سفارش تبلیغ
صبا ویژن

     پیکر مرحوم آیت الله سید کاظم حسینی قزوینی که بنا به وصیت آن فقید سعید می‌بایست در کربلا دفن می‌شد، با توجه به حاکمیت رژیم بعثی صدام، امکان انتقال به کربلا را نداشت، لذا به رسم امانت در قم به خاک سپرده شد و اخیراً که زمینه انتقال ایشان به کربلا فراهم شده بود، پس از مشورت با فقهای بزرگوار، قبر این عالم ربانی را نبش نمودند که در حین برداشتن سنگ‌های لحد، متوجه پیکر مطهر و دست نخورده ایشان شدند.
     اینک که پیکر آن عالم ربانی در جوار بارگاه ملکوتی حضرت سید الشهدا‌(ع) آرام گرفته است؛ ضمن طلب مغفرت برای روح پاک مرحوم آیت اله قزوینی و حشر با اجداد طاهرینش، راز ماندگاری پیکر انسان‌های خداباور در قبر را با ذکر نمونه‌های دیگر به نقل از سایت حوزه تقدیم می‌کنیم.
   
تقوا بر تن و جسم انسان به طور فیزیکی اثر می‌گذارد، پاکی روح و تقوا به جسم انسان خاصیتی می‌دهد که یکی از اثرات مهم آن نپوسیدن جسم بعد از مرگ است.
    
سالم‌ماندن و نپوسیدن بدن، نوعی کرامت الهی است که خداوند به بندگان خوب خود عنایت می‌کند و عملاً نشان می‌دهد تقوا در عالم برزخ نیز تأثیرگذار است و این نشانه‌ تحقق معاد و حقانیت عقاید دینی است و از خواص تقوا، تازه‌ماندن جسم است.
    
بدن افرادی چون فرعون به وسیله مواد شیمیایی و مومیایی کردن و تخلیه بخش‌های داخلی بدن آن‌ها برای جلوگیری از پوسیدگی صورت می‌گیرد؛ اما افراد پاک و با تقوا به طور طبیعی و با این که در معرض عوامل فاسد کننده و تجزیه کننده جسم هستند، سالم می‌مانند و نمی‌پوسند و تفاوت این دو از زمین تا آسمان است.
   
یکی از این نمونه‌های سالم‌ماندن جسد، پیکر آیت‌اله مجتهدی مجاب است که بعد از سی سال، وقتی به خاطر دفن پسرش در همان مرقد، قبر را شکافتند، متوجه شدند جسم آن عالم الهی سالم و دست‌نخورده است و همچنین فردی به نام احمد که اشعار فضایل امیرالمؤمنین(ع) را می‌خواند و بعد از مرگ در یکی از روستاهای خوانسار دفن شده بود، ‌بعد از گذشت 20 سال از درگذشت او به واسطه تعریض جاده‌ کنار گورستان، متوجه سالم‌بودن جسم او می‌شوند.
    علاوه بر تقوا،‌در منابع دینی استمرار غسل جمعه و مقید بودن بر آن از عوامل سالم ماندن جسم در قبر شمرده شده است.
   
مرحوم آیت‌اله حسینی تهرانی در کتاب معادشناسی بحث مفصلی در این خصوص و نحوه ارتباط روح و بدن بیان نموده و نپوسیدن بدن‌های مطهر پیامبران و ائمه طاهرین را مدعایی بر این امر بیان کرده است. 
    مرحوم آیت‌اله حاج آقا حسین مجتهدی که در زمان ناصرالدین شاه قاجار می‌زیسته است، می‌نویسد: هنگام فرش کردن حرم مطهر حضرت معصومه‌(س) با سنگ‌های مرمر، در قسمت پایین‌ پای حضرت روزنه‌ای به سرداب باز شد، و دو نفر از زنان صالحه، برای بررسی وضع داخل سرداب وارد آن شدند و در آنجا، سه پیکر مطهر تروتازه را دیدند که گویی، همان روز، از دنیا رفته‌اند. این سه نفر یکی بانوی ارجمند حضرت میمونه‌(س) دختر موسی‌مبرقع و آن دو نفر، کنیزهایی به نامه‌های ام‌اسحاق و ام‌حبیب بوده‌اند.
    آرامگاه شیخ صدوق در طول سالیان بسیار و قرن‌های متوالی، ویران شده بود، مامقانی در کتاب تنقیح المقال می‌نویسد: وقتی به دلیل سیل و طوفان، سردابی که مرحوم شیخ صدوق در آن مدفون بودند، ویران شد، بسیاری از بزرگان که از جمله آن‌ها پدر بزرگوار آیت‌اله‌العظمی مرعشی‌نجفی بود، جسدی را دیدند که تمام اعضای بدنش سالم و تازه به نظر می‌رسید، و با صورتی نیکو آرمیده بود، بعد از تحقیق و تفحص کتیبه‌ای یافتند که بر روی آن نوشته شده بود "هذا المرقد العالم الکامل المحدث، ثقة‌المحدثین صدوق‌الطائفه، ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی‌ابن جعفر بن بابویه قمی ".
     مرحوم آیت‌اله‌العظمی مرعشی‌نجفی‌ از پدرشان نقل می‌کردند که: من دست آن بزرگوار را بوسیدم و تقریبا بعد از نهصدسال دست ایشان بسیار نرم و لطیف بود.
    هنگامی که از سوی خیابان انقلاب (چهارمردان) قم به سوی حرم حضرت معصومه (س) می‌‌روید، روبروی درب ورودی پاساژ کویتی‌ها، سنگ قبری برآمده در میان پیاده‌رو، خودنمایی می‌کند، این مرقد کسی نیست جز علامه حکیم متکلم و محدث فقیه میرزا حسن لاهیجی، پسر حکیم عبدالرزاق لاهیجی که مادرش دختر صدرالمتالهین می‌باشد. 
    یافت شدن این پیکر سالم، به زمانی مربوط می‌شود که برای احداث ‌خیابان مزبور به جسد سالمی برخورد می‌کنند، با مراجعه به علمای قم، آیت‌اله‌العظمی مرعشی‌نجفی‌ نسبت ایشان را تایید می‌کنند،‌ اما جای تأسف است در طول روز هزاران نفر از کنار این مرقد عبور می‌کنند، بدون این‌که آن را بشناسند.
    میرزاحسن (کاشفی) لاهیجی، از حکما و محدثین بنام شیعه است که دارای تألیفات گران‌سنگی چون‌ شرح صحیفه سجادیه، شمع یقین، اصول خمسه، سرّ مخزون یا اثبات الرجعه، حاشیه بر شوارق الافهام، رسالة فی الغیبه، هدیةالمسافر و... می‌باشد.
این عالم ربانی در سال 1121 در قم وفات یافت. البته نام اصلی وی میرزا حسن لاهیجی است و اشتهار او به کاشفی معلوم نیست.
    مرحوم سعیدبن هبة‌اله رواندی معروف به قطب راوندی در سال 573ه‌ق وفات نمودند و در حرم مطهر حضرت معصومه‌(س) به خاک سپرده شدند، بعد از 8 قرن هنگامی‌که جهت تعمیر حرم مطهر، در بخشی از صحن مطهر حضرت معصومه‌(س) با پیکر سالم و سیمای نورانی آیت‌اله قطب راوندی برخورد کردند، حضرت آیت‌اله مرعشی‌نجفی سنگ قبر بلندی بر فراز قبر او نهادند.
.
.
در اخبار آمده بود که 21 اردیبهشت سال جاری پیکر آیت‌اله سید محمد کاظم قزوینی بعد از 17 سال سالم از خاک بیرون آورده شد، او وصیت کرده بود که او را در کربلا به خاک بسپارند و بعد از 17 سال جهت انتقال جسد به کربلا، متوجه شدند که پیکر ایشان سالم است.
آیت‌اله سید محمد کاظم قزوینی داماد مرحوم آیت‌اله‌العظمی سید میرزا مهدی شیرازی از مراجع تقلید پیشین در نجف بودند.
اَفَلا یَتَدبٌروُن؟!...




