید او را کشت: «و قال فرعون ذرونی اقتل موسی و لیدع ربه انی اخاف...ان یظهر فی الارض الفساد» (سوره غافر، آیه 27)

تاریخ اسلام نشان می دهد واژه هایی مانند «فتنه»، «فساد» و «اختلاف» پیوسته بهانه هایی برای منفی جلوه دادن اقدامات حق طلبانه و ظلم ستیزانه بوده است. مثلاً ابن عباس می گوید یک روز شاهد عتاب عثمان به حضرت علی (ع) بودم که می گفت: تو را به خدا قسم باب «اختلاف و تفرقه» را باز نکن. و با این توجیه می خواست جلوی اعتراض حضرت به رفتارهای ناپسند خود را بگیرد و حضرت را وادار به سکوت کند. ولی امام در پاسخ او فرمود: هرگز تفرقه افکنی نمی کنم ولی تو را هم از آنچه خدا و پیامبر نمی خواهد، باز می دارم و به راه رشد راهنمایی می کنم.«اما الفرقه فمعاذ الله ان افتح لها بابا او اسهل الیها سبیلا و لکنی انهاک عما ینهاک الله و رسوله عنه و اهدیک الی رشدک» (شرح ابن ابی الحدید، ج9، ص15)

و وقتی امام حسین از مکه خارج می شد، عمروبن سعید او را از اختلاف افکنی در امت و شقاق در میان مردم برحذر می داشت ولی پاسخ حضرت آن بود که: دعوت به خدا و پیامبر، «شقاق» نیست. پیش از آن نیز حرکت مسلم در کوفه به عنوان آنکه «شق عصای مسلمین» است محکوم می شد. در آن روز واژه «فتنهم زیاد به کار برده می شد. مثلا مروان حکم، به معاویه نامه نوشت که امام حسین درصدد ایجاد فتنه است. و متقابلا حضرت پاسخ داد که حکومت معاویه، خود بزرگترین فتنه است. (ابن سعد، طبقات، ص440)

و نعمان بن بشیر، فرماندار کوفه، که از حمایت مردم از مسلم در کوفه آگاه شده بود، اعلام خطر می کرد که «فتنه» در راه است. (تاریخ طبری، ج5، ص355)

و نیز گروهی از صحابه پیامبر، که حضرت علی (ع) را در برابر جنگ طلبان داخلی تنها گذاشتند، می گفتند: فتنه اتفاق افتاده است! در روز عاشورا هم عمرو بن حجاج که فرمانده جناح راست سپاه عمر بن سعد بود به نیروهای خود گفت: «در کشتن کسی که بر امام مسلمین شورش کرده تردید نداشته باشید.»

توجیه دوم:

هر چند قیام امام حسین (ع) بر اساس اهداف مقدسی انجام گرفت و برخورد سپاهیان عبیدالله با حضرت، ظالمانه و جائرانه بود، ولی در این باره اتهامی متوجه شخص خلیفه ـ یزید بن معاویه ـ نیست زیرا وی نه تنها به چنین کاری دستور نداده بود، بلکه اساساً از آن «بی اطلاع» بود. از این رو اقدامات بی رحمانه سپاه عمر سعد را به خلیفه نباید نسبت داد و او را در این جنایت نباید سهیم و شریک دانست.

از کسانی که به این توجیه روی آورده و برای تبرئه یزید تلاش کرده اند، «غزالی» است. او در احیاءالعلوم می گوید: از کجا معلوم که یزید در جریان قضایای کربلا بوده تا چه رسد به آنکه چنین دستوری داده باشد، و از همین جا نتیجه می گیرد که باید از لعن و نفرین یزید دست برداشت:
«فان قیل: هل یجوز لعنه یزید لانه قاتل الحسین او آمر به؟ قلنا هذا الم یثبت اصلا »

و به تبع او زبیدی در اتحاف الساده، هم از مقام امام حسین تجلیل می کند و از شهادت آن حضرت اظهار تاسف می نماید، و هم یزید را تبرئه می کند که فجایع کربلا، به دور از چشم خلیفه اتفاق افتاد. (ج7، ص488)

ولی این توجیه هم از دو جهت غیرقابل قبول است، یکی آنکه واقعیت های تاریخی و گزارشات فراوان آن را تکذیب می کند و نشان می دهد که یزید شخصاً در جریان موضوع بوده و به آن امر کرده است. (ر.ک تاریخ یعقوبی، ج2، ص241 - انساب الاشراف، ج3، ص160 و...)

