سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خدمت اخوی گرامی جناب آقای دکتر حسینی

با عرض سلام مجدد، پاسخ نقد وثیق تان در هنگامه ی تبلیغات انتخاباتی –کوتاه- داده شد، اما گویا، گویایی لازم را نداشت و نقد دوم تان را نیز به دنبال آورد. اینک که از هیاهوی انتخاباتی فارغ شده ایم، برآن شدم تا مطلب کوتاهی را که برای یادداشت مطلب تان فراهم کرده بودم، مبسوط و به عنوان مطلب مستقل به حضور حضرتعالی و مخاطبان گرامی تقدیم نمایم:

1- شما در مطلع نوشته ی دوم تان فرموده اید: «آنچه بنده در نقدسلسله مطالب حضرتعالی عرض نمودم نقد دموکراسی به مفهوم عام نبود بلکه همان بدل دموکراسی بود که متاسفانه در جوامع امروز اقبال بیشتری دارد و...». در این مورد باید عرض شود اولاً دموکراسی یک تعریف بیشتر ندارد و آن «حکومت مردم بر خودشان است». ثانیاً شما در دو مطلب انتقادی تان، تعریف خودساخته ای از دموکراسی ارائه نموده اید که در هیچ کتاب و مرجع علمی نیامده است. ثالثاً بدل دموکراسی، آن نیست که شما در ادامه ی مطلب تان آورده اید؛ بلکه آن است که در قسمت دوم مطلب انتخابات با عنوان «نسبت جمهوری با دموکراسی» به آن پرداخته شده. بدل دموکراسی آن شکل از حکومت است که به نام دموکراسی، انتخابات برگزار می کند، اما:

- رئیس جمهور یا مسؤولی در آن، مادام العمر و ذی نفوذ است.

- نمایندگان اصلی مردم در میان کاندیداها حضور ندارند.

- مردم، انتخابات را عرصه ای برای لجبازی یا دفع افسد با فاسد می دانند.

- آن چه از صندوق های رأی بیرون می آید، نظر مردم نیست؛ بلکه نظر کسانی است که خود را متولیّان مردم قلمداد می کنند.


2- شما مرا متهم فرموده اید که به بهانه ی انتخابات، از لیبرال دموکراسی تبلیغ می کنم. اولاً بنده در مطلب قبلی، خدمت شما عرض کردم که من نیز یکی از منتقدان لیبرال دموکراسی هستم. ثانیاً شما دموکراسی بهتری معرفی بفرمایید تا من از آن تبلیغ نمایم.

3- شما در نوشته های تان چنان نوشته اید که گویا بنده، یا از رفتار قدرت های بزرگ با کشورهای ضعیف و جنایات شان بی خبرم یا – تمام قد- به تأییدشان برخاسته ام. آنچه امروز از ناحیه ی قدرت های بزرگ بر سر دنیا می آید قابل انکار و اغماض نیست؛ اما– همان طور که در نوشته ی قبلی هم عرض کرده ام – این رفتارها هیچ ربطی به دموکراسی ندارد. مگر آن ها قبل از استقرار دموکراسی، استعمار و استثمار نمی کردند؟ حق توحّش نمی گرفتند؟ بر طبل آپارتاید نمی کوبیدند؟ غارت نمی کردند؟ تفرقه نمی انداختند و...؟ ظاهراً شما هم به وضعیتی در مورد دموکراسی دچار شده اید که غربی ها در مورد اسلام دچارند. شما هرآن چه از رفتار آن ها می تراود به حساب دموکراسی می گذارید و آن ها هم همه ی رفتارهای ما را به حساب دین و اسلام واریز می کنند.

4- بنده ی حقیر هرچند رفتار رسانه ی ملی را در بسیاری از زمینه ها در عین بی انصافی و اغراض جناحی می بینم، اما به هیچ وجه با آن قهر نیستم. نشانه ی آن هم نداشتن هیچ جایگزینی برای آن در خانه ی ما است. بنده، هم از رسانه ی ملی استفاده می کنم و هم افتخار دارم در محضر شما و دوستان دیگر نکته ها فرا می گیرم؛ اما این که گفته ام سخنان شما عطر رسانه ی ملی به خود گرفته از این جهت است که شما هم مانند رسانه ی مذکور و کسانی که تحت تأثیر شدید آن قرار دارند، ابتذال قدرت، استبداد فکری، افول ارزش های اخلاقی، شکل گیری باندهای قدرت و ثروت، نگه داشتن یا از بین بردن یک حکومت مستبد به هر قیمت و هزار مشکل دیگر را به دموکراسی غربی نسبت داده اید؛ در حالی که این دموکراسی همان است که ما نزدیک چهار دهه، از داشتن آن برخود می بالیم.

5- کجای دموکراسی، حکومت بر مبنای تفکر ماکیاولیستی را تبلیغ یا تشریع می کند؟ شما یک تعریف علمی معتبر ارائه بفرمایید تا ما ماست مان را به کیسه کنیم و آن چه در مدح دموکراسی گفته ایم، مذموم بشماریم و از شما عذرخواهی نماییم.

6- دموکراسی یعنی «حکومت مردم بر خودشان». تا این جای تعریف دموکراسی را همه پذیرفته اند. آنچه مورد اختلاف مکاتب و مذاهب است رنگ دموکراسی است که با پیشوندهایی مانند «لیبرال» یا «سوسیال» معلوم و متمایز می شود. ظاهراً شما با اصل دموکراسی مشکلی ندارید و نقدتان متوجه رنگ های آن است؛ که اگر چنین است بنده دربست با شما موافقم.

7- در انتهای مطلب انتقادی اول تان فرموده اید: «ایکاش یکبار دیگر تاریخ مردی را تجربه کند که درعین اینکه حکومت را حق خود می دانست اما بدون پذیرش اجتماعی عطایش را به لقایش ببخشد». این نگاه شما به حکومت- که نگاه رایج در کشور ما است- همان است که همیشه به استبداد دینی و – حتی- به ماکیاولیسم مذهبی منجر شده است. این که ما حکومت را حق یک فرد یا یک قشر بدانیم، نتیجه اش این می شود که «حق گرفتنی است»؛ حال یکی – مانند حضرت علی(ع)- ممکن است از حق خود بگذرد و دیگری تصاحب و حفظ آن را از اوجب واجبات بداند. حقیقت این که «حکومت حق مردم است». امیر مؤمنان (ع) حکومت را حق خود نمی دانست، بلکه خود را در پوشیدن ردای آن لایق تر می یافت؛ لذا هنگامی که صاحبان قدرت، به او اقبال کردند و خواستند حق خود را به او تفویض نمایند، شروط خود را در ابتدای پذیرش قدرت، مطرح فرمود. آیا معقول و منطقی است که کسی برای گرفتن حق خود از دیگران، شرط قایل شود؟ برای این که از موضوع اصلی دور نمانیم، با پرسش دیگری باز می گردیم: این اصل که «حکومت حق مردم است»، بعد از ظهور و بروز در رفتار آن مولا، از زبان چه کسانی شنیده شد؟ آیا این غربیان نبودند که اصل مذکور را در جهان پذیرفتند و شایع نمودند؟ این که نگاه مولا علی(ع) به اصل مردم سالاری و ابزارها و لوازم اقامه ی آن با نگاه غرب متفاوت است؛ چیزی است که بنده هم با شما موافقم.

8- باز در همان مطلب فرموده اید: «در دموکراسی که انسان بجای خداوند نشسته و...» به نظر شما چه فرق است بین جامعه ای که انسان به جای خدا تصمیم می گیرد و جامعه ای که بعضی از انسان هایش – حتی- برای خدا هم تصمیم می گیرند؟ پس مشکل در اصل دموکراسی نیست؛ بلکه از رنگ های آن است که در هر جامعه، رنگی به خود می گیرد.

9- در کجای سلسله نوشته هایم، اصطلاح «دموکراسی غربی» آمده؟ آیا امکان ندارد منظور حقیر، دموکراسی شرقی یا همان دموکراسی باشد که شما آن را می ستایید؟ در نوشته های ناچیز بنده دو نکته اساسی در مورد دموکراسی وجود دارد: یکی خواستگاه آن -که در غرب بوده- و دیگری ویژگی های دموکراسی است. در کجای نوشته هایم ستایشی از غرب دیده می شود؟ آیا هر چیز که از غرب آمده باشد، به خاطر رفتار غربیان با ما، بد است؟ پس آیا اسلام – که خواستگاه آن از میان اعراب جاهلی و بدوی بوده- باید مورد غضب ما قرار گیرد؟ باور کنید این که ما نتوانسته ایم دموکراسی را بومی کنیم و به رنگ زاد و بوم خود درآوریم، تقصیر بنده نیست.

10- بعد از نقد شما، بنده- در حالت دودلی- یک بار دیگر قسمت های قبلی مطلب انتخابات را مرور کردم و به این نتیجه رسیدم که- متأسفانه- شما یا قسمت های قبلی را نخوانده و یا در آن مداقّه نفرموده اید. چون خودم چیزی در مورد ستایش غرب و لیبرال دموکراسی در آن ندیدم.

11- در جایی از مطلب تان نگاشته اید: « احکام ده گانه توماس نیکولاماکیاولی برای تعیین نوع حکومت نیست و اگردقت فرموده باشید در حال تبیین شیوه حکومت کردن است که در آن شیوه: حکومت برای نیل به قدرت و حفظ و بقای خود مجاز است به هرعملی از قبیل کشتار، خیانت، ترور، تقلب، و... دست زده وهرگونه روشی حتی منافی اخلاق و شرف و عدالت را برای رسیدن به هدفش روا می داند» .پرسش های بنده و مخاطبان دیگر از شما بزرگوار این است که آیا نوع حکومت نمی تواند در شیوه ی اجرای آن مؤثر باشد؟ مثلاً حکومت های دیکتاتوری با حکومت های دموکراتیک به یک شیوه حکومت می کنند؟ آیا کشورهای عربستان و انگلستان حکومتی شبیه هم دارند؟ آیا شیوه ی حکومت کردن غربیان بر مردم شان در کشورهای غربی واقعاً همان قدر افتضاح است که فرمده اید؟ من معتقد نیستم که در کشورهای غربی، نارضایتی از مسؤولان شان وجود ندارد، اما بهتر است قضاوت ها منصفانه و دور از تعصب باشد.

12- تا این جای مطلب، پاسخ برخی نکات در نوشته های شما بود؛ اما اصل نوشته ی اینجانب- که مستقلاً می تواند پاسخگوی نقدهای تان باشد- این است که:

یک- اشتباه اصلی و بزرگ شما-که باعث شده باران نقدهای تان، هوای ذهن اینجانب را مترنم نماید- این است که غرب را مساوی با دموکراسی می دانید و هرچه از غرب سر می زند را از چشم دموکراسی می بینید.

دو- دموکراسی فقط یک سیستم حکومتی داخلی است. هر سیستم حکومتی فقط ناظر بر روابط بین مردم و مسؤولان یک کشور است و دخالتی در روابط بین آن کشور با کشورهای دیگر ندارد.

سه- معنای دموکراسی را باید در شیوه ی برخورد سران هر کشور با مردم و شهروندان شان و نیز میزان مشارکت مردم در امور سیاسی کشور جستجو نمود. سیستم دموکراسی فقط چگونگی روابط حاکمان با شهروندان خود را تعریف می کند، اما رفتار کشورها با هم بر اساس منشورها، کنوانسیون ها و پروتوکل هایی است که باید تحت نظارت مجامع بین المللی اجرا شود. این که آیا تمام این ها توانسته امنیت و عدالت جهانی را تأمین کند یا نه، موضوع دیگری است که – هرچند جای تأمل و بررسی دارد- نباید با مسأله ی دموکراسی خَلط شود.

به امید روزی که این دموکراسی بیچاره از بند پیشوندها و پسوندهای رنگارنگ و مردم فریب رهایی یابد.




تاریخ : دوشنبه 94/12/10 | 8:25 عصر | نویسنده : سیدحسن حسینی | نظر