تاریخ : سه شنبه 90/3/24 | 6:4 عصر | نویسنده : علی رضائی | نظر

مصرف امگا

" امگا "یک اسیدچرب غیراشباع می باشد با پیوندهای مضاعف،بین بعضی کربن های موجوددرزنجیره ملکولی که این پیوندها درصورت شکسته شدن ودریافت اتم هیدروژن اشباع می شوند.

این اسیدهای چرب غیراشباع توسط بدن ساخته نمی شوند ولی برای فعالیتهای سوخت وسازبدن حیاتی هستند وبه همین دلیل به آنها اسیدهای چرب اساسی می گویند.

اسیدهای چرب غیراشباع" امگا "بردونوعند :

1-اسیدهای چرب غیراشباع امگا-3(اولین پیوندمضاعف روی کربن شماره 3می باشد)که معمولا درگوشت وروغن ماهی به خصوص ماهیهای رودخانه ای ومنابع گیاهی مانند گردو وروغن کتان به صورت آلفا لینولئیک اسید( A.L.A)وجوددارد.

2-اسید جرب غیراشباع امگا-6(اولین پیوند مضاعف آن روی کربن شماره 6می باشد)که معمولا درآجیل،خشگبار،حبوبات ،غلات وروغن های گیاهی مثل سویا وآفتابگردان وجوددارد(البته با مقادیرکمتری ازامگا-3).

البته امگا-3و6 به نسبت های متفاوت درلبنیات،گوشت ،تخم مرغ وشیروجوددارد.

هورمونهای تولید شده از امگا-3بیشتردر کنترل سیستم ایمنی،انعقادخون ورشدسلولی نقش مهمی دارند وکمبود آن موجب تشدید بیماریهای: سکته قلبی ومغزی،احتباس آب وفشارخون بالا، التهاب های پوستی ومخاطی،بیماریهای خود ایمنی( Auto immun)وبیماری های اعصاب وروان خواهد شد.

هورمونهای تولید شده ازامگا-6درایجاد واکنشهای ایمنی، التهاب مخاطا ت وپوست که یک فرایند دفاعی دربدن می باشد ،بروزانعقاد خون ورشدوتکثیر سلولی دخالت دارند.

مصرف بی رویه نوعی امگا-6(ایکوزانوئید-6)موجب افزایش حملات قلبی ومغزی،بی نظمی درضربان قلب،آرتریت،پوکی استخوان،چاقی مفرط،بیماریهای خود ایمنی،افزایش سرطان به خصوص سرطان پستان درزنان یا ئسه وپروستات درمردان خواهدشد.

درقرون گذشته با توجه به تعادل دررژیم غذایی، مصرف امگا-6 مساوی یا حداکثر3تا 5برابرمصرف امگا-3موجود درمواد غذایی بوده است ،که این نسبت امروزه به 10 تا 30 برابرافزایش یافته است.

با توجه به رقابت امگا-6 با امگا-3هنگام جذب درسیستم گوارش،این اسید آنزیمهای گوارشی رااشغا ل وازجذب امگا-3جلوگیری می نماید.

مصرف بی رویه غذاهای طبخ شده با روغن نباتی جامد ومایع وغذاهای (Fast food)درجوامع امروزی این نسبت وتعادل هرروزبه سمت افزایش امگا-6، پیش می رود ونتیجه این شیوه تغذیه می تواند یکی ازعلل افزایش بیماریهای قلبی،مغزی،اعصاب وروان،پوکی استخوان،سرطان وبیماریهای خود ایمنی ...باشد.

.




تاریخ : جمعه 90/3/20 | 1:27 عصر | نویسنده : دکتر سیدحسین حسینی | نظر

  10 فرمان

در روزگاران قدیم انسانها بسیار به هم ظلم کردند و سیاهی و تباهی به نهایت خود رسید .
تا این که کتیبه ای از سوی خدا بر آنان نازل شد!

