سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این روزها موضوع برگزاری کنسرت در استان خراسان – به ویژه درشهر مشهد – نقل محافل عمومی، علمی و رسانه ای است. لغو کنسرت ها در استان مذکور – که اخیراً به استان های دیگر نیز سرایت نموده - با توجیهات گوناگونی از سوی مخالفان برگزاری کنسرت همراه شده است که به بعضی از آن ها در زیر اشاره می شود:
الف) مخالفان می گویند چون در قم – که یک شهر مذهبی است – کنسرت برگزار نمی شود، پس در شهر مشهد هم نباید برگزار شود. در این مورد به عرض می رساند:


اولاً باید از مخالفان پرسید "شهر مذهبی" یعنی چه و چه تعریفی از آن وجود دارد؟ اگر ملاک مذهبی بودن یک شهر، قرار گرفتن مزار امام یا امامزاده در آن است، پس ری و شیراز و بسیاری از شهرها و روستاهای ایران مذهبی اند و اگر مذهبی بودن به میزان انطباق رفتارهای شهروندان به استانداردهای مذهبی و اخلاقی است، پس جا دارد مخالفان محترم، رفتارها و آمارهای شهرهای – به قول خودشان – مذهبی را با شهرهای دیگر مقایسه کنند تا دریابند هیچ تفاوتی بین این شهرها با شهرهای دیگر وجود ندارد.
ثانیاً در شهرهای- به قول مخالفان- مذهبی، مردمی زندگی می کنند که به کسب و کار مشغولند، نیاز به استراحت جسمی و روحی دارند و دارای تمام اقتضائات انسانی مشابه با انسان های شهرها و کشورهای دیگرند. آیا اگر شهروندان قمی به خاطر نبود امکانات رفاهی و تفریحی به خمودگی گراییده اند، شهرهای دیگر هم باید به آن دچار شوند؟ آیا اگر هنرمندان و موسیقی دانان کم نظیرش حق و قدرت فعالیت ندارند، جایی برای تجمع و اجرای برنامه نمی یابند و در مواردی – حتی – همدیگر را نمی شناسند، هنرمندان خطّه های دیگر نیز باید در این ورطه هلاک شوند؟
شهرداری محترم قم در یک اقدام بی نظیر، پارکی در مرکز شهر- آن هم با بارِ رفت و آمد انسانی فراوان - را خانوادگی اعلام و ورود افراد مجرد به آن را ممنوع کرده است. روزها به جای شور و نشاط و ورزش و رفت و آمد، سکوت مطلق در آن حکمفرما است و گاهی پرندگان – البته چون در حیطه ی کنترل عزیزان نیستند - در آن رفت و آمد می کنند. زوار و شهروندان قمی در کنار حفاظ های پارک یادشده به توقف می پردازند و فقط از هوای آن استفاده می نمایند.
در شهر قم مجور ساخت هتل هشت یا ده طبقه ای را لغو و آن را به چهار طبقه کاهش دادند و هم اکنون نیز از ساخت بلندمرتبه های تجاری و گردشگری جلوگیری می کنند که مثلاً به نمای حرم حضرت معصومه(س) لطمه ای وارد نشود، اما به این نمی اندیشند که وقتی فوج زوار، شب ها و روزها را – به خاطر کمبود امکانات اسکان - در اطراف حرم و میان رودخانه به صورت زننده، نامنظم و پراکنده چادر می زنند و در سختی زیاد و در انظار به خواب و استراحت می پردازند، نمای حرم بیشتر مخدوش می شود و وقتی سیلی بنیان کن، زائران بی پناه را با بساط و خودروهای شان یکجا می برد، حرمت حرم بیشتر شکسته می شود. اگر شهروندان قمی از نقیصه های بزرگی که سال ها است بر تمام ارکان زندگی شان سایه افکنده- و جای برشمردن شان در این جا نیست - رنج می برند و دَم بر نمی آورند، معنایش این نیست که در آن بهشت ایجاد شده، به آن ها خوش می گذرد و حالا شهرهای دیگر هم به آن اقتدا کنند تا در کنار هم بهشتی شوند و خوش باشند.