اسناد این موضوع بقدری زیاد است که در اینجا نیازی به تکرار و توضیح واضحات نیست. جهت دوم آن است که با صرف نظر از این اسناد و شواهد تاریخی، باز هم یزید «قاتل» امام حسین و مستحق «لعنت» است. نظام و سیستمی که یزید در رأس آن قرار دارد، بر اساس «توزیع قدرت» در میان کارگزاران حکومت و اختیارات آنان برای تصمیم گیری در مسائل مهم و اساسی، اداره نمی شد تا بتوان فاجعه ای از نوع کربلا را به تصمیم فردی جز یزید نسبت داد. در این نظام جائرانه، چون «استبداد» حاکمیت دارد و قدرت در شخص خلیفه متمرکز است، همه اقدامات کارگزاران بر طبق «اراده ملوکانه» انجام می گیرد و آنان نقشی بیش از «آلت فعل» ندارند. در چنین نظامی یزید نمی تواند بگوید: «نمی دانستم» زیرا پاسخ به او این است که:

اولاً: عیون و جاسوس ها و گزارشگرانت در همه زوایای زندگی مردم حضور دارند و نجوای آنان را رصد می کنند. چطور از اسرار زندگی مردم اطلاعات بدست می آوردی ولی از جنایات آشکار فرمانروایانت بی خبر بودی؟

ثانیاً: چرا پیله ای در اطراف خودت تنیده ای که کسی جرات نمی کند تا واقعیت های جامعه را به تو گزارش کند و تو را آگاه سازد؟

ثالثاً: مگر قبل از وقوع جنایت، کدهای تحریک کننده ای در اختیار ماموران بی خرد و بی اراده قرار نداده بودی که آنها برای هر جنایتی آماده باشند؟ مثل آنکه به فرماندار مدینه نوشتی: اگر حسین با من بیعت نمی کند، سرش را برای من بفرست!

رابعاً: چرا پس از وقوع جنایت، درصدد تطهیر عاملان جنایت برآمده و با تعبیرات چند پهلو، جنایات آنان را، در حد خطا و اشتباه تنزل دادی؟ مگر وقتی یحیی بن مروان شعری در نکوهش عبیدالله خواند، جلوی او را نگرفتی؟

خامساً: اگر واقعاً قصد وقوع این جنایات را نداشتی پس چرا وقتی که از زمینه های اعتراض مردم اطلاع یافتی، قسی ترین و سفاک ترین کارگزاران (عبیدالله بن زیاد) را بر مردم گماردی و کسی را که در حقش احتمال رفق و مدارا با مردم را می دادی (نعمان بن بشیر) کنار گذاشتی و از فرمانداری کوفه عزل کردی؟

سادساً: چرا با دیدن اسرا و رئوس شهدا، نه تنها سرور و خوشحالی کردی، بلکه بی ادبی و جسارت را به اوج رساندی و فقط وقتی که متوجه شدی «افکار عمومی» در شام بر علیه تو شوریده است، رفتارت را «تغییر دادی» و به اهل بیت امام حسین به ظاهر احترام نمودی و به ناچار و از روی فریب و نیرنگ به امام سجاد گفتی: لعنت خدا بر ابن مرجانه، من در خدمت شما هستم!