  ده فرمان :

1- هیچ انسانی ، انسان دیگر را نکُشد .
2- هیچ انسانی ، به انسان دیگر تجاوز نکند .
3- هیچ انسانی ، به انسان دیگر دروغ نگوید .
4- هیچ انسانی ، به انسان دیگر تهمت نزند .
5- هیچ انسانی ، از انسان دیگر غیبت نکند .
6- هیچ انسانی ، مال انسان دیگر را نخورد.
7- هیچ انسانی ، به انسان دیگر زور نگوید .
8- هیچ انسانی ، بر انسان دیگر برتری نجوید .
9- هیچ انسانی ، در کار انسان دیگر تجسس نکند .
10- هیچ انسانی ، انسان دیگر را نپرستد ! 

    پس از آن سالیان سختی بر شیطان و همدستانش گذشت. تا اینکه روزی شیطان ، چاره ای اندیشید.

او گفت:
    ای دوستان! کلمه ای یافته ام که بسیار از او بیزارم! اما: به زودی با افزودن تنها همین یک کلمه به ده فرمان ، همه چیز را به سود خودمان تغییر خواهم داد.  

و ده فرمان چنین شد:   

1- هیچ انسانی ، انسان  مؤمن دیگر را نکُشد .
2- هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر تجاوز نکند .
3- هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر دروغ نگوید .
4- هیچ انسانی ، به انسان مؤمن دیگر تهمت نزند .
5- هیچ انسانی ، از انسان مؤمن دیگر غیبت نکند .
6- هیچ انسانی ، مال انسان مؤمن دیگر را نخورد .
7- هیچ انسانی ، به انسان مؤمن  دیگر زور نگوید .
8- هیچ انسانی ، بر انسان مؤمن دیگر برتری نجوید .
9- هیچ انسانی ، در کار انسان مؤمن دیگر تجسس نکند .
10- هیچ انسانی ، انسان دیگر را نپرستد ! مگر اینکه بسیار مؤمن باشد !

 و اینک ای دوستان  !  

به سوی انسانها بروید و به وسوسه بپردازید و کاری کنید که هیچ کس ، هیچ کس را مؤمن نپندارد ، جز آنان که از دنیا رفته اند .




تاریخ : جمعه 90/3/20 | 12:32 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر

منبری که در آن از خمینی تعریف شود، بیش از این نمی‌ارزد!

یک سخنران نام‌آشنای آن روزها نقل می‌کرد: چند جلسه‌ای در بیت حضرت امام صحبت کردم و به رسم رایج آن روز، حضرت امام مبلغی را که درون پاکتی بود، در ازای آن چند جلسه به من عطا کردند. پس از یکی دو روز، وقتی هنگام نیاز به پول، در پاکت را گشودم، دیدم که مبلغ داخل آن، بسیار ناچیز است. تعجب کردم که نکند این پاکت پول مربوط به مورد و شخص دیگری بوده و در آن اشتباهی صورت گرفته است...!

مدتی از این ماجرا گذشته بود که روزی به مناسبتی با مرحوم حاج آقا مصطفی، فرزند بزرگوار امام ـ که با هم دوست بودیم ـ صحبتی داشتیم، در آن فرصت، به این موضوع نیز اشاره کردم. البته در آن زمان به مبلغ پولی که مرسوم بود و برای چند جلسه می‌دادند، نیاز جدی نداشتم و برایم مهم نبود، فقط می‌خواستم حقیقت قضیه را بفهمم. مرحوم حاج آقا مصطفی از مبلغ پول داخل پاکت پرسید و من به ایشان گفتم که: ... ریال. ایشان هم بسیار تعجب کردند و فرمودند: از آقا بپرسم ببینم ماجرا چه بوده. از ایشان تقاضا کردم طوری مطرح نکند که حضرت امام تصور کنند به کمی مبلغ معترضم. ایشان هم قول دادند که موضوع را ماهرانه طرح کنند تا برای من بد نشود.

پس از مدتی حاج آقا مصطفی به من فرمودند: فلانی! جریان پاکت را از آقا سؤال کردم و به ایشان گفتم: آقا جان! گویا در پاکت پولی که به آقای «....» بابت جلسات روضه دادید اشتباهی صورت گرفته و مبلغ آن بسیار ناچیز بود، شاید با پاکت دیگری اشتباه شده است. آقا فرمودند: «نه، اشتباهی در کار نبود. ما از ایشان دعوت کردیم تا در وصف ائمه و معصومین ـ علیهم السلام ـ سخن بگوید، نه این‌که از خمینی تعریف کند. منبری که در آن از خمینی تعریف شود، بیش از این نمی‌ارزد».

«ع- وارسته»

منبع: آینده

 




تاریخ : پنج شنبه 90/3/19 | 7:36 صبح | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر

 

                                افسردگی (Depression)یا رنج پنهان

تغییرات روحی که طی آن فرداحساس ضعف،نا امیدی ودلتنگی نموده و تقریبا از هیچ یک از فعالیتها وتفریحات سالم پیرامون خود احساس لذت نمی نماید.

علائم افسردگی :

1-کاهش دراشتها و وزن(بدون علل جسمی یا رژیم درمانی)که گاهی افزایش اشتها و وزن را نیزداریم.

2-کاهش خواب یابد خوابی که گاهی باپرخوابی نیزهمراه است.                                          

3-کندی درتفکر،تکلم وحرکت که بعضی مواقع کاهش قدرت تمرکز و اختلال حافظه را درپی دارد.    

4-عدم انگیزه و لذت درفعالیتها و تفریحات روزمره.                                                           

5-کاهش میل جنسی.

6-احساس از دست دادن نیرو و توان و خستگی مزمن.

7-احساس بی ارزشی،پوچی وگناه شدید و از دست دادن اعتمادبه نفس وگریه های مکرر بدون دلیل واضح.