ب) مخالفان می گویند نباید در شهرهای مذهبی به رفتارهای حدّاقلّی شرعی بسنده شود. اگر مفهوم "شهر مذهبی" – به معنایی که مدنظر مخالفان است – را بپذیریم، باید به چند نکته ی دیگر هم توجه کنیم:
نکته ی اول- مستند حکم بالا چیست و حدّ رفتار – حداقلی یا حداکثری - را چه کسی تعیین می کند؟
نکته ی دوم- تفاوت مردمی که در شهرهای مذهبی زندگی می کنند با شهرهای دیگر چیست؟ چرا آن ها باید به جرم زندگی در شهر مذهبی، هر روز به بهانه های مختلف، محدودیت های سلیقه ای و من درآوردی را تحمل کنند؟ با اِعمال این محدودیت ها – که هیچ سند شرعی و عرفی و قانونی برایش وجود ندارد- نظر مردم در باره ی دین چگونه شکل خواهد گرفت؟
نکته ی سوم- بررسی مفهوم "احکام حداقلی و حداکثری" مثلاً بر مصداقی مانند حجاب – البته در کشور ما - به این شکل است که حداقل از مانتو و روسری آغاز می شود و حداکثر به روبنده و پوشیه پایان می پذیرد. در موسیقی نیز نوع فاخر و غیر فاخر آن در دو سر طیف حداقلی و حداکثری قرار می گیرند (بی حجابی و موسیقی حرام خارج از این بحث است). در مقایسه ی وضعیت این دو (حجاب و موسیقی حلال) می توان به این نتیجه رسید که مخالفان محترم در ورود بانوان به محدوده ی ساختمان حرم های امامان و امامزادگان به حدّ متوسط (چادر) راضی شده اند، اما در مورد موسیقی، حاضر به پذیرفتن مقدار حداگثری آن – حتی در محدوده ی یک شهر و استان - نیستند.
نکته ی چهارم- انتخاب و انجام هر حدی از احکام شرعی (حداقل یا متوسط و یا اگثر) باید توسط شخص مؤمن صورت گیرد و هیچ کس حق اجبار آن به دیگری را ندارد. در هیچ جای دین وجود ندارد که کسی می تواند مؤمنان را در نماز و روزه، به انجام مستحبات و درحجاب، به استفاده از روبنده یا پوشیه مجبور نماید. در کجای دین آمده که می شود در موسیقی – نه تنها به حداگثر بسنده نکرد، بلکه – مردم شهر یا استانی را از پرداختن به نوع فاخر و حلال آن – مطلقاً – ممنوع و محروم نمود؟
نکته ی پنجم- همچنان که در بالا آمد، هرکدام از احکام دینی و شرعی دارای طیف حداقلی و حداکثری هستند و انجام هر حدی از آن ها توسط مؤمنان، به میزان ایمان و باورشان بستگی دارد. مثلاً یکی ممکن است فقط به خواندن نمازهای واجب بسنده کند، دیگری علاوه بر آن، به انجام بعضی مستحبات نیز بپرداز و یکی دیگر زهد پیشه نماید و شب و روزش را به نمازها و روزه های واجب و مستحب سپری نماید. پس اگر مؤمنان یک شهر در میزان ایمان شان متفاوتند، پیچیدن یک نسخه ی فقهی سلیقه ای – آن هم به اجبار- برای آن ها چه معنایی دارد؟ آیا به پیامدهای این رفتار اندیشیده شده است؟ آیا امامان جمعه – که متنفّذان و نسخه پیچان شهرند - هیچ به این نکته توجه کرده اند که مأمومین شان شمار بسیار اندکی از ساکنان شهر را تشکیل می دهند؟ آیا این نشان از تفاوت ایمانی مؤمنان در یک شهر ندارد؟
پ) مخالفان می گویند در اکثر کنسرت های اجرا شده، ابتذال و اختلاط زن و مرد وجود داشته است. در این مورد چند سؤال به ذهن خطور می کند:
یک- تعریف ابتذال چیست؟ چرا آقایان همیشه این مفهوم کلی و تعریف نشده – و نیز مفاهیم دیگری از این دست – را بر مصادیقی که باب طبع و سودشان است، تطبیق می دهند و از آن ها چماقی می سازند تا افراد و اندیشه های غیر همسو با خود را سرکوب نمایند؟
دو- آیا اختلاط زن و مرد ملازم و مستلزم ابتذال است؟ اگر چنین است، پس سینماها، پارک ها و شهربازی ها هم باید تعطیل شود.
سه- با چه وسیله و از چه راهی به این آمار و نتیجه رسیده اند که در اکثر(!) کنسرت ها ابتذال وجود دارد؟ آیا این اظهار نظرها به معنای زیر سؤال بردن حرمت شهروندان، قوانین موضوعه و مجریان قانون در یک نظام اسلامی نیست؟
چهار- در صورتی که ادعای آقایان مبنی بر وجود ابتذال در کنسرت ها درست باشد، چه کسی مسؤول رسیدگی به این موضوع است؛ امام جمعه؟ گروه های بی ریشه و تندرو؟ یا مسؤولان ذی ربط؟
پنج- محدوده ی مسؤولیت امام جمعه در هر شهر چقدر است؟ چرا بعضی از آن بزرگان در همه ی حوزه ها اظهار نظر و دخالت می کنند، تصمیم می گیرند و با کمال تعجب به اجرای تصمیمات خود اقدام می نمایند؟
شش- اگر مصادیقی از ابتذال در کنسرت ها – که مورد ادعای مخالفان است – در قانون مجازات اسلامی پیش بینی و جرم انگاری شده باشد، مصداق جرم مشهود است. شهروندان و مسؤولان می توانند مراتب را به مراجع صالح قضایی اطلاع دهند و بیش از این وظیفه ای ندارند. هیچ کس حق ندارد در این مورد رأساً برخورد نماید. اقدام افراد و ارگان های غیر مسؤول در برخورد با جرم، رفتاری مجرمانه و غیرقانونی است.
