سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 پسری ایرانی پدر را بگفت: «اینک که به درجه ی شامخه ی دیپلم نائل شده و خدمت وظیفه را نیز به انجام رسانیده ام؛ مرا به کاری هدایت نمای تا از آن نان و بوقلمونی حاصل شود و به "طرح تعدیل" کنسل نشود».

  پدر پسر را خواست تا در کارگاه جوشکاری احد از دوستانش به کار اشتغال یابد.

  پسر اندر پس چرخانیدن لب و لوچه بگفت: «ای پدر! به کار راحت تری بگمارم که مرا طاقت این همه صعوبت نباشد».

  پدر بگفت: «پس در حجره ی دوستی دیگر از دوستان اندر شو در پاساج، که قیامتی است مر درآمد را. چون کار فروشندگی به تمامت فرا گرفتی، حجره ای ابتیاع کنم مر تو را تا کار برای خود کنی. امید که از آن امتناع نکنی».

  پسر باز عشوه ای بفرمود و بگفت: «ای پدر! از هلاک من چه چیز تو را عاید همی شود که کاری چنین صعب برگرده ی ام تحمیل همی فرمایی»؟

  پدر که آثار دلخوری در ناصیت او هویدا بود، بگفت: «فرزندم! پس به بهشت اندر شو که آن چه خواهی بدون زحمت و فقط به یک اراده مهیا همی گردد».

  فرزند با ناراحتی بگفت: «اووووه! ...چه کسی می تواند اراده کند؟ اگر این "اراده" هم حذف همی شدی، کار آسان تر همی گشتی». 

پدر که این بار خشم از ناصیتش فوران همی کردی، بگفت: «جان پدر! مرا توصیت مر تو را آن است که به جهنم اندر شوی که آن چه در آن جا بر تو همی رسد بدون "اراده" باشد».

(10/4/1389)

------------------------------------------------

منبع: کانال پنجره: https://telegram.me/panjare95




تاریخ : چهارشنبه 95/7/7 | 5:18 عصر | نویسنده : بچه شلوغ | نظر