8-وجود دائمی دردهای پراکنده و مزمن که علت اولیه ی جسمی برای آنها نمی توان یافت.

9-بد بینی و شکایت دائمی از زمین و زمان.

10-افکار مکررخودکشی، که درمواقع شدید به اقدام های موفق یا نا موفق می انجامد.

11-عدم تمایل به فعالیت های اجتماعی و مسئولیت های زندگی و علاقه به انزوا وگریزازجمع.

وجودحداقل چهارعلامت ازعلائم ذکرشده برای یک دوره دو تا سه هفته ای (هرروز)برای تشخیص بیماری ضروری است.

افسردگی معمولا با اضطراب و دلشوره وگاهی نشانه های شخصیت وسواسی بروز می کند.میزان افسردگی در خانم ها5/1تا2برابرآقایان بوده ودر طول عمر ممکن است بارها تکرار شود.

15-10درصدافراد افسرده وارد فاز شیدایی (مانیک)می شوند که به آنها دوقطبی(Bipolar disorders)می گویند.

دراین فاز فرد دچار پرحرفی ، احساس قدرت وانرژی فوق العاده ،خودبزرگ بینی همراه با ولخرجی و افزایش طغیان گونه میل جنسی و نیز اعتماد به نفس بالا می شود. (ممکن است این حالت ماهیت هذیانی داشته باشد.)

انواع افسردگی:

1-افسردگی نوع خفیف( Minor depression):این نوع افسردگی در جوامع شایع است ومعمولا افراد پیگیر درمان نیستند .لذا مدتها با این بیماری دست وپنجه نرم می کنند که طی آن زندگی وروابط آن ها تحت تاثیر این مساله قرار گرفته و گاهی با اظهار بیماری های متعدد جسمی تحت درمان های گوناگون قرار می گیرند.

2-افسردگی عمده یاشدید( Major depression):علائم با سر و صدا بروز کرده وگاهی فرد را دچار اختلال شخصیت واضح می کند.با توجه به حساسیت ونگرانی اطرافیان، زودتر برای درمان مراجعه می نمایند.

درمان این نوع افسردگی جزء موارد اورژانس روانپزشکی بوده وگاهی به سرعت نیاز به بستری شدن دارند.تاخیر در درمان، عواقب خطرناکی را برای بیمار و اطرافیان او به همراه خواهد داشت.

علل افسردگی متعدد بوده ویک علت را به تنهایی نمی توان مطرح ساخت. 

ژنتیک وعوامل محیطی هر دو در بروز افسردگی موثر هستند.بیماری های جسمی طولانی وتغییرات هورمونی ، کاهش طول روز ،شکل تربیت افراد، وجود فشارهای روانی واجتماعی به خصوص درسن کودکی و نوجوانی ،ناهنجاری های اجتماعی ،آستانه ی پایین تحریک افراد ،ضعف اعتقادات مذهبی ، نگرش مادی به جهان و پوچ گرایی، دربروز و طول دوره ی بیماری وعدم موفقیت درمان موثر خواهد بود.

افسردگی نشانه ی ضعف شخصیت ، مشکل اخلاقی یا بی عرضگی یک فرد نیست.بلکه یک بیماری اعصاب و روان بوده که طی آن ترشحات هورمون های عصبی (نوروترانسمیترها) تعادل خود را از دست می دهند .همان طور که یک سرماخوردگی جسم مارا دچار ضعف وسستی ودرد می کند،افسردگی نیز اعصاب ما را آزرده می نماید.

در درمان این بیماری علاوه بر مشاوره ی روان شناسی ودرمان روان پزشکی ،همکاری اطرافیان بیمار در تغییر شیوه ی زندگی و مراقبت مناسب بسیار موثر وشاید مهم ترین عامل دردرمان می باشد.

 

 




تاریخ : یکشنبه 90/3/8 | 1:42 صبح | نویسنده : دکتر سیدحسین حسینی | نظر

اما صدایی تو رابه رفتن فرا می خواند و تو به یاد همه ی رفتن های بدون بر گشت، آن مشهد مقدس راترک می گویی تادرمشاهد شریفه ی دیگر به زیارت چمران های دیگرنیز نایل شوی.می روی و می روی ...تابه قتل گاه شهدای هویزه می رسی.بنا ومسجدی غریب در میان صحرایی دور افتاه.

جوانی با سیمای خاطره انگیز،ازکربلای هویزه می گوید.از شبی می گویدکه حق درمحاصره ی باطل قرار می گیرد.حق پویان کربلای هویزه ، شب را با آب اندک غسل شهادت کرده و به راز ونیاز می پردازند. و روز بعد بر اثرحمله ی تانک های دژخیمان گرگ صفت بعثی ، یکی پس از دیگری به شهادت می رسند؛ تا نوبت  به علم الهدی – سالار شهیدان هویزه - می رسد.او درحالی که زخمی است- همچون سالار شهیدان کربلا- یارانش را یکی، یکی می خواند.اما از هیچکدام جوابی نمی شنود. پس خود به تنهایی به مبارزه برخواسته و به شهادت می رسد. متجاوزین عراقی به شهادت آن ها اکتفا نکرده، بر اجساد مطهر شان تانک می رانند. وقتی خبر شهادت حسین گونه ی علم الهدی را به خانواده اش می رسانند، مادر عارفش، با رویی باز وسینه ای گشاده، خبر تلخ شهادت فرزند – بلکه فرزندانش -  را به شیرینی لبخندی پاسخ گفته و وصیت می نمایدتا پس از مرگ، او رادر کنار آن ها دفن کنند. و امروز شیر زنی در کنار خیلی از شیرمردان پاک باخته، در خاک غمناک هویزه خفته است و علم الهدایش – به حق – علم هدایتی است بر فراز قله ی زمان. وتو که از لابه لای قبرهای مطهرو معطر شهیدان هویزه می گذری از حکایت غریب آن ها به یاد کربلای حسین (ع) می افتی که همگی در روز شهادت غسل کردند و اجساد مطهرشان پس از شهادت پایمال سُم ستوران جهل ودنیا طلبی گردید. پس سلام بر پاکان ، هر چند درزیر خاک باشند و نفرین بر ناپاکان، هر چند بر روی خاک به سر برند. ننگ بر کسانی که خرمشهر را خونین شهر کردند. وآفرین بر کسانی که خونین شهر را خرمشهر نمودند. خرمشهری که از میان بزم آرایان سفره ی غفلتش «جهان آرا» یانی برخاستند تا « محمد » وار بانگ «قولوا لااله الا الله» را به قصد تحقق بخشیدن به هدف مقدس «تفلحوا» در گوش حق طلبان پهنه ی گیتی فریاد کنند. و تو امروز دوست داری پژواک فریاد آن ها باشی. صدای حسینیان و زینبیان کربلای ایران را در گوش جهانیان فریاد کنی: «گناه خرمشهر چه بود که شهری چنان خرم، به تلّی از خاکستر وآهن تبدیل شد؟ وشلمچه چه گناهی مرتکب شده بود که باید در وجب به وجب خاک آن ، بوته ی داغ عزیزی سربر آورد»؟

جهان شلمچه را نمی شناسد. حق هم دارد.زیرا او که توان شنیدن فریاد آوارگان افغانی، ضجه های مادران هرزگوینی و شیون مصیبت زدگان کوزوویی را ندارد، چگونه می تواند در برهوت دور افتاده ی شلمچه صدای تلاوت دسته جمعی قرآن را از شهیدانی بشنودکه مظلوم وگمنام در کنار هم در گودالی آرمیده اند. شنیدن آوای ملکوتی، گوش ملکوتی می خواهد تا از ملکوتیان خفته در ناسوت ، بشنود که می گویند: «ای ره گم کردگان وادی غفلت! پیدایمان کنید تا پیداشوید».

و اکنون به یمن همین قدم ها ، نفس ها وپیکر های پاک است که فضای شلمچه تو را وامی دارد تا در مقابل عظمت آن ها زانو زده و بر آستان عظمت آفرین شان نماز عشق بگزاری. به یاد سالار، معشوق و محبوب این شهیدان و به سوی کربلای او ، در گوشه ای خلوت گزیده و زیارت عاشورا می خوانی. اما ... اما به هوش باش که هنوز گوشه های وسیعی از کربلای ایران باقی است تا روح وجان خویش رابازیارت آن ها متبرک گردانی. اگر زیارت دیگری درپیش نبود مطمئناً ماندن در شلمچه را باهیچ چیز عوض نمی کردی. اما باید رفت. رفتن به شهر برج های آتشین واستوانه های غول پیکرآهنین.البته امروز چیزی از آن ها باقی نمانده است .دیدن برج های خاموش و مخازن درهم ریخته و سورا خ – سوراخ، دل می سوزاند وجگر می خراشد. آری «آبادان» رامی گویم! شهری که پالایشگاه اش در جهان مشهور بود. اما تو امروز باقلبی مالامال از اندوه و نفرت، از کنار آن ها می گذری تا بار دیگر دفتر خاطرات خود رادر کنار«اروند» بگشایی و دمی هم با شهیدان آن رود پر خروش به سر بری.

به کنار اروند که می رسی،ابتدا نگاهت به اطراف می چرخد و همه جا را خوب ور انداز می کند. پس از لحظاتی، از دیدن اطراف فارغ می شوی.کنج خلوتی می جویی تابغضت رابگشایی وآب چشمانت را با آب اروند پیوند زنی.به یاد وضوهای عاشقانه و نماز های عارفانه ی رزمندگان اسلام وضویی می سازی و همین طور که دست در آبِ به ظاهر آرام اروند فرو برده ای، سفره ی دل خویش را درمقابلش می گشایی:«ای اروند بزرگ! مطمئناً اتفاقات تلخ و شیرینی که در این جا روی داده همه را به یاد داری. اما فکر نمی کنم تاریخ خوانده باشی و اطلاع داشته باشی زمانی راکه بعثت پیامبر رحمت (ص) پلی برای فتح ایران و رواج اسلام بود. اما پس ازقرن هااین بار پلی به نام «بعثت» توسط ایران بر آب خروشانت احداث می گردد که نویدبخش بعثت دوباره ی اسلام است.اما این بار پرچم بعثت توسط ایرانیان برافراشته شده است.و این رانیز به خوبی به یاد داری که برای احداث پل بعثت، چه سختی ها ومرارت هایی به رزمندگان اسلام تحمیل شد. آیاهیچ می دانی احداث پل بعثت برای همه ی رسولان حق طلب تاریخ با رنج های طاقت فرسا همراه بوده است؟ راستی چگونه توانستی بَلَم های عشق را که حامل پیام آوران عدالت بود در کام خویش فروکشی وپلاک های آویزان شده بر قلب های « اشداء علی الکفار ورحما ء بینهم» را در شکم کوسه های پستی و ددمنشی بنگری؟ خوب ... هرچه بود گذشت. اما از من به تو نصیحتی! سعی کن تاریخ راخوب مطالعه کنی تادیدن مسجد ضرار – که در آن سوی تو و درکنار اسکله ی بصره بنا شده است تو رانفریبد».

...هنوز درد دل هایت تمام نشده، اما حرکت دوستان همسفر، بر این دلالت دارد که از اروند نیز باید جداشوی. تو همراه با ره توشه ای سنگین، دامن سفر از خطه ی جنوب بر می چینی. آخرین منزل این سفر دزفول قهر مان است و «امامزاده سبزقبا» بهترین مکانی است که می توانی با خواندن چند رکعت نماز، خستگی راه رااز تن و روان خویش بزدایی. بعداز نماز، درصحن مبارک آن آستان مقدس بیتوته نموده وفرصتی می یابی تا آن چه راکه دیده ای یک باردیگر مرور نمایی.غمی که در این سفر بارها وبارها به سراغت آمده بود، بار دیگر نیز چون نیشتری بر قلبت فرود می آید و درد آن، سراسر وجودت را فراگرفته و تا مغز استخوانت نفوذ می کند.در آن حال است که با خود زمزمه می کنی :

-          کاش مرغ روح ما نیز همسفر و همنشین شهیدان بود!