هفت- در صورتی که رفتاری از سوی شرکت کنندگان در کنسرت ها – یا هرجای دیگر - جرم نبوده، اما غیر شرعی و غیر عرفی باشد، وظیفه ی مؤمنان در مقابل آن، فقط امر به معروف و نهی از منکر است. وضع قانون توسط – مثلاً – امام جمعه ی یک شهر، اجرای آن توسط گروه های بی هویت و همراهی مراجع قضایی با این رفتار غیرقانونی، طنز تلخی است که در هیچ جای دنیای متمدن و نیمه متمدن سابقه ی وقوع ندارد.
هشت- چرا ده ها سال است که هرکس با هر سطح و سلیقه و مسؤولیتی - چون مستظهر به قدرت جناح حاکم است - برچسب دیاثت، خیانت، ابتذال، بی دینی، ضد انقلابی، بی بصیرتی، لاابالی گری و... به مفاخر و نخبگان و شهروندان این دیار بی کس و یار می چسباند، تا هفت پشت شان را به فحش و بد و بیراه می کشد، حیثیت شان را لجن مال می کند و آب هم از آب تکان نمی خورد؟
4- مخالفان برگزاری کنسرت می گویند که با موسیقی مخالف نیستند و گاهی خودشان هم به بعضی موسیقی ها گوش می دهند. آن ها موسیقی های مذهبی و در ارتباط با موضوع زیارت را برای شهرهای مذهبی – البته غیر از شهر قم که هیچ نوع موسیقی در آن حق ساخت و پخش و نشر ندارد - تجویز می نمایند. اولاً باید خدا را شاکر بود که بعضی ها بعد از صدها سال بالاخره مخالفت شان را از مطلقِ موسیقی برداشته اند. ثانیاً مَثَل این آقایان مانند کسی است که بر خانه ای وارد می شود، قدرت را از دست صاحب خانه می ستاند، سفره ای می گستراند، هر روز و هر وعده بر آن نان و پیاز می گذارد و امر می کند که همه مجبورند از آن تناول کنند. اگر هم کسی نخواست، فقط می تواند و حق دارد که نخواهد؛ همین.
5- لغو کنسرت در شهرها، همه به دستور دادستانی آن شهرها بوده است. با این حساب دادستانان محترم، یا قانون نمی دانند، یا قانون را کوچک تر از قد و قواره ی خود و تمایلات شان فرض می کنند، یا قانون در نزدشان جایگاهی ندارد، یا بعضی جایگاه ها را بر قانون ترجیح می دهند و یا از بعضی اشخاص و جایگاه ها می ترسند. در هر صورت، این پدیده ی شوم، لکه ی سیاه بزرگی بر پیشانی قوه ی محترم قضائیه است که پوشاندن آن با توجیهات ممکن نیست. فقط باید پاک شود.
و در نهایت، دو مطلب دیگر:
* گله ای از وزیر محترم ارشاد که دست هایش را در مقابل فشارهای غیرقانونی بالا برد و اعلام نمود که «با توجه به مزیّن بودن شهر مشهد به مرقد مطهر امام رضا (ع)، اجرای کنسرت ها در این شهر مخالفانی از جمله نماینده ی محترم ولی فقیه در خراسان رضوی را داشت که ما به نظر ایشان احترام گذاشته و با این که این کنسرت ها مشکل خاصی نداشت، اما از ادامه اجرای آن ها در این شهر صرف نظر کردیم» (سایت پارسینه). این اولین تسلیم مقامات رسمی و قانونی کشور در مقابل افراد غیر رسمی و خواسته های غیرقانونی شان نبوده و – ظاهراً هم – نخواهد بود. تا کنون چنین بوده که افراد و گروه هایی با برهم زدن انواع جلسات، سمینارها، سخنرانی ها و نیز حمله به مساکن، مساجد و حسینیه ها به مطامع خود رسیده اند و هیچ قدرتی هم جلودارشان نبوده است. آن ها با وجود موافقت و تصمیم بالاترین قدرت اجرایی کشور (رئیس جمهور)، با دفن پروفسور ریچارد نلسون فرای)شرق‌ شناس و ایران‌شناس برجسته  ی آمریکایی) مخالفت کرده و حرف شان را به راحتی بر کرسی اجرا نشاندند و تا کنون نیز هر کاری خواسته اند، به انجام آن اقدام نموده و قانون و قدرت را در برابر خود به تسلیم و تذلیل واداشته اند. به نظر می رسد افراد و گروه های مذکور قدرتمندتر از قدرت رسمی کشورند. بنابراین به نظر می رسد بهتر است دولت های محترم بساط شان را جمع کنند و بقیه ی مسؤولیت ها را هم واگذار نمایند تا شاهد ذلت بیشتر خود نباشند.
