سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جهل و بدبختی !

می گویند روزی رضاشاه با هیأت همراه با ماشین جیپ در حال حرکت به سوی جنوب بوده که سر راه در حال عبور از یزد می بیند مردم در جایی جمع شده اند. رضا شاه می پرسد که چه خبر شده؟ در پاسخ می گویند: آخوند فلان مسجد دعایی خوانده و یک کور مادرزاد را شفا داده است . رضا شاه می گوید: آخوند و فرد شفا یافته را بیاورید تا من هم ببینم.  چند دقیقه پس از آن ، آخوند را به همراه یک نفر دیگر که لباس دهاتی به تن داشت و شال سبزی به کمر بسته بود ، نزد رضاشاه می برند. رضا شاه رو به شفا یافته می کنه و میگه: تو واقعاً کور بود؟ یارو میگه: بله اعلیحضرت . رضاشاه می پرسد: یعنی هیچی نمی دیدی و با عنایت این آخوند بینایی خود را بدست آوردی؟ یارو میگه : بله اعلیحضرت. رضاشاه میگه: آفرین… آفرین… خب این شال قرمز رو برای چی به کمرت بستی؟ یارو میگه: قربان… این شال که قرمز نیست… این سبز رنگ هست. بلافاصله رضاشاه شلاق رو به دست میگیره و میافته به جون اون شفایافته و آخوند و سیاه و کبودشون میکنه و میگه: قرمساق کثافت پوفیوز بی همه چیز… تو دو دقیقه نیست که بینایی به دست آوردی بگو ببینم فرق سبز و قرمز رو از کجا فهمیدی؟

این مدیر رضا شاه باشه یا دیگری فرقی نمی کند.  حقیقتی که باقی میماند ، نادانی مردم عوام است و استعمار از این اتفاق ها فهمید که مردم عوام را چگونه استثمار کند.

به قول دکتر شریعتی معضل جوامع جهان سومی نه استعمار و نه استثمار که استحمار است که آن دو را به دنبال دارد.




تاریخ : چهارشنبه 91/3/3 | 7:18 عصر | نویسنده : محمدحسن عباسی | نظر