-    کاش سرو قامتانی که در جای- جای این خاک مقدس به شهادت رسیده اند، با همان اخلاص بر ما فرود می آمدند تا حافظ ارزش هایی باشند که خود آفریده اند!

-          کاش مسؤولین ما هر سال – یا چند سال- یک بار از خاک مقدس و گلگون جنوب دیدن می کردند!

-          کاش آن همه زمین های پهناور وحاصل خیز، بادست های توانای جوانان این مرز وبوم آباد می شد!

-          کاش برای حفظ ارزش های دفاع مقدس سرمایه ای بیش از این ها نثار، و راهی بهتر از این ها طی می شد!

-          کاش نسل های بعد از جنگ با آن چه که در این هشت سال گذشت – تاحدی – آشنا می شدند!

               کاش می شد جبهه را آباد کرد          بار دیگر فکه را آزاد کرد

کاش ... و کاش... و...

وخلاصه سطوری که از نظر مبارک تان گذشت با کمال شرمندگی نگاشته شده است. زیرا

«ایثار کجا وشرح ایثار کجا ...» ؟

                                                            و سلام بر شما وتمام مجاهدان وشهیدان راه عزت وآزادی

                                                                                                           خرداد/ 1378




تاریخ : پنج شنبه 90/3/5 | 12:21 عصر | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر

 

درسوم خرداد سال 1378 توفیق دیداری از مناطق جنگی پیش آمد. نوشته ی زیر سفرنامه گونه ای است حاصل همان دیدار. البته چون درسال 78 نوشته شده ممکن است بعضی از قسمت های آن با شرایط امروز همگون نباشد. لذا چاره ای نیست مگر این که آن را با احساس سال 78 بخوانید.ضمن گرامی داشت این روز با شکوه، مطلب زیر با عنوان « سفرعشق» به شما تقدیم می گردد.

 

 

سفر عشق

گاهی دل هوای تنوع داردو تنفس در فضایی که هوای همیشگی در آن جریان نداشته باشد. گشتن در چمنزاری، نشستن در کنار جویباری و گوش سپردن به نغمه ی بلبل و قناری که دل برباید وغم بزداید. اما در ماه خرداد- و آن هم در آستانه ی سوم خرداد- دل به تماشای بزک کرده ی طبیعت قانع نمی شود. زیرا بدون سوم خرداد، چمنزار خارستان است، جویبار بوی تعفن می دهد و قناری کلاغی است که آوازش گوش جان می خراشد.

آری! در سوم خرداد عقربه ی قبله نمای عشق به سوی وادی جنون است. خفتگان این وادی لیلاوشانی هستند که روزی مجنون را به تواضع واداشته بودند وامروز دسته – دسته مجنون به زیارت خویش فرا می خوانند؛ آن ها که خدا رابر ترکش وگلوله، دردوجراحت، قطعه قطعه وخاکستر شدن ترجیح دادند و تو امروز زیارتشان رابرهر چیز دیگر ی ترجیح می دهی. چنان به سوی شان می شتابی که گویی تکه ای از قلب خویش را در کنار تربت آن ها جاگذاشته ای.خستگی راه برایت مفهومی ندارد.زیرا فقط به رسیدن می اندیشی؛ رسیدن به سر زمینی که سجاده ی نور است وقله ی غرور.

 ابتدا به شهری می رسی که رودی دروسط آن جاری است.

-          اسم این رود چیست؟

-          کرخه

-          کرخه ؟ یعنی این جا شوش است و آن، گنبد وبارگاه دانیال نبی(ع) است؟

سکوت شهر، آرامش کرخه وگنبد سالم بارگاه حضرت دانیال(ع) را که می بینی. باور نمی کنی که روزی آتش جنگ گوشه ای از دامان آن راسوزانده باشد. کاش گنبد خراب شده ی آن نبی خدا را دیده بودی تا بار دیگرصفحات تاریخ درپیش چشمانت گشوده شده و مظلومیت پیامیران خدا و محجوریت ادیان الهی در خاطرت زنده می گردید.اما امروز همه جای این شهر آرام است و تو می توانی به راحتی در کنار ضریح آن عبد صالح خداوند بنشینی و درد دل های روز های جنگ رابا او در میان بگذاری. شاید او هم با تو سخنی با این مضمون داشته باشد که :«کاش من هم در زمان جنگ بودم وهمراه با کبوتران عاشق خطه ی جنوب به سوی معبود خویش پر می کشیدم وخونم را در کنار آن مجاهدان در راه خدا نثارمعشوق می کردم».

جوانه ی این آرزو در دل تو نیز زنده است. و همین آرزو است که تو را از کنار مرقد آن نبی مکرم به سوی تنگه ی چزابه می کشاند. در راه حرکت، به شهر بستان می رسی. به گور دسته جمعی دختران بستانی. آن جا است که در می یابی بی دلیل نبود اگر خون غیرت مقدس دلاور مردان ایران زمین ، رگ بی تفاوتی را شکافت و چون سیلی خروشان، در کویر تشنه ی ایثار وجانبازی جاری شد و «بستان» را به بوستانی بدل نمود که عطر دل انگیزش مشام جان های بیدار را می نوازد وتو را که با جامه ی عقل، به زیارت شتافته ای، چنان به خلسه ی عشق وا می دارد که جامه دران وارد تنگه ی چزّابه می شوی.

تنگه ی چزابه، تنگه ی بیرون آمدن ازپوسته ی خود خواهی، تکاثر طلبی وحب دنیا است. جاده ی باریکی است در میان نیزارهای انبوه که در انتهای آن هنوز هم چشم های پلیدی و بدسگالی تو را می پاید.وقتی وارد چزابه می شوی ذره- ذره ی وجودت به تواضع وسجده می افتد. ناخود آگاه به سوی قبله می ایستی و دو رکعت نماز می خوانی. نماز نه! که دو رکعت عشق است.چه بگویم از آن دو رکعتی که ناگفتنش گویا تر است.بعداز نماز به آسمان چزّابه و به نیزارهایش خیره می شوی که هنوز هم آثار جنگ در میان آن ها به چشم می خورد. آیا این چزّابه همان چزّابه ی زمان جنگ است؟ آیا این همان است که از جای جایش دود و آتش بر می خاست ؟به یاد می آوری زمانی راکه صدای انفجار های پی در پی، امانت را بریده و اجساد عاشقانی بر باتلاق های آن نقش بسته بود که خواسته بودند آنجا را نردبان عروج خویش به ملکوت قراردهندو سنگری رامی دیدی که براثر انفجار ، با تمام یارانش به مشتی خاکستر بدل شده بود. و اینک تو در لبه ی جاده و در کناره ی نیزار نشسته ای وتصاویر آن روزهای تلخ را بر پرده ی بزرگ وشفاف تصور خود مرور می کنی و در همان حال به نی های بلند وانبوه – که در آن روزها ، جز چند تکه ی نیم سوخته چیزی از آن ها به چشم نمی خورد- نگاه می کنی که چگونه با نسیم بهشتی چزّابه به آرامی حرکت می کنند. گویی در سوگ شهیدان آ ن دیار غریب نشسته و غمنامه ی فراق شان را با صدای حزین سر می دهند. تو نیز با آن هاهم آوا می شوی.اشکی که هنگام ورود به چزابه از چشمانت جاری شده است، اینک فواره می کشد. سر و شانه هایت هماهنگ باسمفونی نیزار به حرکت درمی آید و این بار، رنگ چزابه رادرپشت منشور اشک، بهتر می بینی: رنگ خون سرخ شهیدان، رنگ سبز هور ورنگ نوری که نمی دانی از کجا تلأ لؤ می نماید. خلاصه فضایی است که دل کندن از آن- مانند جان کندن- مشکل است. اما هزاران حیف که باید با آن قطعه ی بهشتی وداع گفته و به مناطق دیگر کربلای ایران نیز سفر کنی.باید به عباس دلیر وغریب این کربلا هم عرض ارادتی نمود. آری سفر به دهلاویه. به منطقه ی ناشناخته ای که طبق سخن عمیق ومنیع « شرف المکان بالمکین»، «مشهد» نام گرفت ومشهور شد.مشهد چمران را می گویم. شهادتگاه مردی از تبار عشق و دلدادگی که بر اساس سخن قدسی «اولیائی تحت قبائی لایعرفهم غیری»، تنها زیست و تنها وغریبانه به شهادت رسید. هرچندبنای رفیعی بر شهادتگاهش ساخته شده است، اما غربتی که اولیای بزرگ الهی عمر شریفشان را درآن به سر بردند درمشهد چمران نیز به وضوح احساس می شود. وقتی در میان بنای یادبود شهید چمران قرار می گیری، دنیا و مافیها در نظرت خرد وکوچک می شود. دوست داری با مناجات های چمران بزرگ – که دراطراف بنا و بر کاشی های لاجوردین آن نگاشته شده اند – هم آوا شوی. دلت می خواهد از مشهد چمران کشتی معرفت بسازی و در اقیانوس اشک خویش سفر عشق آغاز نموده و مانند آن عزیز عارف، هستی خود را با هستی آن « هست کن اساس هستی» پیوند زنی وچون نقطه ای درافق محبت او گم شده وآن جا را تا ابد معبد خویش گردانی. اما...

(ادامه دارد)




تاریخ : دوشنبه 90/3/2 | 2:30 عصر | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر

*بزرگترین صادر کننده پسته، زعفران، آلو، خانواده berries و خاویار.
*حداکثر دمای ثبت شده سطح زمین (کویر لوت با 70.7 درجه سلسیوس)،
*بیشترین تلفات انسانی در کوران برفی (مرگ 4000 نفر در سال 1972)،
*بزرگترین واردکننده گندم، 
*بیشترین فرار مغزها، 
*بیشترین نسبت زن به مرد در مدارس و مؤسسات آموزش عالی، 
*بیشترین تشعشع زمینه ای،
*بیشترین تعداد زمین لرزه های بزرگ،
*دقیق ترین تقویم،
*بیشترین مصرف مشتقات تریاک، 
* بیشترین تعداد تغییر پایتخت،
*با قدمت ترین کشور جهان،
*میزبان بزرگترین جمعیت مهاجر جهان (اکثراً عراق و افغانستان)،
*بزرگترین تولید کننده فیروزه،
*بزرگترین منابع معدنی روی(Zn) در جهان،
*بزرگترین تولید کننده و صادرکننده فرش های دست باف،
*اما از همه جالبتر آمار زیر است که بهتر است بعد از خواندن آن لینک زیر را هم بروید ببینید تا مطمئن شوید:
بیشترین شتاب پیشرفت در علم و تکنولوژی   (%1000 در عرض 9 سال) در سالهای 1994 تا 2003 
یعنی از سال 1373 تا سال 1382
http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_statistically_superlative_countries

 




تاریخ : دوشنبه 90/3/2 | 10:43 صبح | نویسنده : علی رضائی | نظر

رضاخان در زمان سردار سپهی و برای نائل آمدن به مقام سلطنت، از راهبردهای گوناگونی استفاده کرد که یکی از آنها جلب نظر علما و جامعه‌ی دینی و مؤمنین بود. وی در این مسیر اتفاقاً به موفقیت هم رسید و توانست نظر این طیف از جامعه را جلب نماید. متن زیر از کتاب خاطرات دکتر شروین عیناً نقل می‌شود:

... سردار سپه موفق شد که به تدریج امامان جماعت مساجد، وعاظ و خطبا را به خود متوجه و پشتیبانی آنها را به خود جلب نماید، چنانکه مرحوم آیت‌الله نائینی از مراجع بزرگ که در آن زمان از عراق به ایران آمده بود و در نظر بود که حوزه‌ی علمیه‌ی قم را اداره کند، پس از توقف چند روزه به عراق مراجعت می‌کند و سردار سپه سردار رفعت را مأمور احترام و بدرقه از او می‌نماید. آیت‌الله نائینی پس از رسیدن به عراق، نامه‌ای بدین شرح برای سردار سپه می‌فرستد:

«مقام منیع ریاست وزرای عظام دامت شوکته

در این موقع که حمدالله و سبحانه و تعالی سائماً به عتبه‌ی مقدسه شاه ولایت صلی الله علیه و آله الطاهرین مشرف شدیم، دعای دوام تأیید حضرت اشرف دامت شوکته که در اعتلای دین و دولت موجبات تعالی مملکت و ملت را تحت قبه‌ی منوره از اهم ادعیه دانسته، کاملاً مراقب و محض کمال میمنت و تبرک یک قطعه تمثال مقدس را که از قدیم در خزانه‌ی مبارکه محفوظ است از جناب مستطاب آقای سید عباس کلیددار روضه‌ی منوره برای حفظ وجود اشرف درخواست شده و این که به صحابت جناب اجل اکرم سردار رفعت دامت تأییداته تقدیم می‌نمایم، بهترین تعویض [تعویذ] و حافظ آن وجود شریف خواهد بود ...»




تاریخ : دوشنبه 90/2/26 | 9:17 صبح | نویسنده : حجت اله علیمحمدی | نظر

     بیش از هزار سال از آخرین نامه های امام زمان (عج) در زمان غیبت صغری می گذرد. زمانی که در یکی از نامه های ایشان بلاتکلیفی و حیرت شیعیان مومن در کشف صاحبان امر مورد تاکید قرآن به راویان حدیث سپرده شد.

    چنین نامه ای شیعیان مومن را از همان ابتدای غیبت متوجه راویان حدیثی چون شیخ صدوق، شیخ مفید ، شیخ مرتضی و سپس شیخ طوسی نمود.با وجود چنین نامه ای شیعیان مومن در حیرانی ها نه همچون اهل سنت به صاحبان امر با هر خصوصیتی سپرده شدند و نه چون مردمان یونان باستان و رنسانس اروپا  به تنها خرد جمعی.عدم امکان حکومت امامان شیعه، شیعیان را با این مسئله درگیر ساخت که آیا در دوران غیبت همین فقها که مورد تایید امام قرار گرفتند می توانند تشکیل حکومت دهند یا وظیفه آنها همچون امامانی است که فرصت و امکان حاکمیت نیافتند و تنها به ارشاد مردم پرداختند؟ پاسخ این مسئله اگرچه اشکال گوناگونی داشت ولی به دلیل عدم امکان ، فقها نیز که به امضاء امام عصر ادامه مفهوم صاحبان امر مورد تاکید قرآن بودند، همچون امامان شیعه نتوانستند تشکیل حکومت دهند. 

      هنگامی که در قرن 14 هجری و در زمان انقلاب اسلامی ایران فقها برای اولین بار امکان حاکمیت یافتند مسئله اجرایی حکومت توسط فقها که همان راویان حدیث بودند شکل جدی به خود گرفت. یکی از مشکلات اجرایی حکومت فقها در زمان حال به لزوم اجرایی بودن احکام اجتماعی آنها بر می گردد.

   این نوشتار در پی آن است که نشان دهد هر دو گروه بر اشتباه و سوء تفاهمی قرار دارند  که بر مدار این اشتباه به بیراهه سیاسی و مذهبی کشیده می شوند. قبول نداشتن حکم ولی فقیه گناه نیست. اینکه ولی فقیه عصمت نداشته و مانند هر فرد دیگری احتمال بر خطای او می رود امری بدیهی به نظر می آید. پیروان هیچ دینی بر ادامه و یا حتی امکان عصمت در زمان حال تاکید ندارند و مسئله عصمت  و سطح آن حتی در مورد پیامبران نیز مورد مناقشه مومنان ادیان مختلف بوده و هست.

     بر همین اساس  چنین نتیجه عقلی بدیهی است که ولی فقیه نیز ممکن است اشتباه کند و برای همین به هیچ عنوان عقلایی به نظر نمی رسد که مخالف حکم ولی فقیه را فردی کافر یا بی دین بدانیم چرا که در هر صورت به احتمال بسیار کوچک هم که باشد ممکن است در امری ولی فقیه اشتباه کند و فردی که نظر او را قبول ندارد بر صراط درست قرار گرفته و حق با او باشد. با این حساب بر اساس هیچ قاعده عقلی نمی توان گفت که در چنین حالتی فردی که حکم ولی فقیه را قبول ندارد فرد بی دین و یا کافری است.

در برخوردها و صحبتهایی که در باب ولایت فقیه با افراد مختلف صورت می گیرد به نظر می رسد عده بسیار زیادی از مردم (چه موافقان و چه مخالفان) در باب ولایت فقیه و لزوم اطاعات از او چنین بر ذهن می گذرانند که پذیرش این بحث به معنای این است که ولی فقیه عاری از خطا بوده و یا در نقطه مماس بر عصمت در حرکت است. بر همین اساس بسیاری ازافراد به دلیل درست عدم عصمت ولی فقیه، این امر یعنی اطاعت از او را بر نتافته و در مقابل عده ای با پذیرش ولایت فقیه بر این باورند که افعال و رفتار ولی فقیه تقریبا عاری از خطاست و هیچ انتقادی را بر این مقام بر نمی تابند.  ادامه مطلب...


تاریخ : دوشنبه 90/2/19 | 12:33 عصر | نویسنده : علی رضائی | نظر