البته برای کسی مانند غزالی که «سر در گریبان» خود فرو برده و با بستن چشم خویش بر واقعیت ها می خواهد دانش دینی احیاء کند و احیاء العلوم بنویسد، جز این هم انتظار نمی رود. برای او همه چیز قابل توجیه است، ولی برای شخصیتی مانند امام خمینی که «سر از گریبان» برآورده و با چشم دوختن به واقعیت ها می خواهد، گوهر دین را از دست ستمگران نجات دهد، انتظار دیگری می رود. او هرگز اقدامات جنایت کارانه و وحشیانه ماموران شاه را فقط به حساب آنها نمی گذارد و شاه را تبرئه نمی کند، زیرا در حاکمیت استبدادی که شاه «قدرت مطلقه» دارد، کسی جرأت سرکوب مردم «بدون اجازه اعلیحضرت» را ندارد. از این رو حضرت امام فرضیه «جهل شخص اول» را، حیله ای برای نجات وی از مهلکه و خشم مردم می دانست:

«بعضی گفته اند که اعلیحضرت بی اطلاع بودند از این مسائل! و هر چه ظلم شده، دیگران کرده اند. همه افراد ایران اطلاع دارند الا شاه؟! شاه توی این مردم نبوده؟ ایشان که در فرمایشات خودشان همیشه می گویند که همه کارها به دست من انجام می گیرد، و دیگران هم همین طور می گویند که هر چه عمل می شود به دست شاه است. در قضیه فیضیه که ریختند، به هر کس مراجعه می شد می گفت: اعلیحضرت فرموده، راست هم می گفتند. کسانی دیگر نمی توانستند انجام بدهند بدون اطلاع شاه، «تمام نظام» ایران در «تحت رهبری» ایشان است، در نظام حکم قتل یک کسی را یا حکم غارت یک جائی را، رییس شهربانی بدهد یا یک ارتشبد، هیچ کدام نمی توانند،... یک شاهی که همه می دانند که همه کارها دست خود این است، و همه دیکتاتوری ها را این دارد میکند، آن وقت کسی بگوید، گناهی گردن ایشان نیست. ایشان اطلاع از این مسائل نداشتند!» (صحیفه امام، ج 4، ص485)

نتیجه آن که:

اگر در آموزهای ائمه معصومین بر لعن یزید و بنی امیه، تاکید زیادی شده است این دستور دامن زدن به یک کینه شخصی و یا زنده داشتن یک تعصب مذهبی نیست. این آموزه متضمن این حقیقت است که دست های پنهان را در وراء جنایت ها ببینید و تحت تاثیر توجیه هایی که برای تبرئه آنان انجام می شود، قرار نگیرید.

این نوشته ی وزین بدون دخل و تصرفی از وبلاگ استاد فرهیخته ی حوزه علمیه قم، حجت الاسلام و المسلمین محمد سروش محلاتی گرفته شده است.




تاریخ : دوشنبه 91/9/6 | 1:30 عصر | نویسنده : محمد رجایی | نظر

چند روز پیش با مدیر یکی از مراکز معتبر پژوهشی صحبت می کردم؛ سخن از موضوع پیشرفت بود تا این که به بررسی دیدگاه شهید مطهری در این باره رسیدیم؛ مرور دیدگاه های شهید مطهری ما را بار دیگر به تعجب واداشت که صاحب این اندیشه های ناب چقدر از زمان خود پیش بوده و جامعه ما اگرچه قصد دارد که در آن شهید متوقف نشود، اما حالا حالاها باید بدود تا به او برسد. این روزها نیز با شنیدن اخبار حملات حکومت جعلی و غاصب اسرائیل به مردم رشیدی که خط مقدم مقاومت و جهاد اسلامی را رهبری می کنند

فلسطینی پیروز

بار دیگر به یاد سخنان آن شهید فرزانه افتادم که هرچند ده ها سال پیش سخن گفته، اما درد و غم نهفته در کلامش هنوز تازگی دارد:

والله و بالله ما در برابر این قضیه‏ مسئولیم؛ به خدا قسم مسئولیت داریم... و الله قضیه‏ای که دل پیغمبر اکرم را امروز خون کرده است ، این قضیه است. داستانی که دل حسین بن علی را خون کرده، این قضیه است...

غده سرطانی اسرائیل

اگر حسین بن علی امروز بود و خودش می‏گفت برای‏ من عزاداری کنید، می‏گفت چه شعاری بدهید؟ آیا می‏گفت بخوانید: ”نوجوان اکبر من” یا می‏گفت بگویید: ” زینب مضطرم الوداع ، الوداع ” ؟! ... اگر حسین بن‏ علی بود می‏گفت اگر می‏خواهی برای من عزاداری کنی، برای من سینه و زنجیر بزنی، شعار امروز تو باید فلسطین باشد... شمر هزار و سیصد سال پیش مُرد،شمر امروز را بشناس. امروز باید در و دیوار این شهر با شعار فلسطین تکان بخورد.

شهدای فلسطین

هی دروغ در مغز ما کردند که‏ آقا این یک مسئله داخلی است. مربوط به عرب و اسرائیل است . … تلاش ما مسلمین در این زمینه چه بوده است؟ به خدا خجالت دارد ما خودمان را مسلمان بدانیم، خودمان را شیعه علی بن ابی طالب بخوانیم. … آیا ما وظیفه نداریم که کمک مالی به آنها بکنیم؟ آیا اینها مسلمان‏ نیستند، عزیزان ندارند؟ آیا اینها برای حق مشروع بشری قیام نمی‏کنند؟ « فضل الله المجاهدین باموالهم و انفسهم (سوره نساء ، آیه 95) الذین‏ آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم»( سوره توبه ، آیه 20) به وسیله مال که می‏توانیم کمک کنیم . والله این انفاق واجب است، مثل نماز خواندن و روزه گرفتن واجب است. اولین سوالی که بعد از مُردن‏ از ما می‏کنند همین است که در زمینه همبستگی اسلامی چه کردید؟ پیغمبر فرمود: ... «هر کس بشنود صدای مسلمانی را که فریاد می‏کند مسلمانان به‏ فریاد من برسید، و او را کمک نکند، دیگر مسلمان نیست».

شهید فلسطینی

مردم بیدار آن مردمی هستند که فرصت شناس باشند، دردشناس باشند، حقایق شناس باشند. من وظیفه خودم را عمل کردم. ... مراجع تقلید بزرگی مثل آیت الله حکیم و دیگران رسما فتوا داده‏اند که کسی که در آنجا کشته می‏شود ، اگر نماز هم نخواند شهید در راه خداست. پس بیاییم به خودمان ارزش بدهیم، به کار و فکر خودمان ارزش بدهیم، ... علت اینکه دولتهای‏ بزرگ جهان چندان درباره سرنوشت ما نمی‏اندیشند ، این است که معتقدند مسلمان غیرت ندارد . آمریکا را فقط همین یکی جری کرده است . می‏گوید مسلمان جماعت غیرت ندارد ، همبستگی و همدردی ندارد. می‏گوید یهودی که‏ برای پول می‏میرد، جز پول چیزی نمی‏شناسد، خدایش پول است ، زندگیش پول‏ است ، حیات و مماتش پول است ، به یک چنین مسئله حساسی که می‏رسد روزی‏ یک میلیون دلار به همکیشانش کمک می‏کند ولی هفتصد میلیون مسلمان دنیا کوچکترین کمکی به همکیش خود نمی‏کنند ”




تاریخ : دوشنبه 91/8/29 | 12:53 عصر | نویسنده : حمید فاضل | نظر

فرق بین شهر زندگان و دیار اموات

در آمد

«دیار اموات»، شهر بدون حرکت و جنب و جوش نیست؛ در آنجا هم رفت و آمد هست، نشست و برخاست هم هست، ولی شهروندان این وادی، نقشی در پیدایش این حرکت و چگونگی آن ندارند. در این شهر، انسان ها «نمی روند»، بلکه آدم ها را «می برند». هیچ کس «حرکت نمی کند»، بلکه همگان را «حرکت می دهند». دیگران آنها را می آورند، در نقطه ای که خودشان بخواهند قرار می دهند. از مرده نمی پرسند که چه می خواهی؟ و از او سوال نمی کنند نظرت چیست؟ چون او «مرده» است و تصمیم گیری درباره او با «زندگان» است. همان ها که او را حرکت می دهند، می آورند و می برند، برمی دارند و می گذارند و به او تلقین می کنند که چه باید بگوید و چه بکند!

شهر مردگان نیز مانند دیار اموات است و حرکت ها «شبه گورستان» است و باید توسط دیگران که از اراده و شعور و تشخیص برخوردارند، انجام گیرد، در اینجا انگار که آدم ها مثل ماشین کوکی اند که تا کوک نشوند، حرکت نمی کنند، و تازه وقتی هم که به حرکت در می آیند، در همان مسیری که معین شده باید حرکت کنند و چه بسا کسی که از اطاق فرمان خبری ندارد، گمان می کند کودکانی که بر خودروها سوارند، واقعاً رانندگی می کنند و پدال گاز و ترمز در اختیار خودشان است در حالی که همه ی اتومبیل ها، از راه دور و به شکل نامحسوس، کنترل می شوند و کسی که دستگاه هدایت کننده را در اختیار دارد، سرعت، مسیر، توقف و هر چیزی را تعیین می کند.

آدم یا آلت؟

یکی از بخش های جالب و خواندنی فقه، مباحثی است که درباره ی «نقش غیر مستقیم» افراد در پیدایش «رفتار دیگران» مطرح شده است. تعبیر رایج در زبان فقها این است که بسیاری از افراد مانند «ابزار» (کالآلة) عمل می کنند، یعنی از استقلال عمل برخوردار نیستند و توسط دیگران به حرکت در می آیند. فقها «کالآلة» شدن را ناشی از دو عامل میدانند: یکی آنکه شخص از «درک و آگاهی» کامل برخوردار نباشد، و دیگر آنکه از «اراده و اختیار» لازم بی بهره باشد. از این رو کسی که اساساً قدرت «فکر کردن» و تشخیص دادن ندارد (مجنون) و کسی که «آگاهی» و اطلاع لازم را ندارد (جاهل)، به منزله ابزاری هستند که در دست دیگران قرار گرفته و بر طبق خواست آنها، رفتار می کنند، همچنین کسی که از «اختیار» و آزادی محروم است و در فضای اکراه و اجبار قرار گرفته است (مُکرَه)، به ناچار مطابق خواست آنان که بر او سلطه دارند، عمل می کند.

از نظر مبانی فقهی وقتی شخص به دلیل شرایط طبیعی خود مانند «خردسالی» در این وضع قرار دارد و یا بالاجبار در این وضع قرار می گیرد و تحت فرمان دیگری اقدام می کند، نسبت به رفتارهایی که دیگران بر او «تحمیل» می کنند، «مسئولیتی» ندارد و نمی توان او را مورد مؤاخذه قرار داد. فقه می گوید اگر کسی که «مباشرت» در ارتکاب جرم دارد، «کالآلة» در دست دیگران قرار گرفته است، به سراغ «سبب» بروید و جرم را به حساب او بگذارید، جبران خسارت را از سبب بخواهید و او را مجازات کنید. در سراسر فقه فتاوای فراوانی در این باره وجود دارد، مثلاً:

ـ اگر فردی عاقل و کامل، از کودکی برای دزدی کردن استفاده کند، کودک مجازات نمی شود، و «سبب» باید مجازات «قطع ید» را تحمّل کند، زیرا کودک به دلیل ضعف تشخیص و اراده، مانند «ابزار» در اختیار «آمر» بوده است: «القطع علی الآمر لانه کالآلة» (ابن ادریس، السرائر، ج3، ص503)

ـ اگر فردی عاقل و کامل، شخصی غیر ممیز را وادار به جنایت کند، «سبب» قصاص می شود زیرا غیر ممیز، به مثابه «ابزار» او بوده است: «القصاص علی المکره لانه بالنسبة الیه کالآلة» (محقق حلی، شرایع، ج4، ص184)

ـ اگر در حال احرام که شکار کردن حرام است، محرِم به برده خود بگوید شکارکن و او اقدام نماید، کفاره بر عهده خود محرم است، زیرا برده مانند «ابزار» برای مالک است: «فعلی السید الفداء لان العبد کالآلة» (علامه حلی، تذکره، ج7، ص449)

ـ شوهری که در ماه رمضان، همسر خود را وادار به مباشرت می کند، کفاره مربوط به همسر خود را هم باید بپردازد زیرا با اکراه، او را مقهور قرار داده است: «لان المکره کالآلة» (فخرالمحققین، ایضاح، ج1، ص230)

ـ مجتهدی که مسئولیت حکم کردن بر عهده اوست، اگر در برخی موارد، بررسی مسئله و تصمیم گیری را به یکی از اتباع خود واگذار کند، مسئولیت تصمیمات اتباع و حواشی بر عهده خود حاکم است زیرا آنان به منزله «ابزار» برای او بوده و استقلالی ندارند: «الحکم حقیقة من المجتهد و الواسطة کالآلة» (نراقی، مستند، ج17، ص27)

این گونه مثال ها که در ابواب مختلف فقه دیده می شود و به اقتضای «عدالت» از پشتوانه مستحکم عقلی و شرعی برخوردار است، به طور کلی گویای این قاعده است: هر کجا که سبب اقوی از مباشر است، مسئولیت متوجه سبب است. از این رو در مواردی که شخص به اقتضای «تشخیص» و «خواست» خود اقدام نکرده و از «استقلال» در تصمیمگیری و عمل برخوردار نبوده، مشمول این قاعده بوده و پیامدهای منفی رفتار او متوجه کسانی است که از او «استفاده ابزاری» کرده اند. پس ملاک و ضابطه همان است که حضرت آخوند خراسانی فرموده است: «و انما یکون السبب اقوی فیما کان المباشر کالآلة لا فیما اذا استقل و عمل بدواعیه» (خراسانی، حاشیه مکاسب، ص81)

البته برای استفاده از این قاعده در مصادیق مختلف و در جهت تشخیص اینکه فرد در چه شرایطی «کالآلة» رفتار کرده است، باید سراغ داوری و قضاوت توده ی مردم رفت و تشخیص به عرف واگذار می شود. از این رو چنانچه در نگاه عموم شهروندان، فضای کلی یک رفتار اجتماعی یا فردی، فضای فشار و تحمیل باشد، این قاعده مصداق پیدا می کند. در چنین مواردی استدلال «فلسفی» برای نشان دادن انکه رفتار مزبور ناشی از «اختیار» بوده و کسی «مسلوب الاختیار» نشده، ارزشی ندارد. زیرا در اینجا ملاک، «اختیارحقوقی» است که تشخیص آن به افکار عمومی و عرف واگذار شده، و نه «اختیار فلسفی» که تشخیص آن با فیلسوفان باشد. بر همین اساس است که پزشک در قبال نسخه ای که در اختیار بیمار قرار می دهد مسئول و ضامن است، زیرا او معالجه را بر عهده گرفته و بیمار مانند ابزاری خود را به او سپرده است، زیرا پزشک «تشخیص» می دهد و «تصمیم» می گیرد، و بیمار هم «دستور» او را اجرا می کند.

در چنین مواردی «اختیار» بیمار به مفهوم فلسفی آن سلب نمی شود و نمی توان گفت مریض با جبر به نسخه پزشک عمل کرده است. ولی در عین حال چون عمل بیمار بر اساس تشخیص خود او نیست و مطابق نظر طبیب رفتار کرده است، عوارض معالجه بر عهده پزشک است مثال دیگر را از زبان آیت الله خویی بشنوید: «اگر کارفرما مصالحی تهیه کند و از بنّا بخواهد که از همان مصالح برای ساختمان استفاده کند، در این صورت چنانچه در اثر نامناسب بودن مصالح ساختمان فرو ریزد، مجری مسئولیتی ندارد و مسئولیت متوجه کارفرماست.» (خوئی، فقه الشیعه، کتاب الاجاره، ص464)

در این مورد نیز هرچند بنّا با اختیار خود، از مصالح استفاده کرده است، ولی مسئولیت متوجه او نیست و کارفرما باید پاسخگو باشد. همین مثال را در سطح گسترده تر نیز میتوان مطرح کرد و گفت:

در مدیریت های اجتماعی و سیاسی هم اگر تصمیم گیری توسط فردی که در رأس قرار دارد صورت گیرد و رده های پائینی صرفاً «نقش اجرائی» داشته باشند، پیامدهای هر تصمیم نیز فقط متوجه همان فرد خواهد بود و او نمی تواند به بهانه ی اینکه کسی را «مجبور» نکرده ام و اختیار را از مجریان و شهروندان سلب نکرده بودم و آنان از آزادی برخوردار بودند، مسئولیت سنگین خود را انکار کند. بر اساس این مبنا، گسترش «اختیارات» و افزون شدن اقتدار حاکمان موجب گسترش «مسئولیت» و افزایش امکان «مؤاخذه» آنان است و در جامعه ای که «اختیار مطلق» برای یک فرد وجود داشته و او بر همه نهادها سلطه دارد مسئولیت مطلق نیز متوجه اوست زیرا دیگران هرچند به ظاهر آزادند ولی در واقع در یک شبکه ی مهندسی شده، «کالآلة» عمل می کنند، این شبکه ها که به گونه ای است که شهروندان بدون آن که احساس کنند، بر طبق اراده ی آن ها به حرکت در می آیند.

آیت الله خویی در این باره مثال دیگری هم آورده است وی به «اطاق عمل» مثال می زند و می گوید: پزشک در اطاق عمل، دستیارانی دارد، دست یاران، مطابق دستور پزشک ، اقدام می کنند و بر طبق خواست او در جراحی مشارکت و همکاری دارند، در این وضعیت هر حادثه ی ناگواری که برای بیمار اتفاق بیفتد حتی اگر در ظاهر به دست یاران مربوط باشد، ولی مسئولیت آن متوجه شخص جراح است. زیرا اتاق عمل، دارای چنان انظباطی است که حتی هر پزشک دیگر هم باید «زیر نظر» پزشک اصلی، اقدام نماید.

حال اگر مدیریت جامعه ای حتی از مدیریت اطاق عمل هم «بسته تر» بوده و انضباط حاکم بر آن، فرصت «ابتکار و استقلال» را از همه مسئولان و شهروندان سلب کند، حکم مسأله روشن تر است. چه اینکه اگر جامعه به «شیوه پادگانی» مدیریت شود، به «طریق أولی» این قاعده معتبر و جاری است. به نظر می رسد که باب «أقوائیت سبب از مباشر» را یک بار دیگر باید در فقه بازخوانی کنیم، این بازخوانی نه برای آن است که در اعتبار و اتقان ان تردیدی بوده و نیاز به تجدید نظر داشته باشد بلکه از آن روست که با این بازخوانی به «قلمرو وسیع» آن التفات نموده و تأثیرات آن را، علاوه بر حقوق خصوصی، در «مدیریت و سیاست» نیز مورد توجه قرار دهیم.

نتیجه آن که در شهر مردگان، شهروندان «کالآلة» اند، دیگران آنها را «می برند» و همه مسئولیت ها هم متوجه دیگران است، بر خلاف شهر زندگان که شهروندان آن، خود «اسباب» تدبیرند و همه مسئولیت ها هم متوجه خود آنهاست. در شهر مردگان فقط یک صدا به گوش می رسد صدای کسی که بر سر گور نشسته و «تلقین» می خواند، و با آهنگ صدای او «مرده» را حرکت می دهند، ولی در شهر زندگان صداهای فراوان شنیده می شود، صدای کسی که «می پرسد»، صدای کسی که که «نظر می دهد»، صدای کسی که «اعتراض می کند»، در اینجا نه کسی در گور است، و نه کسی بالای سرش، چرا که اگر حتی زعامت با «پیامبر» هم باشد که عقل کل است، مأمور به، تدبیر به شیوه «عقل جمعی» است، و باید «در ردیف» دیگران قرار گیرد. رحمت خدا بر مفسّر عالیقدر قرآن علامه طباطبائی که معتقد بود در جامعه اسلامی کار به دست «عموم مردم» است نه «یک شخص» و لو آن شخص مانند پیامبر «صاحب ولایت الهی»  و «عصمت» باشد: «المجتمع المتکون منهم امره الیهم من غیر مزیه فی ذلک لبعضهم و لا اختصاص منهم ببعضهم و النبی(ص) و من دونه فی ذلک سواء» (المیزان ج4 ص 124)

این نوشته ی وزین و عالمانه از حجت الاسلام والمسلمین محمد سروش محلاتی است که بنده فقط با تغییر عنوان آن را تقدیم دوستان کردم.




تاریخ : سه شنبه 91/8/23 | 10:9 صبح | نویسنده : محمد رجایی | نظر