** صدا و سیمای ملّی که باید پژواک نظرات و حرف های مردم باشد، در اقدامی - که از این رسانه بعید نبوده و نیست - با برگزاری میزگرد و مصاحبه و انعکاس بعضی نظرات توجیه گرانه و به ظاهر علمی، به تطهیر رفتارهای غیر قانونی و غیر منطقی مخالفان برگزاری کنسرت پرداخت. همین رسانه سال ها است به ترویج موسیقی خاصی می پردازد که نام آن را "پاپ" نهاده است و سلیقه ی مخاطبانش را به نوعی از موسیقی عادت داده که نه خواننده اش حائز پارامترهای لازم خوانندگی است، نه هارمونی در آن جایگاهی دارد و نه کلام مناسب و درخوری بر آن نهاده می شود. نگارنده با موسیقی پاپ مخالف نیست و از شنیدن نوع فاخر آن، لذت هم می برد، اما از نظر کارشناسان، آن چه امروز جایگزین موسیقی سنتی ما در رسانه ی ملی شده، ماکت ناقصی از موسیقی پاپ و نوع کوچه - بازاری آن است.
...و با وجود همه ی این سخن ها، آیا کسی می داند چه بر سرِ ما آمده است؟
- چه بر سر ما آمده که سازهای سنتی و بومی ما به نام کشورهای دیگر ثبت می شود و ما حتی از نشان دادن شان در تلویزیون خود شرم داریم.
- چه بر سر ما آمده که در هویت، به چنان بحران عمیق و وحشتناکی دچار شده ایم که سال ها است تمام قد به انکار هویت های اصیل خود؛ مانند تاریخ کهن، آثار باستانی، موسیقی فاخر و مفاخر علمی، فرهنگی، هنری، سیاسی - که تا چندی پیش باعث سرافرازی ما در جهان بوده اند – برخاسته ایم؟
- چه بر سر ما آمده که با موسیقی خودمان – که از بهترین و فاخرترین موسیقی های جهان است – مانند دستمالی چرکین برخورد می کنیم؟
- چه بر سر ما آمده که چندی است بزرگان موسیقی ما – که از چهره های بین المللی در موسیقی جهانند – در انزوا و گمنامی زندگی می کنند و در سکوت کامل، سر بر بالین خاک غربت و حسرت می گذارند؟
- چه بر سر ما آمده که مفاخر موسیقی ما حق برگزاری برنامه در کشور خود را ندارند؟
- چه بر سر ما آمده که نوای ساز و آواز هنرمندان کم نظیر ما در کشورهای بیگانه طنین انداز می شود، اما مردم کشور ما باید در کوره ی حسرت شنیدن آن بسوزند؟
- چه بر سر ما آمده که بسیاری از مردم ما سازهای سنتی و موسیقی دستگاهی کشور خود را نمی شناسند؟
- چه بر سر ما آمده که دنیا برای شادابی گیاهان و جانورانش موسیقی مخصوص می سازد و ما هنوز – با وجود ادعاهای پر طمطراق - اندر خَم کوچه ی تعریف "شادی" و "شادابی" مانده ایم. شادترین برنامه ی تلویزیونی ما "خندوانه" است که آن هم بر اثر مخالفت ها، هر روز محدودتر می شود و روزی بساط آن برچیده خواهد شد.
- چه بر سر ما آمده که با ساز ایرانی به مانند – جسارتاً – عورت برخورد و رفتار می شود؟
- چه بر سر ما آمده که بعد از چهل سال، وضعیت هنر ما از فرهنگ بدتر، فرهنگ ما از آموزش بدتر، آموزش از اقتصاد و اقتصاد از سیاست بدتر است؟ چرا فجاعت و بحران سرتاپای همه چیزمان را فرا گرفته و هیچ کس را یارای حرکت و اعتراضی نیست؟
...راستی چه بر سر مان آمده است؟




تاریخ : جمعه 95/6/26 | 2:20 عصر | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر